eitaa logo
صالحین تنها مسیر
234 دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
6.9هزار ویدیو
271 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
صالحین تنها مسیر
#برنامه_جامع_تربیت_دینی71 🔹✅🔹🔷🔶 #برای_عبد_شدن 41 🔹قرار شد که ما تا میتونیم با "من میخواهم" های خودم
✅مشکل برخی این است که نمی‌توانند به خودشان «نه» بگویند، لذا می‌پرسند: من چه‌کار کنم که کلاً نخواهم گناه کنم❓😒 ⭕️ یعنی اصلاً هوس گناه پیدا نکنم❗️ ⚠️ در حالی که اگر این از بین برود، یک دیگر در مقابل شما قرار خواهد گرفت.♨️ 🔰ما در تعریف «مشکلات و سختی‌ها» را فراموش نکردیم، 🔰 بلکه گفتیم «مشکل و سختی هم هست و اصلاً زندگی یک است، و مبارزه یعنی👈 درگیری، ✔️و درگیری هم سختی دارد» ♻️ «زندگی یعنی ، و پذیرش محدودیت هم دارد.» ✳️ «زندگی یعنی ، و مدیریت علاقه‌ها سختی دارد. ⚠️چون هر علاقه‌ای را کنار بزنی و یک علاقه دیگر را انتخاب کنی، این کار توأم با است» ✅ما را نکردیم و خودمان را فریب ندادیم، بلکه مردانه با سختی‌های زندگی مواجه شدیم و گفتیم که این سختی‌ها را می‌پذیریم.✔️ 💠💢💠  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
🍀#آشتی با خدا ٢٣ هنگامي كه انسان به گرايش هاي فطري خود پاسخ مناسب دهد، احساس مي كند كه به ثمر رس
🍀 با خدا. ٢٤ حضرت صادق(ع) جهت توجه به موضوع فوق و اين که اولاً: قلب انسان کاملاً با خدا آشنا است و خداوند به تمام معني به انسان نزديک است. ثانياً: مي تواند با خدا روبه رو شود، ما را متوجه نکته اي مي کنند که خداوند در قرآن به آن اشاره فرموده است که: «فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَي الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ»،(36) و هنگامي كه بر كشتي سوار مي شوند خدا را با تمام خلوص مي خوانند و چون خداوند آن ها را به سوي خشكي رساند و نجاتشان داد، در همان حال شرك مي ورزند.١🍀🍃 بعد از طرح اين آيه حضرت فرمودند: آن وقت که فرد در دريا اميد به هيچ چيز ندارد و به قدرتي لايزال متوسل مي شود « فَذَلِكَ الشَّيْ ءُ هُوَ اللَّهُ الْقَادِرُ عَلَي الْإِنْجَاءِ حَيْثُ لَا مُنْجِيَ وَ عَلَي الْإِغَاثَةِ حَيْثُ لَا مُغِيثَ»،(37) آن قدرت لايزال که در آن حالت انسان بدان متوسل مي شود همان خدايي است که قادر بر نجات است، در آن موقعي که هيچ نجات دهنده اي براي او نيست، و او فرياد رس است، در شرايطي که هيچ فريادرسي را در منظر خود نمي يابد. ١ 🍀🍃 حديث مذکور؛ از بهترين شواهد براي بحث ما مي باشد. چون اولاً: ما را متوجه خدايي مي کند که مافوق خدايي است که در استدلال به آن مي رسيم، بلکه خدايي است که در آن شرايط خاص او را روبه روي خود مي يابيم، يعني همان خدايي که از طريق قلب بايد با آن مرتبط شد. ثانياً: اين خدا را انسان در وجود خود مي شناسد و احتياج نيست با کتاب و درس و مدرسه وجود او را براي خود اثبات کند. ثالثاً: و از همه مهم تر اين که کافي است حجاب هايي که خود را براي ما نجات دهنده و فريادرس مي نمايانند کنار رود، يک مرتبه قلبِ ما خود را با آن خدا روبه رو مي بيند. به همين جهت حضرت مي فرمايند: او خداي قادر بر نجات است آن موقعي که هيچ نجات دهنده اي نيست، «حَيثُ لا منجي». 🌸🍀 وقتي در منظر جان انسان مشخص شود که هيچ نجات دهنده اي نيست و همة آنچه ما به عنوان نجات دهنده، به صورت وَهمي و دروغين به آن ها دل بسته بوديم، از منظر قلب کنار روند، و وقتي همه آنچه ما به عنوان فريادرسِ خود به آن ها دل بسته بوديم، از صحنة جان رخت بربندند، خداوند در عمق جان ما به عنوان فريادرس ظاهر مي گردد و ما با او روبه رو مي شويم. 🍀🌸🍀 چنانچه ملاحظه مي فرماييد اين حديث شريف جايگاه دستورات دين و معارف حقة الهي را بيان مي کند و نيز روشن مي نمايد که چرا دائماً ما را متوجه مي کنند که نظرمان به خدا باشد و براي هيچ چيز به نحو استقلالي، تأثيري قائل نشويم. 🍀🍃🌾 زيرا در آن صورت آن خدايي که از هر چيز به ما نزديک تر است و در منظر جان ما حي و حاضر است، گم مي شود. 🌸🍃 وقتي كه انسان در آن شرايطِ بحراني در وسط دريا قرار مي گيرد، چون فطرت او خداخواه است همين که فطرت به صحنه آمد خدا را در نزد خود مي يابد و به او متوسل مي شود. اما زماني كه به خشكي مي رسد به وسيله خانه، مدرك، پول و غيره غافل شده، به خدا شرك مي ورزد. پس علت شرك ورزيدن مشركان؛ غافل شدن آن ها از «خود»شان است، چون همان مشركان در هنگام خطر كه از همه چيز بريده شده اند خداخواه هستند.🍂🌿 وقتي كه خطري آن ها را تهديد نمي كند «خود»شان را با مشغله هاي متفاوت از خدا غافل مي کنند، اعم از مشغول شدن به کار به نحو افراطي، و يا مشغول شدن به بازي به نحو افراطي، مثلاً مي گويد؛ «من فوتباليست خوبي هستم پس مهم هستم.» يا با ديگر افتخارات خيالي مثلاً؛ «پدرم پولدار است پس من خيلي مهم هستم.» اما در هنگام خطر در مي يابد كه نه شغل او و نه قهرمان فوتبال بودن او و نه پول داربودنشان هيچ کدام نمي توانند هيچ کمکي به او بکنند، در اين حالت است که پرده از جلو چشم قلب آن ها زدوده مي شود و خدا را مي يابند و خدا خدا مي کنند. 🍀🌸🌷 خداوند مي فرمايد چون در آن هنگام خالصانه خدا را خواندند و نجاتشان دادم و به سوي خشکي آمدند، دوباره به زندگي مشرکانه - که غير خدا را نيز منشأ اثر مي دانند- برگشتند. پس كسي كه در خشكيِ غفلت ها اسير است نمي تواند خالصانه خدا را بخواند. 🌷🍀🌷 مهم ترين كاري كه موجب مي شود پيام فطرت در ما زنده بماند اين است كه «خود» را از عوامل غفلت آزاد كنيم. 🍀🌿🍀 ادامه دارد.... استاد طاهر زاده @saLhintanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
#او_را... 95 از کوچه که خارج شدم،طبق عادت، دستم رفت سمت ضبط! اما دوباره دستم رو عقب کشیدم. نیاز ب
... 97 شهید!!؟؟مگه هنوزم شهید هست!؟؟ با لبخند نگاهم کرد، -آره عزیزم.هنوز خیلی از مادرها چشم به راه جگرگوششون هستن! شونه‌م رو بالا انداختم و بی تفاوت رو صندلی نشستم و خودم رو با گوشیم مشغول کردم. دوربین جلوی گوشیم رو باز کرده بودم و داشتم قیافه ی بدون آرایشم رو ارزیابی میکردم که زهرا هم اومد و کنارم نشست. -انگار خیلی خوشت نیومد از جایی که آوردمت! -راستشو بگم؟! نخودی خندید و به تابوت ها ،نگاه کرد. -خیلی وقت بود دلم هوای اینجا رو کرده بود!وقتی میام اینجا خیلی حالم خوب میشه. -احساس نمیکنید دیگه دارید زیادی شلوغش میکنید!؟😒 خودشون خواستن برن دیگه!به زور که نفرستادنشون!! 😐 -آره،خودشون رفتن.هیچوقت هم نخواستن کسی براشون مراسمی بگیره،اما ما بهشون نیاز داریم. یه کمی قد و قواره ی ما برای رسیدن به اون بالا،مالاها کوچیکه!واسه همین من احساس میکنم خدا شهدا رو مثل یک نردبون گذاشته تا راحت تر بهش برسیم! -کلافه نفسم رو بیرون دادم. -خدا!؟ بعد یهو انگار که یه چیزی یادم اومده باشه،سریع تو چشماش نگاه کردم! -ببین تو چندوقته میری اون جلسه!؟ -خب خیلی وقته!چطور!؟ -من یه چیزی شنیدم که هنوز معنیش رو نفهمیدم! خودمم که زیاد اونجا نمیام.میخوام ببینم تو ازش سر در میاری!؟ -نمیدونم.بگو ببینم چیه! -یه همچین چیزی بود فکرکنم:خدا رو تو اتفاقات زندگیت ببین! -اممم...آره.چندباری حاج آقا تو هیئت راجع بهش حرف زدن! مشتاقانه تو چشم هاش نگاه کردم. -خب!؟؟یعنی چی این حرف!؟؟منظورش چیه؟ -خب ببین... اتفاقایی که از صبح تا شب برای همه ی ما پیش میاد،الکی که نیستن! بالاخره یه منشاء دارن،از یه جایی مدیریت میشن. یکی داره اینا رو طراحی میکنه.یکی که میدونه برای من چه اتفاقی بیفته مناسبه و برای تو چه اتفاقی! یه نفر که از همه چی خبر داره.وقتی همین رو بدونی،میتونی وجود خدا رو تو تک تک این اتفاقا احساس کنی... پوزخندی زدم و تکیه دادم -پس احتمالا از من یکی خیلی بدش میاد!! -چرا این حرفو میزنی؟؟ -چون یکم زیادی بدبختم کرده با این طراحی‌هاش!! -شاید همه همین فکرو داشته باشن، اما به تهِ ماجرا که فکرمیکنی،میبینی همه اینا لازم بود برات اتفاق بیفته. هر کدوم به نوعی تو زندگیت تأثیر دارن! یه جورایی خیلی از اتفاق‌های بد،پیشگیری خدا از اتفاق‌های بدتره! شاید اینو دیر بفهمیم،اما هممون یه روز میفهمیم! بعضیاشم برای قوی کردنته!آدم باید سختی ببینه تا قوی بشه. بعضیاشم که برمیگرده به همون ماجرای واقعیت های دنیا! -هه!پس لازم بود اینهمه بیچارگی بکشم!! اصلا باشه،قبول. دنیا همش رنجه،پس این لذتی که میگه ما باید بهش برسیم و ما براش خلق شدیم کجای اینهمه رنجه!!؟؟ -اینم که حاج‌آقا گفت.بعد از قبول واقعیت ها،باید بری سراغ مدیریت تمایلاتت تا به لذت برسی! -اوهوم.خب...فکرکنم دیشب یه چیزایی ازش تجربه کردم! کلافه نفسم رو بیرون دادم و به پرده های سبز رنگ رو به روم خیره شدم. نمیدونم!!خیلی احساس گیجی میکنم. میدونی زهرا!من به بن‌بست رسیدم. تنهاچیزی که فعلا امیدوارم کرده همین حرفاست!واسه همین میخوام بهشون عمل کنم تا ببینم چی میشه. اگر یه روز بفهمم همه اینا دروغه،دیگه هیچ امیدی برام نمیمونه!هیچی!! نفس عمیقی کشیدم و چشمام رو بستم. چقدر دلم برای کسی که منو با این حرف‌ها آشنا کرده بود،تنگ شده بود...! 😔 "محدثه افشاری" ❤️ ... 98 چنددقیقه صحبت کردیم و بلند شدیم. لحظه ی آخر دوباره زهرا رفت و سرش رو گذاشت رو تابوت ها.وقتی برگشت با لبخند گفت -ولی اگر یه وقت کارت جایی گیر کرد،برو سراغشون!خیلی با معرفتن...خیلی! نگاه گذرایی به سمتشون انداختم و از در بیرون رفتم. تو پارک نشسته بودیم و با هم صحبت میکردیم.دلم داشت ضعف میرفت، -میگم تو گشنت نیست!؟ -آره یکم...! -نظرت چیه بریم رستوران؟ با  تعجب نگاهم کرد. -ها!؟؟یادت رفته ماه رمضونه!؟ ابروهام رو بالا انداختم! -چی؟؟مگه ماه رمضونه!؟ -آره دیگه.سومین روز ماهه.نمیدونستی مگه!؟ اممم.... نه -خب برام فرقی نداره! یعنی روزه ای؟؟ -آره خب! -بابا بیخیاااال تو این گرما!!پاشو بریم یچیز بخوریم! زد زیر خنده ،با تعجب نگاهش کردم! -ترنم چی میگی؟مگه الکیه!؟ -اه،آخه چرا اینقدر خودتون رو عذاب میدین!؟ نگو لذت داره که قاطی میکنما! -نه خب...خیلی هم لذت نداره. البته لذت سطحی نداره!بالاخره گشنه و تشنه باید بمونی چند ساعت. ولی همین که میدونی داری از خدا فرمانبرداری میکنی،داری از تمایلات سطحی عبور میکنی و یه فرقی با بقیه موجودات داری،بهت مزه میده! میدونی اصلا به نظر من همین که خدا آدم حسابت کرده و بهت دستور داده،لذت داره!! -نمیتونم درک کنم چی میگی! کلا هنوزم خیلی نمیتونم لذت سطحی و اینجور چیزا رو بفهمم! خب لذت،لذته دیگه. یعنی چی اسمشو عوض کردید،سطحی و عمیقش کردید،یکیش تهش میرسه جهنم،یکیش بهشت!! -ببین! لذت سطحی،یعنی لذت کم! یعنی
صالحین تنها مسیر
#او_را... 95 از کوچه که خارج شدم،طبق عادت، دستم رفت سمت ضبط! اما دوباره دستم رو عقب کشیدم. نیاز ب
محدود شدن به یه سری لذت زودگذر. این اصلا با وجود انسانی که کمال طلبه،نمیسازه! آدم رو سیراب نمیکنه! انسان یه لذتی میخواد که هیچ‌وقت تموم نشه.همیشگی باشه،بعدش پشیمونی نباشه،احساس گناه نباشه. ولی خیلی ها،حتی مذهبی ها،خودشون رو از لذات عمیق محروم میکنن. -تو همه اینا رو تو اون جلسه شنیدی!؟ -خب یه چیزاییش رو اونجا شنیدم،بعد خودم رفتم دنبالش و خودم بهش فکرکردم. ببین!لذت سطحی مثل یه مسابقه ی بی پایانه. مثل اعتیاد به یه مواد که هرروز باید دوزش رو بیشتر کنی و آخر هم راضیت نمیکنه! ولی لذت عمیق،یعنی یه حس خوب همیشگی! یه حس ارزشمند که حتی حاضر میشی براش جون بدی. بنظرم همه شهدا به این لذت رسیدن که رفتن.وگرنه کی حاضره جونشو بده!؟ نگاهم رو از زهرا برداشتم و به آسمون دوختم. -خیلی دوست دارم بفهمم چه لذتیه! شاید همین کنجکاویم،شایدم اینکه این تنها امیدمه،باعث شده که بتونم از یه سری از همین لذت های به قول شما،سطحی،بگذرم!! تا دم دمای عصر با زهرا بودم و با هم صحبت کردیم،تا جلوی مترو بردمش و ازش جدا شدم. درکل ازش بدم نیومده بود!دخترخوبی به نظر میرسید. قرار شد سخنرانی هر جلسه رو ضبط کنه تا اگر من نتونستم برم یا مدت کمی تونستم اونجا بمونم،برام فایلش رو بفرسته. چندساعت بی هدف تو خیابونا میگشتم و فکر میکردم.مغزم خیلی شلوغ پلوغ بود. دلم واقعا برای سجاد تنگ شده بود.هنوزم نمیدونستم چرا اینقدر ناگهانی غیب شد!! خب دیگه باهام کاری نداشت.اون منو با یه دنیای جدید آشنا کرد،که حالم خوب بشه! همون کاری که وظیفش بود.همون کاری که بخاطرش اومد بیمارستان ولی مجبور شد منو فراری بده... اما هنوز فکرم درگیرش بود! نه قیافش به خوشگلی سعید بود،نه هیکلش به خوبی عرشیا! نه پولدار بود و نه یکبار بهم ابراز علاقه کرده بود! ولی سر تا پاش پر از آرامش بود و این،منو بهش جذب کرده بود! اگر این حرف ها و طرز فکر تونسته بود،اون رو به آرامش برسونه،پس من رو هم میتونست!! "محدثه افشاری" ❤️✨
آه ای نفست، عطر مسیحایی باران در ما، بدم از روح تماشایی باران ☔️🍃 دیری ست، که آواره ی چشمان تو ماندیم چون خاک در اندیشه رویایی باران! هرصبح،چنان پنجره، سرشار حضوریم تا، تابشت؛☀️ ای روح شکیبایی باران! چون. آینه یی، رو به نگاه تو، نشستم ای خاطر زیبای اهورایی باران! تا رجعت سبزت،💚 نزند پلک، دوباره هردیده، که دل بسته، به شیدایی باران.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شب جمعه ست و دلم رفت به صحن ارباب کاش میشد کمیل رودرحرمش می خواندم یا رب شب جمعه کربلا غوغایی است.... شش گوشۀ حرم تجلی زیبایی است.... امشب دل هر که هست در کرب و بلا ....معلوم شود که رزق او زهرایی است....السلام علیک یا اباعبدالله الحسین.