💢امام جمعه کرج: پویش «من محجبه و مخالف گشت ارشادم» مشابه قرآن بر سرنیزه کردن است
🔹حسینی همدانی امام جمعه کرج با بیان اینکه خط تحریف در موضوعات روز جامعه همچون عفاف و حجاب فعال است، گفت: اخیر این خط تحریف پویشی تحت عنوان «من محجبه و مخالف گشت ارشادم» راه انداخته است.
🔹دشمن چون در برنامههایی که برای ۲۱ تیرماه، روز عفاف و حجاب داشت، پیروز نشد امروز این پویش راه انداخته که مشابه قرآن بر سرنیزه کردن سپاه معاویه در جنگ صفین است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 امر به معروف جالب و متفاوت #حاج_حسین_یکتا، به یک خانم به شدت #بدحجاب در هواپیما
✍یاد نگرفته ایم تا کسی صداش رو برد بالا تسلیمش شویم و از مواضع اصیل اسلام و انقلاب عقب بنشینیم. #حجاب هم از این قبیل مسائل است. ممکن است با کسانی بخاطر جنجال و هیاهو، ندانسته تا درب جهنم همراهشان شویم اما هرگز داخل جهنمشان نمی شویم. #کمپین «من حجاب را دوست دارم ولی با گشت ارشاد مخالفم» ترجمه دقیق این عبارت است که می خواهند جامعه اسلامی را داخل جهنم سوزان خود کنند که باید با مخالفت جدی #حاکمیت_و_امت مواجهه گردنند.
4_6012701464164565118.mp3
13.89M
#شکر_در_سختی_ها 16
توی قلب هرآدم
یه عالَمه دستگیره وجودداره!
❌که بهش میگن تعلّق!
تعلّق به فرزند، به مال
به همسر، به شغل، به اتومبیل و..
وابستگیهاتو که کم کنی
قلبت آزاد و شاکر میشه
جرعه ای از کلام امیرالمؤمنین علی علیه السلام
بترسید
از آيندۀ دردناك ظلم، و سر انجام زشت تكبّر و خود پسندى
كه این ها كمين گاه ابليس است، و جايگاه حيله و نيرنگ اوست،
بترسيد از حيله و نيرنگى كه با دلهاى انسانها، چون زهر كشنده مىآميزد
و هرگز بىاثر نخواهد بود، و كسى از هلاكتش جان سالم نخواهد برد:
نه دانشمند به خاطر دانشش، و نه فقير به جهت لباس كهنهاش، در امان مىباشد
#نهج_البلاغه |خطبه 192 ، «قاصعه»
#مراقب_باشیم
•┈┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈•
#بزرگداشت_مباهله
👌👌👌 آیه مباهله، برترین فضیلت #امیرالمؤمنین علیه السلام در قرآن کریم
در کتاب فصول المختاره که از کتب معتبر استدلالی شیعه است آمده:
❓روزى مأمون از#حضرت_رضا علیه السلام سؤال کرد:
بزرگترين فضيلت امير المؤمنين عليه السّلام که قرآن بر آن دلالت می کند، چیست؟
✳️حضرت رضا(علیه السلام) فرمود:
این فضيلت امیرالمؤمنین علیه السلام (که می گویی) در آيه #مباهله است، آن جا كه خداوند مي فرمايد:
«هرگاه بعد از علم و دانشی که به تو رسیده، کسانی با تو به محاجّه و ستیز برخیزند، به آنها بگو :
«بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خویش را دعوت نماییم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت کنیم، شما هم از نفوس خود؛ آنگاه مباهله کنیم؛ و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.(آل عمران/61)»
(بر اساس این آیه) رسول خدا صلّی الله علیه و آله، حسن و حسین علیهماالسلام را به عنوان پسرانش، فاطمه عليها السّلام را به عنوان زنانش، و امیرالمؤمنین علیه السلام را به عنوان نفس خود آورد.
🔆🔆از آنجا که هیچ یک از مخلوقات خداوند، بالاتر و برتر از رسول خدا صلّی الله علیه و آله نیست، در نتیجه بنابر حکم خداوند عزّ و جلّ، کسی برتر از نفس رسول خدا صلّی الله علیه و آله نخواهد بود.
📚الفصول المختارة، ص38/ بحار الأنوار، ج10،ص 350
•┈┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺مباهله جزء واجبات رکنی ولایت است.
◀️باید آنرا معرفی کرد
◀️باید آنرا تبلیغ کرد
آیه مباهله، برترین فضیلت #امیرالمؤمنین علیه السلام در قرآن کریم
•┈┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈•
recording-20220723-195538.mp3
2.99M
❇️ کمی در مورد بحث حجاب و راهکار موثر برای کاهش بدحجابی
⭕️ مراقب کمپین های ساخت دشمن باشیم...
حاج آقا حسینی
💠@IslamlifeStyles
صالحین تنها مسیر
#از_جهنم_تا_بهشت #قسمت_هفتاد_و_چهارم 🌸🌸به روایت حانیه با سردرد بدي از خواب بيدار ميشم ، هوا تا
#از_جهنم_تا_بهشت
#قسمت_هفتاد_و_پنجم
🌸🌸به روایت حانیه
دستگيره در رو ميكشم و از ماشين پياده ميشم ، چادرم رو روي سرم مرتب ميكنم قدمي برميدارم اما پاهام سست ميشن
" با رفتن و ملاقاتش فقط جدايي سخت تر و وابستگي بيشتر ميشه ، اصلا معلوم نيست خانوادش راهم بدن يا نه. واي خدا. چرا اومدم. سريع به ماشين برميگردم ، سوار ميشم و حركت ميكنم ، بايد برم به همونجايي كه اميرحسين رو از خدا خواستم و همون مرداي ناب خدايي رو واسطه قرار بدم.
.
.
.
. گل هاي نرگس رو تو دستم جا به جا ميكنم و آروم قدم ميزنم ، با دقت كه يه وقت پام روي قبري نره. قطعه 40 . سرداران بي پلاك . از ورودي كه وارد ميشم گل هاي نرگس رو روي قبور شهداي گمنام ميزارم ودر اولين قطعه روبه روي فانوسي سر قبر يكي از شهدا ميشينم. با ولع بو ميكشم اين عطر مقدس رو ، اين آرامش رو ، اين عشق رو. چه حس و حال خوبي داشت رفاقت با شهدا. زيارت عاشوراي كوچيكي رو از تو كيفم در ميارم و شروع ميكنم به خوندن.
_ السلام و عليك يا اباعبدالله
السلام و عليك يابن الرسول الله
.
.
.
.
به سجده كه ميرسم ، سرم رو روي سنگ قبر روبه روم ميزارم و سجده ميرم ، يه سجده طولاني ، با اشك ، آه و حسرت و يا شايد التماس . براي برگردوندن همه زندگيم. سرم رو از سجده بلند ميكنم. به رو به روم خيره ميشم و به اشتباهاتم فكر ميكنم از همون بچگي تا الان. تا اینکه میرسم به حال. اولین اشتباه ، چقدر زود از رحمت خدا ناامید شدم. چرا به امیرحسین نگفتم. خدااااایااااا ناامیدی گناهه ولی خستم. دیگه نمیکشم......
خودم رو روی قبر میندازم و گریه که نه زجه میزنم _ خدایا چرا ؟ چرا محکوم شدیم به این جدایی؟ چرا امیرحسینم رو ازم گرفتی ؟ چرا؟ چرا انقدر اشتباه کردم ؟............
.
.
.
.
هوا تاریک شده ، قانوسای روشن سر قبر شهدا فضا رو خاص کرده و زیبایی فوق العاده ای به فضا میبخشن.
با وجود فانوس ها باز هم محیط حالت سایه روشن و کمی تاریکه.
حتما تا الان مامان اینا حسابی نگران شدن ، هنوز سیر نشده بودم ولی باید میرفتم ، با همون هق هق گریه از جام بلند میشم ، آروم آروم به سمت ماشین حرکت میکنم که صدایی میخکوبم میکنه_ حانیه ساداتم؟
چشمام رو میبندم ، مطمئنا توهمی بیش نیست ولی کاش این توهم دوباره تکرار بشه ، کاش دوباره صداش رو بشنوم حتی تو خیال. بگو بگو . چشمام رو باز میکنم و با چشمای سرخ و پف کرده امیرحسین روبه رو میشم ، با بهت بهش خیره میشم. یه دفعه جلوی پام زانو میزنه ، گوشه چادرم رو میگیره و روی صورتش میزاره و با صدای گرفته ای که همه دنیای من بود میگه _ چرا خودت و منو اذیت میکنی؟ حانیه چرا؟ فقط دلیلش رو بگو ؟ چرااااااا؟
"چرا صداش میلرزه؟ چرا صداش گرفته؟ چرا چشماش سرخه؟ چرا شونه هاش میلرزه؟ چرا داره گریه میکنه ؟ به خاطر منه؟ به خاطر کارای منه؟ "
کنارش روی زمین زانو میزنم ، سرش رو بالا میاره و زل میزنه تو چشمام .
با صدای لرزون و بریده بریده بدون مقدمه براش تعریف میکنم ، از آشناییم با آرمان ، از رفتنش ، از برگشتش ، از تهدیدش.
و امیرحسین تمام مدت سکوت کرده بود و گوش میداد.
حرفام تموم میشه ، سرم رو بالا میارم تا عکس العملش رو ببینم که با صورت سرخ ، چشمای بسته و لب هایی که روی هم فشار داده بود مواجه میشم ، میدونستم دلیلش غیرته. غیرتی که این روزها کم پیدا میشد. دوباره بهش خیره میشم چیزی رو زیر لب زمزمه میکنه . بعد از چند ثانیه چشماش رو باز میکنه و با آرامش و لبخند میگه _ خب؟ همین؟
با تعجب بهش نگاه میکنم. خودش ادامه میده _ روز خاستگاری هم گفتم ، من با گذشتت زندگی نمیکنم بلکه میخوام آیندت رو بسازم. مهم حاله نه گذشته. درسته ؟
نمیدونستم چیزی بگم ، چقدر این مرد بزرگ بود ، چقدر با گذشت و فداکار بود .
_ یع....یعنی..... تو....تو....هنوزم....حاضری با من ازدواج کنی ؟
از جاش بلند میشه و به سمت قسمت خروجی حرکت میکنه و میگه:
امیرحسین _ دروغ گناهه ولی مصلحتیش نه. دروغی که از تفرقه جلوگیری کنه مصلحته.
کلافه دستش رو تو موهاش میبره و آروم جوری که سعی داشت من نشنوم میگه البته کلاه شرعی
بعد دوباره ادامه میده ، یکی با من سر مسئله کاری لج بوده و بعد تورو تهدید میکنه تو هم ناچار به پذیرش این میشی که به من اینجوری بگی و از هم جدا بشیم.
بعد به سمت من برمیگرده و با لبخند میگه _ شما نمیاید؟
با تعجب بهش خیره میشم ، با بهت و بدون هیچ حرفی بلند میشم و به طرفش میرم.
امیرحسین _ ماشین اوردی؟
سرم رو تکون میدم.
امیرحسین _ خانوم افتخار میدن منم برسونن؟
دوباره سرم رو تکون میدم. تازه فرصت میکنم براندازش کنم، چقدر لاغر شده بود ، دوباره بغض و بغض.
نمیتونستم انقدر مهربونی ، گذشت و بزرگی رو درک کنم. حقا که بنده خدا بود، حقا که پیامبر حضرت محمد ، مولاش امام علی و اربابش امام حسین بود.
#از_جهنم_تا_بهشت
#قسمت_هفتاد_و_ششم
🌸🌸به روایت حانیه
توي آينه نگاهي به خودم و اميرحسين ميندازم ، چه محجوبانه سرش رو انداخته پايين و آيه هاي عشق رو زمزمه ميكنه . چشم از آينه ميگيرم و به آيه هاي قرآن نگاه ميكنم ؛ وقتي قرآن رو باز كرديم سوره يس اومد. شروع ميكنم به قرائت آيه هاي عشق.
#با_یاد_خدا_دفتر_اگر_باز_کنیم
#سهل_است_که_عاشقانه_پرواز_کنیم
به خودم ميام كه ميبينم براي بار سوم دارن ميپرسن _ آيا بنده وكيلم ؟
_ با اجازه آقا امام زمان ، شهدا و بزرگتراي مجلس بله.
بلاخره تموم شد يا بهتره بگم شروع شد، شيريني هاي زندگيم تازه شروع شد، زندگيم با يكي از بهترين بنده هاي خدا ، زندگيم با دوست داشتني تر مرد .
نگاهي به فاطمه و اميرعلي كه كنار هم نشستن ميكنم ، بلاخره ايناهم به هم رسيدن ، سمت راست ياسمين و نجمه و شقايق با اخم به من خيره شدن ، خندم ميگيره ، خب البته حق دارن توقع داشتن عقد و عروسي من تو بهترين تالار با موزيك زنده و يا شايدهم مختلط برگزار بشه ، ولي چي شد. كنارشون هم زهراسادات و مليكاسادات با لبخند ايستادن. مامان ، بابا ، خانوم حسيني يا بهتره ديگه بگم عاطفه خانوم ، پرنيان و....... باباي اميرحسين . همه خوشحال بودن به جز باباي اميرحسين ؛ شايد از من خوشش نمياد البته نه ، روز اول خاستگاري كه خوشحال بود ، شايدم از اين كه عقدمون اينجاست ناراحته.....
خودم رو كمي به اميرحسين نزديك ميكنم و زير گوشش ميگمم _ اميرحسين
اميرحسين _ جان دلم؟
قلبم لبريز ميشه از عشق ، از اين لحن دلگرم كننده.
_ ميگم بابات چرا ناراحته ؟ ازدست من ناراحته ؟
اخماش تو هم ميره ، مرد من حتي با اخم هم جذاب بود.
اميرحسين _ بعدا حرف ميزنيم درموردش. بهش فكر نكن.
سرم رو به معناي تاييد تكون ميدم.
.
.
.
.
اميرحسين _ خانومي حاضري؟
_ اره اره . اومدم.
چادرم رو روي سرم مرتب ميكنم ، كيفم رو از روي تخت برميدارم و از اتاق خارج ميشم.
اميرحسين _ بريم بانو ؟
_ بريم حاج آقا.
اميرحسين _ هعي خواهر. هنوز حاجي نشدم كه
_ ان شاءالله ميشي برادر حركت كن.
اميرحسين _ اطاعت سرورم.
مشتي به بازوش ميزنم و ميخندم. باهم ، شونه به شونه هم ، دست در دست حركت ميكنيم.
.
.
.
.
اميرحسين _ حانيه چرا انقدر نگراني ؟
_ نميدونم استرس دارم
اميرحسين _ استرس براي چي؟
_ نميدونم.
وارد خيابون عشق ميشيم.حالم توصيف ناپذيره. چه عظمتي داشت آقام. عظمتي كه دركش نميكردم . درك نميكردم چون مدت كمي بود كه با اين آقا آشنا شده بودم. حتي نميدونستم در برابر اين زيبايي ، اين عظمت يا شايد بهتر باشه بگم اين عشق الهي چه عكس العملي نشون بدم. به سمت اميرحسين برميگردم. اصلا رو زمين نبود ، مرد من آسموني شده بود. اشكاش روي صورتش جاري و صورتش كامل خيس از اشك بود. نگاهي به اطرافم ميندازم ، كار همه شده بود اشك ريختن ، خانومي روي زمين زانو زده بود و اشك ميريخت. آقايي مداحي ميكرد و بچه هاي كوچيك و نوجوون دورش جمع شده بودن با دستاي كوچيكشون سينه ميزدن.
حالا ديگه منم تو حال خودم نبودم ، بيشتر به حال خودم تاسف ميخوردم ، چرا انقدر دير با اين آقا آشنا شدم. چقدر اشك امام زمان رو دراوردم. ناخداگاه پاهام سست ميشن و روي زمين ميشينم. صورتم رو با دستام ميگيرم و اشك ميريزم ، اميرحسين هم كنارم ميشينه و شروع به گريه ميكنه.
شنيده بودم شب جمعه همه ائمه كربلا هستن ، شب جمعه بود و من جايي نفس ميكشيدم كه الان مولام اونجا نفس ميكشيد.
#کاش_میشد_که_شبی_درحرمت_سرمیشد
#شب_جمعه_اگرم_بود_چه_بهتر_میشد
#و_همان_شب_دل_ما_درحرم_کرببلا
#فرش_راه_قدم_حضرت_مادر_میشد
در مزار شـــ❤️ــــهدا بودم و گفتمــــــــــ ای کاشـــــ
سفره ی عقـ💍ـــد من و همسرمــ اینجا باشد
🌹روز ۲۴ ذیالحجه( فردا) روز مباهله است
🦋 السلام علیک یا رسول الله(ص):
تو آمدی و ریخت به هم هر معادله
افتاد در زمین و زمان شور و ولوله
اسلام با هوّیت تو آبرو گرفت
گاهی به حسن خلق و گهی با مباهله
🔰آیت الله جوادی آملی:
از غريبترين ايام زندگي ما ايام مباهله است،
مباهله جزء واجبات ركني ولایت است
📿 اعمال عید و روز مباهله:
۱-غسل و روزه
۲-دورکعت نماز مثل نماز عید غدیر
۳-خواندن دعای مباهله
۴-هفتاد بار استغفار
۵-صدقه دادن
۶-زیارت امیرالمومنین
۷-زیارت جامعه کبیره
التماس دعا 🤲
#مباهله
#سلام_امام_زمانم
🔹السَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ...
🔸سلام بر تو ای مولایی که آیه آیهی قرآن به سمت تو دعوت میکند.
🔸سلام بر تو و بر روزی که قرآن به دستان تو احیا خواهد شد.
📚 صحیفه رضویه، زیارت امام زمان عجّل تعالی فرجه در حرم شریف امام رضا علیهالسلام.
🌺 عقیقِ نامشان نقش نگین است
🌸 همین زیباترین حبل المتین است
🌸 کسی بالاتر از این پنج تن(ع) نیست
🌺 دلیل آیه تطهیر این است
🔅...«إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَکُمْ تَطْهيراً»؛
🔅«...خداوند فقط می خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملًا شما را پاک سازد».
📖 آیه ۳۳ سوره احزاب
💐 بیست و چهارم ذی الحجّه،
🌴 رسالروز #مباهله رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله)،
✨✨و روز نزول آیه ولایت و تطهیر مبارک باد.
✳️ چگونه مهیای محرم شوم؟
🔻 گفتم: آقا، #محرم دارد میآید و من یک ماه برای تبلیغ میروم. سفارشی کنید که آویزهی گوشم کنم. همانجور که وضو میگرفت، تکیه داد به دیوار و آهسته گفت: آسید! سعی کن هر شبانهروزی یک مرتبه برای #امام_حسین علیه السلام گریه کنی...
👤 راوی: آیت الله سیدمحسن خرازی
📚 برگرفته از کتاب «ردپای سپید»؛ خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی #آیت_الله_بهجت
🌺تأملی در نهجالبلاغه :🌺
🍂 حکمت ٧٧:
يَا دُنْيَا يَا دُنْيَا، إِلَيْكِ عَنِّي؛ أَ بِي تَعَرَّضْتِ؟ أَمْ إِلَيَّ تَشَوَّقْتِ؟ لَا حَانَ حِينُكِ؛ هَيْهَاتَ، غُرِّي غَيْرِي؛ لَا حَاجَةَ لِي فِيكِ؛ قَدْ طَلَّقْتُكِ ثَلَاثاً لَا رَجْعَةَ فِيهَا؛ فَعَيْشُكِ قَصِيرٌ وَ خَطَرُكِ يَسِيرٌ وَ أَمَلُكِ حَقِيرٌ.
⚡️ ترجمه :
اى دنيا، اى دنيا، از من دور شو. آيا خود را به من مى نمايانى يا به من مشتاق شده اى؟ هنگام فريبت نزديك مباد. هيهات ديگرى را بفريب، مرا به تو نيازى نيست. تو را سه طلاق گفته ام كه ديگر در آن بازگشتى نباشد. زندگيت كوتاه است و آرزويت حقير است.
🔴 حضرت در این جملات، دلیل این نفرت بر زر و زیور دنیا و مقامات و ثروت ها را بیان کرده اند:
١_ عمر دنیا کوتاه است و مقامات آن کم ارزش و گاه بى ارزش.
٢_ کسانى که تو را آرزو دارند، آرزوى حقیر و پستى براى خود پیدا کرده اند.
#نهج_البلاغه
🌺سبک زندگی قرآنی :🌺
🍂 به بنده های خدا کمک کنید تا خدا هم دستتان را بگیرد. 🍂
🔶فَسَقَي لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّي إِلَي الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ
(قصص/٢۴)
⚡️ترجمه:
موسى براى گوسفندان آن دو دختر، آب كشيد; سپس رو به سايه آورد و عرض كرد: «پروردگارا! هر خير و نيكى بر من فرستى، به آن نيازمندم»!
❌وقتی حضرت موسی وارد شهر مدین شد، در کنار چاه آب، دختران حضرت شعیب را دید که بخاطر حضور مردان، در کناری ایستاده و نمیتوانند گوسفندان خود را آب دهند.
⚡️بنابراین؛ فورا برای کمک به آنها اقدام نموده و از چاه برای گوسفندان آب کشید.
🍁سپس دعا کرده و از خدای متعال درخواست کمک نمود.
و خدا نیز تمام نیازهایش را (غذا، مسکن، شغل، همسر) برطرف نمود.
❌بنابراین؛
زمانی که خالصانه به یکی از بندگان خدا کمک می کنید و گرهی از کارش باز می کنید، فرصتی طلایی برای دعا کردن و حاجت خواستن از درگاه الهی است.
🍃چنین فرصتی را از دست ندهید.🍃
#سبک_زندگی_قرآنی