eitaa logo
به عشق دیدنت❣
41 دنبال‌کننده
185 عکس
101 ویدیو
2 فایل
قرار است اینجا از او و برای او بگوییم. هم‌او که همه در انتظارش لحظه شماری می‌کنند.
مشاهده در ایتا
دانلود
نمی‌دانم خداوند گنجایش مغز و قلب را چه میزان قرار داده؟ اصلا مال همه یک اندازه هست؟ این روزها آنچنان فکر و دلم درگیر است که حالم گاهی گریه است و گاه شادی. گاه اضطراب است و گاهی انتظار. دائم دارم با خودم، با خدا، با امام زمان (عج) حرف می‌زنم. تمام اطلاعات ومطالعات گذشته در ذهنم رژه می‌رود. شاید راه گشایشی پیدا کند. اما آنچه بر امروز جهان می‌گذرد، خارج از قاعده و فرمول ساخت دست بشر است. انگار خدا دیگر از بشر دو پا ناامید شده، سکان وقایع را محکم‌تر دست گرفته تا این کشتی طوفان زده را به ساحل امن فرج برساند. قدیم‌ترها وقتی آیه« عَرَضنَا ٱلاَمَانَةْ» را می‌خواندم، اولش حس غرور بود و آخرش یک سوال. خب وقتی همه از پذیرفتن امانت الهی شانه خالی کردند، انسان پذیرفت. این نشانه شجاعت و جسارتش بود. پس چرا « ظَلُوماً جَهُولاً» شد؟ پاسخش را هرچه گذشت، بهتر فهمیدم. آشفته بازار دنیا، با تمام مسائل و مشکلاتش، با همه انحرافات و فساد‌هایش، با ظلم‌های بی‌حساب و قانونهای بی‌کتابش، همه و همه داشت فریاد می‌زد، ظلم و جهل انسان را. تمام آنچه از ابتدای خلقت به انسان داده‌شد، امانت‌های الهی بود. زمین و زمان، روح و جسم، عمر و سرمایه، ودیعه بود نزد ما. و ما چه کردیم؟ حتی عرضه نگهداری از محیط زیستمان را هم نداشتیم. یکی از شاکی‌های ما حتما روز قیامت زمین است، که چه بر سرش نیاورده‌ایم؟ الغرض! آشفته بازار دنیا را انسان ساخته. با فراموش‌کاری، با اهمال کاری، با قدر ناشناسی، با حق‌نشناسی. وعده روز الست را از یاد بردیم. همان روز که به وحدانیت پروردگار « قَالُوا بَلیٰ» گفتیم. در پذیرش دعوت انبیاء اهمال کردیم‌. برای نعماتش شکرگزاری نکردیم. قدر عمر و سلامت و جوانی را ندانستیم‌‌. هر جا باید از حقیقت و حق دفاع می‌کردیم، خود را به آن راه زدیم. انبیاء یکی یکی آمدند و تذکر دادند. شاید بشر یادش بیاید، اما ذهن عافیت طلب آدمی دم به تله نداد. دنبال هوس‌های دنیایی حیوانی خویش چنان رفت، که از جنس آدمی نماند، مگر اندکی. آدم از بهشت هبوط کرد. نوح سوار کشتی شد. ابراهیم میان آتش رفت. سامری را به موسی ترجیح دادند. عیسی عروج کرد. خاتم الانبیاء به شهادت رسید. سقیفه شکل گرفت. عاشورا اتفاق افتاد. سپس یکی یکی اولیاء الهی به تیغ کین و زهر جفا شهید شدند. همه پر کشیدند و پر کشیدند تا ماند یکی: «بَقیِةُالله» باقی‌ وعصاره تمام زجرها، خون‌دلها، سختی‌ها، مجاهدت‌ها و امانت‌داری‌های انبیاء و اولیاء «حضرت حُجَةِ ابٰنِ ٱلحَسَن رُوحِی لِتُرابِ مَقدَمِهِ الْفِدَا» می‌خواهم بخوانمش، مثل همیشه عمرم، مثل لحظه لحظه دوری، شبیه هر که از ظلم و جور مضطر شد. مانند آن مادر فلسطینی که تمام اعضای خانواده‌اش را در بمباران غزه از دست داده بود، با چشمهای به خون نشسته. مثل حضرت زینب سلام الله علیها ورودی کوفه وقتی رأس مبارک امام حسین را بر نی دید، مثل حضرت مادر وقتی «ولِیّ‌زمانش» را دست بسته می‌بردند. مثل اضطرار حضرت ساقی وقتی تیر بر مشک نشست، بگویم: «أَمَّن یُجیِبُ ٱلْمُضْطَرَّ إذَا دَعَاهُ و یَکْشِفُ ٱلسُّوء»
امید من و همسربه اتفاق آقا هادی داشتیم توی باغ دنبال سیرهای تازه می‌گشتیم. می‌خواستم برای خانه بکنم و ببرم. هوای خنک و نم‌دار شمال، حس کرختی به آدم می‌داد. وسط فصل بهار که موعد باز شدن شکوفه‌های بهار نارنج است، بوی مست کننده‌ای همه جا را پرکرده بود. انگارعطر بهشت را استشمام کنی. درخت‌های مرکبات کل باغ را سبز پوش کرده بودند و شاخه‌ها تاجی از شکوفه برسرداشتند. سبز و سفید و نارنجی، ترکیب رنگ‌ها با آسمان آبی و ابرهای پشمکی، تصویری بدیع ساخته بود. دلم می‌خواست مثل «باب راس» با یک بوم سفید و قلمو و کلی رنگ، منظره‌ی پیش رویم را جاودانه کنم. ولی حیف نقاشی بلد نبودم. همین‌طور که دنبال سیرتازه می‌گشتیم، چشممان افتاد به تکه چوبی که ازساقه یک درخت بریده شده بود. چیزی توجهمان را جلب کرد، یک جوانه کوچک از دل آن بیرون زده بود. در نظر اول عجیب و غیر ممکن به نظر می‌رسید. این جوانه از تکه چوبی درآمده بود که دورش انداخته بودند. جوانه‌ای شیبه گل یوکا که گلدان بزرگش را گران می‌فروشند. بعد از پرس و جو از آقا هادی پسر صاحب باغ ، متوجه شدیم موقع هرس یک گیاه یوکای بزرگ، چند تکه از ساقه را جدا کرده و گوشه‌ی باغ رها کرده‌اند. آن ساقه مرگ را باور نکرده، دوباره جوانه زده و روییدن را شروع کرده بود. آن چند تا برگ سبز کوچک آنقدر در نظرم عزیز آمد که اجازه گرفتم تا به خانه بیاورم و گلدانی ازآن درست کنم. مقاومت و استواری چوب و جوانه‌ی تازه، امید را در دل‌هایی که از همه چیز بریده، زنده می‌کرد. مثل حال این روزهای دنیا، که دارد طعم جدید روییدن، تازه شدن، از خواب بیدار شدن و یک انقلاب جهانی را تجربه می‌کند. گلی که دارد در سخت‌ترین شرایط، از دل سیاهی ظلم و استکبار، به سوی نورحرکت می‌کند. دنیا به بهانه‌ی کودکان فلسطین، فریاد آزادی از بند اسارت سرمی‌دهد.
در هیچ آیینی مثل دین ما برای زن ارزش و احترام قائل نشده‌اند. وقتی به پدر و مادر برای بوسیدن دخترشان اجر و پاداش می‌دهند. وقتی پیامبرش، تا کمر خم می‌شد و بر دستان دخترش بوسه می‌کاشت. و ما چه خوشبختیم که الگوی زنان و دختران ما حضرت زهرا سلام‌الله و حضرت معصومه سلام الله هستند‌. ما اگر به سیره‌ی آن بزرگواران عمل کنیم، همه . https://eitaa.com/saleki56as
6.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺السلام علیک یا اباعبدالله الحسین 🌺السلام علیک یا اباصالح المهدی عج 📹💥 کسانی که در مسیر یاری امام زمان علیه‌السلام، میرسن به خستگی و می‌بُرّن؛ یعنی به نقطه‌ی ترک چادر امام رسیدن! 🔺استاد شجاعی ✅ بسیار پرمحتوا حتما ببینید 👆 📝 پی نوشت ما :خدایا نیت های ما و قدم‌های ما را در راه یاری امام زمان ارواحنافداه ثابت قدم و استوار بنما و توفیق یاری و وفاداری نسبت به حضرت را به ما عطا فرما ..
اینجا وسط روضه و ذکر مصائب حضرت زینب سلام الله علیها تنها دعا و آرزوی از ته دلم رسیدن روزیه که توش، همه آدمای دنیا به برکت حضور « حضرت بقیةالله» در نهایت شادی بندگی خدا کنن‌
🔹️تا دیر نشده، هر کاری می‌توانید برای ظهور بکنید. 🔸️آیت الله حائری شیرازی (ره): هر کاری که به ذهنتان می‌آید در این دوره و زمانه، تا ظهور نشده بکنید. جلوترها نگران این بودیم که بمیریم [درحالیکه] ظهور نشده؛ حالا نگرانیم بمانیم [درحالیکه] ظهور شده [باشد]! چون بعد، [امام زمان علیه السلام] از ما می‌پرسد که وقتی من نبودم شما چکار کردید؟! چه چیزی به ایشان بگویم؟! "جمعه‌ها؛ تمرین انتظار می‌کنیم"
نصر- من – الله ماه مهر بود ولی بوی اردیبهشت می‌داد. فضا را مه گرفته بود. نه می‌خواستم، نه می‌توانستم باور کنم. مثل غروب آخر اردیبهشت که به خودم امید می‌دادم، مثل وقتی خبر پرواز حاج قاسم را شنیدم. اولین واکنشم این بود که: « دروغه» اما سکوت رسانه‌‌ها چیز دیگری می‌گفت. حالم خراب بود. جای قلب، سنگی داغ توی سینه حس می‌کردم. نفس نفس می‌زدم. بغض با تمام توان فشار می‌آورد ولی چشم نمی‌بارید. مبهوت در خانه می‌گشتم و دست‌ها را به هم می‌مالیدم. فکر کردم الان است که از شدت اضطراب سکته کنم. بی چاره، رفتم سراغ کلام خدا. تنها تسکینی که می‌شناختم. کتاب را برداشتم. جلدش را نوازش کردم. مثل هدیه‌ای به سینه فشردمش. آرامش بیشتری نیاز داشتم. با دو دست عمود نگهش داشتم. حمد خواندم. بوسه‌ای رویش کاشتم. چشم‌هایم را بستم. بسم الله گفتم و بازش کردم: « و یدخلهم جنات تجری من تحتها الانهار خالدین فیها، رضی الله عنهم و رضوا عنه، اولئک حزب الله، الا ان حزب الله هم المفلحون» خبر شهادت را قران برایم تایید کرد. سد احساسم شکست و سیل اشک راه گرفت روی صورتم. نمی‌دانم چقدر با قران توی آغوشم گریه کردم. اما این‌بار حزن نبود. وعده‌ی جنات و رستگاری داده بود. سید به اعلی علیین پرواز کرده بود. به رویایش رسیده بود. به وصال به آغوش خدا. و قبل رفتن حزب الله را ساخته بود. مثل ساختمانی محکم، ضد زلزله و ویرانی. یا درختی تناور با ریشه‌هایی عمیق که اگر شاخ وبرگش را بزنی هم به عظمتش خدشه وارد نمی‌شود. رب مهربان با من حرف زده بود. تمام پیغامش را توی یک آیه به جانم ریخت و من از حلاوت هم صحبتی با او دیگر برای سید ناآرامی نکردم. انگار دلم به وعده‌ی الهی گرم شده بود. پنج ماه گذشته. امروز تشییع و تدفین پیکر سید است. توی خانه‌ی ابدی. و من می‌دانم آن خانه کجاست. مزارسید شاید جایی در لبنان به یادگار بماند. بشود سمبل مقاومت. بشود چراغ راه جوان‌هایی که می‌خواهند راه او را بروند. اما او منتشر شده. حقیقت وجود سید مثل نورپخش شده. در وجود همه چراغی روشن کرده برای مسیر پیش رو. برای زنده نگه داشتن مقاومت. سلوک سیاسی سید حسن نصرالله باید بشود راه و رسم همه آزادگان جهان. آن‌ها که می‌خواهند پرچم عدالت و آزادی را دررکاب بزرگ پرچمدار شریعت الهی، بر بام جهان بکوبند. به سندیت روایات رجعت، این سخن گزافه نیست، رویا نیست. همه فرماندهان مقاومت آن بالا آماده‌ی رزم ، به انتظار ایستاده‌اند. تا در کنار موعود با تمام کفر و ظلم و استکبار مبارزه کنند. و چه زیباست این سیل انسان‌های عاشق که امروز به بدرقه آمده‌اند، روزی که امیدوارم خیلی دور نباشد، با شکوه‌تر از این به استقبال بیایند. « و مهدی با سپاهی از شهیدان خواهد آمد.» همین الان پیکر سید وارد شد. آیه‌ای که خبر شهادت را داد: ۲۲ سوره مجادله