eitaa logo
صالحین تنها مسیر
234 دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
6.9هزار ویدیو
271 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
صالحین تنها مسیر
#او_را.... 123 طبق معمول سر ساعت اومده بود و با همون تیپ ساده ی قشنگش و کتابی توی دست،سنگین و آروم
....125 زهرا که تو جمعیت گم شد،ازشون فاصله گرفتم و به طرف همون در و رد پاها یا به قول زهرا عهدنامه ی سربازی امام زمان رفتم. یه بار دیگه به ردپاها نگاه کردم. بعد از این چندماه،حالا دیگه تقریبا رو نود درصدشون پا گذاشته بودم. از وقتی قرار شده بود با تمیلات سطحیم مبارزه کنم،کم کم از دروغ،غیبت،تهمت،بد زبانی،رابطه با نامحرم،نگاه حرام و...دور شده بودم. پس من تا همین جا هم تا نزدیکای اون در،پیش رفته بودم! جلو رفتم. رو نماد این کارها هم پا گذاشتم و جلو رفتم!تا رسیدم به بنر عهدنامه! دوباره جملاتش رو خوندم! «هل من ناصر ینصرنی؟!» یعنی من میتونستم کمکی به امام زمان بکنم؟! چه کمکی؟! من هنوزم درست نمیشناختمش...! فکرهایی که از ذهنم گذشت،خودم رو هم متعجب کرد! "من این راه رو اومدم که به هدفم برسم،ولی قبل از هدفم،به این عهدنامه رسیدم!پس این باید ربطی به هدفم داشته باشه!" حالا دیگه به پازلی که خدا دائما برای من تکمیل ترش میکرد،ایمان آورده بودم. خودکاری که همونجا گذاشته شده بود رو برداشتم و نوشتم "یارت میشم!،امضاء،ترنم سمیعی" نمیدونستم باید چیکار کنم! بچه ها رو نگاه کردم. هرکدوم به دقت مشغول کاری بودن! منم میفهمیدم. کم کم میفهمیدم که باید چیکار کنم! کیفم رو گوشه ای گذاشتم و به کمکشون رفتم. حس خاصی داشتم!یه حس جدید و ناب!و دوستایی پیدا کرده بودم که هر کدومشون میتونست جای مرجان رو برام پر کنه و مطمئن بودم که همین ها،هدیه ی خدا به من هستن! دم دمای غروب از هم جدا شدیم. زهرا بازهم بغلم کرد و دعام کرد. با ریموت در رو باز کردم و وارد حیاط شدم. با دیدن بابا توی حیاط ماتم برد. انگار یه سطل یخ رو سرم خالی کردن!!اصلا حواسم به ساعت نبود! دیگه برای هرکاری دیر شده بود... بابا چشماش رو ریز کرده بود و با دقت داشت نگاهم میکرد!! گلوم از شدت ترس خشک شده بود! سرش رو با حالت سوالی تکون داد. منظورش این بود که چرا پیاده نمیشم!؟ به چادرم چنگ زدم و زیرلب صدا زدم "یا امام زمان..." بابا از هیچ چیز به اندازه زن چادری و آخوند بدش نمیومد! تمام فحش‌هایی که به مذهبیا میداد و مسخرشون میکرد از جلوی چشمم رد میشد. جملاتی که با زهرا رد و بدل کرده بودیم،عهدی که بستم...خودمم میدونستم دیر یا زود این اتفاق میفته! اخم غلیظش رو که دیدم،در ماشین رو با دودلی باز کردم و پیاده شدم. یه قدم به جلو اومد و دستش رو زد به کمرش -به به!ترنم خانوم!هر دم از این باغ بری میرسد!!! -سـ....سـ...سلام بـ...بابا! " محدثه افشاری " ❤️ .... 126 ابروهاش رو انداخت بالا. -اینم مسخره بازی جدیدته؟؟ -مممـ...مگه چیکار کردم؟؟😓 -بیا برو تو خونه تا بفهمی چیکار کردی! آب دهنم رو قورت دادم و با ترس نگاهش کردم. -گفتم گمشو تو خونه تا صدام بالا نرفته! در ماشین رو بستم و رفتم تو خونه .مغزم قفل کرده بود و نمیدونستم باید چیکار کنم! مامان که انگار قبل از ما رسیده بود و با خستگی روی مبل ولو شده بود،با دیدنم چشماش گرد شد و سیخ ایستاد! جلوی در ایستادم و زل زدم بهش،که بابا از پشت هلم داد و وارد خونه شدم. مامان اومد جلوتر و سرتا پام رو نگاه کرد. -این چیه ترنم!؟ بابا غرید -این؟؟دسته گل توعه!تحویلش بگیر!تحویل بگیر این تف سر بالا رو! و قبل از اینکه هر حرف دیگه ای زده بشه،سنگینی و داغی دستش رو، روی صورتم حس کردم. این بار اولی بود که از بابا کتک میخوردم! چادر رو از سرم کشید و داد زد😞 -این چیه؟؟این نکبت چیه؟؟این رو سر تو،رو سر بچه ی من چیکار میکنه؟؟ و هلم داد عقب. سعی میکردم اشکام رو کنترل کنم. اینقدر تند این اتفاقات میفتاد که فرصت فکر کردن نداشتم .اومد طرفم و بلندتر داد کشید -لالی یا کری؟؟ پلک محکمی زدم تا مانع فرود اشک هام بشم و نالیدم -بابا مگه چیکار کردم؟؟مگه خلاف کردم؟ -خفه شو!خفه شو ترنم!خفه شو!دختره ی نمک به حروم،اینهمه خرجت کردم که پادوی آخوندا بشی؟؟ از عصبانیت قرمز شده بود، تند تند دور من راه میرفت و داد میزد. بغضم بهم اجازه ی حرف زدن نمیداد! -بی شرف برای چی با آبروی من بازی میکنی؟؟ یه ساله چه مرگت شده تو؟؟ هر روز یه گند جدید میزنی،هر روز یه غلط اضافی میکنی،آخه تو نون آخوندا رو خوردی یا ... با عصبانیت به سمتم حمله‌ور شد و صورتم رو به یه چک دیگه مهمون کرد که باعث شد بیفتم زمین. اونقدر دستش سنگین بود،که احساس گیجی میکردم. مامان جیغی کشید و اومد جلو اما بابا با تهدید،دورش کرد! دوباره از چادرم گرفت و بلندم کرد -مگه با تو نیستم؟؟لکه ی ننگ!!کاش همون روز میمردی از دستت خلاص میشدم... با شنیدن این حرف با ناباوری نگاهش کردم و دیگه نتونستم جلوی بغض تو گلوم رو بگیرم. مثل ابر بهار باریدم... به حال دل شکستم و به حال غرور خورد شدم! -خفه شو... برای چی داری گریه میکنی؟ساکت شو،نمیخوام صدای عرعرتو بشنوم! چرا حرف نمیزنی؟برای چی لچک سرت کردی؟ مامانت آخوند بود
صالحین تنها مسیر
#او_را.... 123 طبق معمول سر ساعت اومده بود و با همون تیپ ساده ی قشنگش و کتابی توی دست،سنگین و آروم
ه یا بابات؟؟ اشک هام رو کنار زدم و گفتم -چه ربطی به آخوندا داره؟؟ -عههه؟پس زبونم داری!!پس به کی مربوطه؟ "محدثه افشاری" ❤️✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
یه نکته سیاسی: ⭕️ فردا جلسه مهمی برای استیضاح رئیس جمهور هست. تیم رسانه ای دولت به خوبی تونست حواسای رسانه ها رو به مسائل دیگه پرت کنه ولی خب شما بزرگواران میتونید یه کاری کنید که بیشترین تاثیر رو در جلسه فردا داشته باشید. 👈 📲 به نمایندگان کل کشور پیامک بزنید و ازشون درخواست کنید که از حقوق ملت در برابر فسادهای دولت دفاع کنن. 💢 هر چقدر مومنین ساکت باشن و اینجور جاها صداشون در نیاد، پس فردا همه مردم باید فشار های بیشتری رو تحمل کنن. ✔️ پس حتما هر کسی به سهم خودش شروع کنه.. لیست شماره های نماینده ها توی اینترنت هست.
بسم الله الرحمن الرحیم 📖 النَّبِيُّ أَوْلَىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ۖ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ ۗ وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَىٰ بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا إِلَىٰ أَوْلِيَائِكُمْ مَعْرُوفًا ۚ كَانَ ذَٰلِكَ فِي الْكِتَابِ مَسْطُورًا 💠 پيامبر به مؤمنان از خودشان سزاتر است و زنانش مادران مؤمنان هستند و در كتاب خدا خويشاوندان نسبى از مؤمنان و مهاجران به يكديگر سزاوارترند، مگر آنكه بخواهيد به يكى از دوستان خود نيكى كنيد. و اين حكم در كتاب خدا مكتوب است. ۶ ۴۱۸ 🔑احكام ومسايل حقوقى را در امور خانوادگى جدّى بگيريم. 💠✨💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠✨💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به و و سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. سلام و عرض ادب خدمت اعضای جدید و قدیمی، ممنونم از اینکه همراهیمون میکنین وجوده شماست که به ما انرژی میده همچنان با ما همراه باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠🌿💠🌿💠🌿💠🌿💠🌿 🔹توصیف مقامات بلند امیرالمؤمنین علیه السلام در کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله بخش چهارم - ولایت ومودّت امیرالمؤمنین (علیه السلام)؛ بالاترین عمل صالح - حتمی بودن آزمایشِ امّت درباره ی ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) - رضایت پروردگار درهمراهی و هم قدمی با علی بن ابیطالب (علیه السلام) - شک کردن درباره ی علی (علیه السلام)، کفر ورزیدن نسبت به خداوند ابن عبّاس گوید: من پیوسته نسبت به علی (علیه السلام) همان گونه که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) به من فرمان داد و مرا به دوستداری ایشان سفارش کرد بودم و بی شک این کار در نزد من بزرگترین عملِ من است. سپس گوید: آنگاه که گذشت از ایام آنچه گذشت و پایان عُمرِ رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرا رسید، به محضر ایشان رسیدم و عرض کردم: پدر و مادرم فدایتان ای رسول خدا، پایانِ عُمرشما نزدیک گشته،مرابه چه امر می فرمایید؟ ایشان فرمود: ای ابن عبّاس، مخالفت کن با هر کس که با علی مخالفت کند و هرگز پشتیبان و دوستدار آنان مباش. عرض کردم: ای رسول خدا، چرا مردم را به ترکِ مخالفت با علی فرمان نمی دهید؟ ناگاه حضرت به گریه افتاد تا آنکه از هوش رفت، سپس فرمود: ای ابن عبّاس، علمِ پروردگارم درباره ی آنان پیشاپیش رقم خورده است. سوگند به او که مرابه حق به پیامبری برانگیخت، هیچ یک از کسانی که با او مخالفت کنند و حقّش را انکار نمایند از دنیا بیرون نمی روند تا آنکه خداوند نعمتی را که از آن بهره مند هستند دگرگون کند. ای ابن عبّاس، اگر می خواهی با خداوند دیدار کنی در حالی که او از تو خشنود باشد، راهِ علی بن ابی طالب (علیهما السلام) را در پیش گیر و به هر سو که گرایید همراهِ او باش و به عنوانِ امامت به او راضی باش و دشمنانش را دشمن بدار و دوستانش را دوست بدار. ای ابن عبّاس، بپرهیز از اینکه درباره ی او شکّی در تو راه یابد چرا که شک کردن درباره علی (علیه السلام) کفر ورزیدن به خداوند عزّ و جلّ است. الأمالي (للطوسي)، ص106 بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج16، ص319 💠🌿💠🌿💠🌿💠🌿💠🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا