#برشی_از_کتاب
💌بعـد از گفت وگوهـای فـراوان قـرار شـد بـرای سـیزده به در بـه روسـتای پدربـزرگ خانمـش
برونـد. ماشـینها پشـت سـر هـم به سـمت روسـتا حرکـت کردند. تعدادشـان زیاد بـود و در زمین
پدربـزرگ بـرای نشسـتن همـه ی آنهـا جـا نبـود. یـک زیرانـداز هـم انداختنـد تـوی زمیـن کنـاری.
#محسـن پرسـید: «ایـن زمیـن مال چه کسـی اسـت؟»
فامیـل گفتند: «ما چه میدانیـم؟! بالاخره
مـال یکـی هسـت دیگـر !»
#محسـن گفـت: «مـن پایـم را داخـل ایـن زمیـن نمیگـذارم، شـاید صاحبـش راضـی نباشـد.»
همـه زدنـد زیـر خنـده و گفتنـد: «اینکـه حق النـاس نیسـت، مگـر میخواهیـم زمیـن را بخوریـم؟!
نیـم سـاعت مینشـینیم و بعـد هـم میرویـم.»
همه رفتند و داخل زمین همسـایه نشسـتند، اما
هرچـه بـه #محسـن اصـرار کردند قبـول نکرد.
#شهید_حججی
#کتاب_آقا_محسن
🌀 شبکه تربیتی صالحین استان خوزستان
📱eitaa.com/salehinkhoz