#سلام_صبحگاهی
سلام
ای کسی که روز آمدنت
نقطه پایانی است
بر جولان فاسقان و سرکشان.
سلام بر تو
و بر روزی که زمین را
از عشق و عدل لبریز خواهی کرد.
السَّلامُ عَلَیکَ أیُّها الإمامُ المُبِیدُ لِأهلِ الفُسوقِ وَالطُّغیانِ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
44.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ تصویری: مناجات شعبانیه
با نوای: محمد داوود
🌺سبک زندگی قرآنی :🌺
🍂به هیچ وجه اسراف نکنید. 🍂
🔸إِنَّ اللّهَ لایَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذّابٌ.
(غافر/٢٨)
⚡️ترجمه :
قطعا خداوند اسرافكار دروغگو را هدايت نمى كند.
🔴 اسراف یعنی گذشتن از حد، و هدر دادن استعدادها و امکانات.
🍁استفاده نادرست از امکاناتی که خدا در اختیارمان گذاشته، باعث دور شدن از هدایت می شود.
و این، عاقبت خطرناکی است.
☘بنابراین باید سعی کنیم از داشته هایمان به اندازه و در مسیر درست استفاده کنیم.
از وقت، جسم، فکر، مواهب طبیعی و......
#سبک_زندگی_قرآنی
4_5852893315992652535.mp3
11.21M
#انسان_شناسی ۳۶
#حجهالاسلام_قرائتی
#استاد_شجاعی
↔️ علامتِ عاشق، کم شدنِ سطح هیجانات کاذب در بدستآوردنها، و از دستدادنهاست!
چشمای عاشق؛ فقــط به یک سمت متمرکزه!
به سمت معشوقش!
برای همینم قلبش، هرزهگرد نیست !
به هر کس و هرچیزی مشغول نمیشه !
🔺 فقــط عاشقه که؛ اتفاقهای دور و برش هیجانزدهاش نمیکنه!
حالا چجوری عاشق بشیم؟
#طنزجبهه📿
.
رفیقم مۍگفت لب مرز یه
داعشۍ رو دستیگیر کردیم
.
داعشۍ گفت تــا ساعت¹¹ من
رو بکشید تـا نهار رو با رسول
خدا و اصحابش بخورم!
.
اینام لـج کردن ساعـت²
کشتنش ،گفتـن حالا برو
ظرفاشونرو بشــور 😂🤣🤞🏼!
#انتخاب_دنیا_به_جای_آخرت
#نهج_البلاغه
💥ازْدَحَمُوا عَلَى الْحُطَامِ وَ تَشَاحُّوا عَلَى الْحَرَامِ وَ رُفِعَ لَهُمْ عَلَمُ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ، فَصَرَفُوا عَنِ الْجَنَّةِ وُجُوهَهُمْ وَ أَقْبَلُوا إِلَى النَّارِ بِأَعْمَالِهِمْ، وَ دَعَاهُمْ رَبُّهُمْ فَنَفَرُوا وَ وَلَّوْا وَ دَعَاهُمُ الشَّيْطَانُ فَاسْتَجَابُوا وَ أَقْبَلُوا
🌓افسوس كه دنياپرستان بر متاع پست دنيا هجوم آوردند، و براى به دست آوردن حرام يورش آورده يكديگر را پس زدند، نشانه بهشت و جهنّم براى آنان بر افراشته، اما از بهشت روى گردان و با كردار زشت خود به طرف آتش روى آوردند، پروردگارشان آنان را فراخواند امّا پشت كرده، فرار كردند، و شيطان آنان را دعوت كرد، پذيرفته به سوى او شتابان حركت كردند.
📘#خطبه_144
🌺نکته ای از صلوات شعبانیه :🌺
🍂 الْفُلْكِ الْجارِيَةِ، فِي اللُّجَجِ الْغامِرَةِ، يَأْمَنُ مَنْ رَكِبَها، وَيَغْرَقُ مَنْ تَرَكَهَا....
⚡️اهل بیت همچون کشتی در حال حرکت در اقیانوسهای عمیقند.
اقیانوس هایی متلاطم و پرخطر، که نه ساحل امنی دارند و نه آرامش و راحتی.
🚫تنها راه سالم ماندن در چنین دریای عظیم و هولناکی، سوار شدن به یک کشتی است که هم محکم و ایمن باشد و هم در حال حرکت، تا انسان را سالم به مقصد برساند.
🍁 هر کس به کشتی نجات اهل بیت وصل شود، از خطرات آخرالزمان در امان است و هرکس از آنان فاصله گیرد، حتما غرق خواهد شد.
#صلوات_شعبانیه
🍃آیه ی روز 🍃
🔸 سوره یوسف، آیه ١٩:
وَجَاءتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُواْ وَارِدَهُمْ فَأَدْلَي دَلْوَهُ قَالَ يَا بُشْرَي هَـذَا غُلاَمٌ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً وَاللّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَعْمَلُونَ
⚡️ ترجمه :
و(يوسف در چاه بود تا) كاروانى فرا رسيد و مأمور آب را فرستادند.
پس او دلو خود را به چاه افكند (يوسف به طناب و دلو آويزان شد و به بالاى چاه رسيد) مأمور آب فرياد زد مژده كه اين پسرى است.
پس او را چون كالائى پنهان داشتند (تاكسى ادّعاى مالكيت نكند) در حالى كه خداوند بر آنچه انجام مى دادند آگاه بود.
💥 توضیح :
گاهى خودى ها انسان را در چاه مى اندازند، ولى خداوند از طريق بيگانگان، انسان را نجات مى دهد.
🍁با اراده الهى، ريسمان چاه وسيله شد تا يوسف از قعر چاه به تخت و كاخ برسد.
#آیه_روز
⭕️ تخصیص بودجه سنگین برای جهاد تبیین کار غلطی است
👈🏻 در #جهاد_تبیین باید راه پیشرفت و تعالی مادی ملت از بیراههها جدا بشود
🔻حضرت آیتالله خامنهای صبح امروز در دیدار اعضای مجلس خبرگان رهبری: در جنگهای سخت با سلاحهای قدیمی دیگر نمی شود جنگید. امروز با شمشیر و با نیزه و این چیزها نمیشود به جنگ توپ و موشک و اینها رفت. درجهاد تبیین هم همین جور است.
🔹به نظر من امروز آن چیزی که میتواند به بهترین وجهی به صورت یک سلاح مؤثری عمل کند، تبیین مفاهیم عالی اسلامی است در زمینههای مختلف.
🔹حکمرانی در منطق اسلام از بن و بنیاد با حکمرانی های رایج جهان متفاوت است. نه شبیه سلطنت است، نه شبیه ریاست جمهوریهای امروز دنیاست، نه شبیه فرماندهیهاست، نه شبیه رؤسای کودتاگر است، شبیه هیچ کدام از اینها نیست. یک چیز خاصی است متکی به مبانی معنوی.
🔹بایستی در جهاد تبیین راه پیشرفت و تعالی مادی ملت از بیراههها و کجراههها جدا بشود. بدانیم که اگرجهاد تبیین به درستی صورت نگیرد، دنیامداران حتی دین را هم وسیلهی هوسرانی و شهوترانی خودشان قرار خواهند داد.
🔺طبیعت این کار یک طبیعت غلطی است که یک بودجهی سنگینی را بهعنوان جهاد تبیین بگذارند. ۱۴۰۰/۱۲/۱۹
🏷 #بسته_خبری
✅@IslamLifeStyles
🔰 سادهلوحانهتر از پیشنهاد کسی که میگوید قدرت دفاعی را برای حساس نشدن دشمن، کاهش دهیم وجود ندارد
🔻 رهبر انقلاب صبح امروز: ما حق نداریم هیچ کدام از این عناصر قدرت را به خیال اینکه این مثلاً با فلان عنصر دیگر منافی است قطع کنیم.
🔹 حضور منطقهای، به ما عمق راهبردی و قوت بیشتر ملی میدهد چرا از آن صرفنظر کنیم؟ پیشرفت علمی هستهای هم به تأمین نیازهای کشور در آینده نزدیک مربوط میشود و اگر صرفنظر کنیم، چند سال بعد پیش چه کسی و به کجا دست دراز کنیم؟
🔺 سادهلوحانهتر و ناشیانهتر از پیشنهاد کسی که میگوید قدرت دفاعی را برای حساس نشدن دشمن، کاهش دهیم وجود ندارد. در طول زمان، از این پیشنهادهای سست و پر ایراد مطرح شده که همه آنها ابطالپذیر بود و ابطال هم شد و اگر به کسانی که میخواستند برخی بازوهای قدرت ملی را قطع کنند، اجازه این کار داده میشد، ایران، امروز با خطرات بزرگی مواجه بود که با اراده و عنایت خداوند، امکان عملی شدن این پیشنهادها به وجود نیامد. ۱۴۰۰/۱۲/۱۹
🏷 #بسته_خبری
💻 @Khamenei_ir
🔹@IslamLifeStyles
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤حجت الاسلام والمسلمین عالی
🎬وقتی با تعجب گفت:
مگه شما زیارت نمیرین؟
#عالی
▶️
💚
✨| ۸ روز تا نیمه شعبان|✨
••تنها او (مهدی«علیهالسلام») است
که پس از دورانهای طولانی بلاخیز
و تنگناهای طاقتفرسا، غمها و گرفتاریها را
از دل شیعیانش برطرف مینماید.🦋••
💚💚💚
#اللهمعجللولیکالفرج
💚
#یاایهاالعزیز
مولای غریب من!
کاش امسال سال آمدنت باشد...♥️
💚💚💚
#خلق #نبی_اکرم #حسن_خلق #شاکله
🔻 خداوند متعال در قرآن در مورد اخلاق نبی اکرم صلی الله علیه و آله می فرمایند: «وَ إِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ» (و به راستى تو بر خلق و خوى بس بزرگى هستى (قلم، ۴))
🔸 خلق عظیم یعنی ساختارت بزرگ است. خیلی تفاوت هست بین کسی که وسعت وجودی در تمام ابعاد داشته باشد با افراد دیگر؛
🔹 تمام لطماتی که ما میخوریم برای تنگی و کوچکی و حقارت ما است. «وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ»، به یک عبارت خُلُق، جمع خَلْق و خُلْق است که به معنی ملکات نفسانی است. ملکات همان ها هستند که در موردش می فرمایند «یصدر الأفعال عنها بسهولةٍ.» (یعنی ملکه آن است که افعال به راحتی از آن صادر می شوند). این عظیم را باید در آنجا معنا کرد که چه تفاوتی میکند.
🔸 قرآن خلق پیامبر(ص) را عظیم میداند. خُلْق، حسن السیره است، نه فقط «سلام علیکمِ» زیبا. به روابط عمومی خوب، حسن خلق نمیگویند. اشتباهی که برداشت شده، تصور میشود که حسن خلق، یعنی روابط عمومی خوب. روابط عمومی خوب یکی از ابعاد حسن خلقی است که حکایت میکند این شخص از جهت باطنی به اعتدال رویّه رسیده است و در ضمن هم خوشرو است،
🔹 اما خوشرویی تمام حسن الخلق نیست یا خلق الحَسَن نیست، تازه بین حُسن الخلق و خلق الحَسَن شاید تفاوتی باشد. بههرحال خلق حَسَن یا به یک اعتبار حُسن الخلق، ساختار شخصیتی سالمی است که از افراط و تفریط درآمده باشد.
┄┅═✧ا﷽ا✧═┅┄
💠 حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری
#استغفار #توبه
🔻 قرآن در مورد استغفار می فرماید: «وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فيهِمْ وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ» (انفال:۳۳)( ولی (ای پیامبر!) تا تو در میان آنها هستی، خداوند آنها را مجازات نخواهد کرد؛ و (نیز) تا استغفار میکنند، خدا عذابشان نمیکند.)
🔸 خداوند آیت الله کشمیری قدس سره را رحمت کند، این آیه را خیلی می خواند و می فرمود استغفار چقدر مهم است که عدل رسول خدا شمرده شده است.
🔹 باز قرآن در مورد استغفار در جای دیگر می فرماید: يا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ (هود:۵۲)(و ای قوم، از خدای خود آمرزش طلبید و به درگاه او توبه کنید.) پس استغفار با توبه فرق می کند. استغفار جاده را صاف می کند و در را باز می کند و توبه بازگشت است.
┄┅═✧ا﷽ا✧═┅┄
💠 حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری
#مناجات_با_خدا در #ماه_شعبان
با نگاهی راحتم کن از بلایا زودتر
دور کن قلب مرا از حبّ دنیا زودتر
یا غیاث المستغیثین کار دستم داده نفْس
غرقِ عصیانم بگو می بخشی آیا زودتر؟!
داشتم شرم از تو و لطفت اگر دیر آمدم
پس ببخش این بندهٔ بی آبِرو را زودتر
هر چه دور افتادم از تو؛ شد گناهانم زیاد
هر زمان دیر آمدم افتادم از پا زودتر
سهل انگارم! خودم میدانم اما سالهاست
برده ام نام تو را در هر تقاضا زودتر
لطف کن یا قاضی الحاجات حال خوش ببخش
این مریض ِ معصیت را کن مداوا زودتر
موج اقیانوس غفلت می بَرَد با خود مرا
رفته ام از دست! کاری کن خدایا زودتر
خوب شد العفو هایم شد مزین بالحسین(ع)
توبه هایم میرود اینگونه بالا زودتر
خوشبحال هر که با «هَب لي کمال الإنقطاع»
میزند مثل شهیدان دل به دریا زودتر
مثل آن آقا که مشتاقانه بینِ قتلگاه
داشت پیراهن؛ سرش را داد اما زودتر!
شاعر: #مرضیه_عاطفی
صالحین تنها مسیر
"رمان #پلاک-پنهان قسمت 7⃣3⃣1⃣ با دیدن ماشین سمانه نفس راحتی کشید. اما با پیچیدن ماشینی بین ماشین
"رمان #پلاک_پنهان
قسمت8⃣3⃣1⃣
کمیل سریع اسلحه اش را چک کرد،به دو مردی که از ماشین پیاده شدند نگاهی
انداخت،متوجه ماشینش نشده بودند.
آرام در را باز کرد و از ماشین پیاده شد،باید قبل از اینکه به ماشین سمانه نزدیک میشدن،آن ها را متوقف می کرد،اسلحه را بالا آورد و شلیک هوایی کرد.
آن دو هراسان به عقب برگشتند ،با وحشت به کمیل و اسلحه آن نگاه کردند.
یکی از آن ها با لکنت گفت:
ــ تو،تو زنده ای؟
کمیل همزمان که آن ها را هدف گرفته بود، با دقت به چهره اش نگاهی انداخت اما او را به خاطر نیاورد.
ــ کی هستی؟برا چی دنبال این ماشینید؟
نفر دومی آرام دستش را به سمت اسلحه اش برد که با شلیک کمیل جلوی پایش
دستپاچه اسلحه بر روی زمین افتاد.
عصبی غرید:
ــ با پا بفرستش اینور
وقتی از غیر مسلح بودن آن ها مطمئن شد،دوباره سئوالش را پرسید،اما یکی از ان دو بدون توجه به سئوال کمیل وتیر شلیک شده دوباره پرسید:
ـ مگه تو نمردی؟من خودم بهت شلیک کردم
کمیل پوزخندی زد!
ــ پس تو بودی که شلیک کردی؟تیمور شمارو فرستاد؟
تا میخواستن لب باز کنند،ماشین های یگان وارد کوچه شدند.
آن دو که میدانستند دیگر امیدی برای فرار نیست،دست هایشان را روی سر
گذاشتند و بر زمین زانو زدند.
دو نفر از نیروه های یگان به سمتشان آمدند و آن ها را به سمت ماشین بردند،تا آخرین لحظه نگاه شوکه ی آن مرد بر روی کمیل بود.
یاسر به سمتش آمد و با لبخند خسته گفت:
ــ تیمور دستگیر شد
کمیل ناباور گفت:
ــ چی ؟
ــ تیمور دستگیر شد،همین یک ساعت پیش
ــ باورم نمیشه
یاسر دستش را بر شانه اش گذاشت وفشرد.
ــ دیدی جواب این همه سختی هایی که کشیدی ،گرفتی؟
ــ برام همه چیزو بگو
یاسر به ماشین سمانه اشاره کرد و گفت:
ــ فک کنم قبلش کار دیگه ای بخوای انجام بدی
🌹نویسنده:فاطمه_امیری
ادامه رمان
"رمان #پلاک-پنهان
قسمت9⃣3⃣1⃣
کمیل با دیدن ماشین سمانه،بدون هیچ حرفی سریع به سمت ماشین رفت.
ضربه ای به شیشه ی ماشین زد،سمانه که سرش را بر روی فرمون گذاشته بود،با
وحشت سرش را بالا آورد، امابا گره خوردن چشمان خیس و سرخش در چشمان کمیل،نفس راحتی کشید.
در را باز کرد و از ماشین پیاده شد.
کمیل این را درک می کرد که سمانه الان نیاز به تنهایی دارد،تا بتواند اتفاقات سنگین امروز را،هضم کند
به یکی از نیروها اشاره کرد که به طرفش بیاید.
ــ بله قربان
ــ خانم حسینی رو تا منزل برسونید
ــ چشم قربان
روبه سمانه گفت:
ــ تنهات میزارم تا درست فکر کنی،میدونم برات سخت بوده،اما مطمئن باش برای
من سخت تر بوده،امیدوارم درست تصمیم بگیری و نبود من تو این چهارسالرو پای
خودخواهیِ من نزاری،من فردا دوباره میام تا بهتر بتونیم حرف بزنیم
سمانه که ترس دقایق پیش را فراموش کرده بود،عصبی پوزخندی زد و گفت:
ــ لازم نکرده ما حرفی نداریم در ضمن من ماشین دارم ،با ماشین خودم میرم
به طرف ماشین رفت وسریع پشت فرمون نشست،خودش هم از این همه جراتی که پیدا کرده تعجب کرده بود،نمی دانست جرات الانش را باور کند یا ترس و لرز دقایق پیش را.....
یاسر که متوجه اوضاع شده بود،به یکی از نیروها اشاره کرد که ماشین را از سر راه بردارد.
به محض اینکه سمانه از کوچه خارج شد، دستور داد که یک ماشین تا خانه آن را
اسکورت کند،با اینکه تیمور دستگیر شده بود اما نمی توانست ریسک کند.
کمیل نگاهی قدردان به خاطر همه چیز به یاسر انداخت که یاسر با لبخند جوابش را داد.
ــ میخوای صحبت کنیم
ــ آره ،یاسر چه خبره؟تیمور چطور دستگیرشد؟چرا من در جریان نیستم
ــ میگم همه ی اینارو میگم،اما الان باید برگردیم وزارت
🌹نویسنده:فاطمه_امیری
ادامه دارد....
"رمان #پلاک_پنهان
قسمت0⃣4⃣1⃣
چرا خبرم نکردید؟
ــ سردار اینو از ما خواست
کمیل ناراحت چشمانش را بست و پرسید:
ــ الان حالِ سردار چطوره؟
یاسر آهی کشید و گفت:
ــ بهتره،اوردنش بخش.
ــ کی مرخصش میکنن
ــ چون گلوله نزدیک قلبش بوده،یه چند روز باید بستری بشه
کمیل سری تکون داد.
ــ اول قرار بود تو هم تو این عملیات باشی،اما وقتی سردار دید با دیدن همسرت اینجوری آشفته شدی،نظرش عوض شد،از شدت خطر این عملیات خبردار بود و نگران بود که اتفاقی برای تو بیفته،برای همین از من خواست سرتو گرم کنم.
ــ سمانه هم بهترین گزینه بود؟درسته؟تو دیگه چرا یاسر.
ــ به روح مادرم قسم کمیل مجبور بودم،سردار میدونست به محض دستگیری تیمور ،ادماش میان سراغ خانوادت ،اونا خبردار شده بودن که تو زنده ای.
ــ خانوادم؟
ــ اوه ما هم از سرهنگ کمک خواستیم
کمیل با تعجب پرسید:
ــ دایی محمد!!
ــ آره،همه چیزو براش توضیح دادیم و ازش خواستیم که مادرتو به خانه اش ببره و ازش محافظت کنه،و خانومتو پیش خودت نگه داشتیم.
کمیل سرش را میان دستانش فشرد،دستان یاسر بر شانه هایش نشست.
ــ الان همه از زنده بودن تو خبر دارن کمیل،از سرهنگ خواستیم قبل از اینکه بری خونتون،سرهنگ بقیه رو آماده کنه.
کمیل با چشمانی پرا از تشکر به یاسر نگاهی انداخت و گفت:
ــ ممنونم داداش
ــ کاری نکردم ،یه روز تو هم این کارارو برام میکنی
بلند خندید.
کمیل
لبخند تلخی زد و گفت:
ــ امیدوارم هیچوقت از خانوادت دور نشی،چون خیلی سخته خیلی
یاسر از جایش بلند شد لبخندی زد و گفت:
ــ من برم دیگه،سردار گفت که یک هفته با خانوادت باش،بعد باید بیای سرکار،البته دیگه به خاطر این اتفاقات و باخبر شدن همه از کارت نمیتونی تو وزارت بمونی،از هفته ی بعد همکار دایی جونت میشی
هر دو خندیدن.یاسر از اینکه توانسته بود موضوع را عوض کند خوشحال شد.
ــ من دارم میرم سردارو ببینم ،میای؟
ــ اره بریم
🌹نویسنده:فاطمه_امیری
ادامه رمان