دراسـلامفاصلهمیانِ چپوراستنیست،
فاصلهمیانِحقوباطلاست.
#شهیددیالمه✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴این سکانس مهم از فیلم آمریکایی w2008 رو ببینید!
آمریکا و جهان غرب تقریبا خیالشون از پیروزی بر ایران و جبهه مقاومت راحت بود. لذا با ساخت چنین فیلمهایی به دنبال همراه کردن و آماده سازی افکارعمومی برای اهداف جنگ طلبانهش بود و با ژست منتقدانه در این سکانس که به نمایندگی از بخشی از جامعه آمریکا بود، پاسخی در جهت منافع ملی آمریکا داده شد تا به سوالات افکارعمومی خود پاسخ داده باشند.
آمریکاییها همه ملزومات جشن پیروزی علیه جبهه مقاومت و تشکیل امپراتوری خودشون رو آماده کرده بودند، اما اراده اللهی از آستین جمهوری اسلامی ایران بیرون آمد و تمام هیمنه پوشالی آمریکا رو به نابودی کشاند و امروز ایران اسلامی مقتدرانه در کشورهای منطقه حضور مییابد و جشن پیروزی برپا میکند.
#جشن_مقاومت
✅با بدون سانسور متفاوت بیاندیشید👇
@BDON_SANSOR
🌺✨🌺
«السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیاره سیدالشهداء یُرتجی
سلام بر توای آنکه به زیارتش امید ثواب زیارت سیدالشهدا میرود.»
✨🌺✨🌺✨
جلالت قدر شخصیت تابناک حضرت عبدالعظیم به اندازهای است که امام هادی (علیه السلام) به او فرمودند:
«انت ولینا حقاً تو دوست و ولی راستین ما هستی.»
🌺🌺🌺
امام هادی (علیه السلام) اشاره کوتاهی به وجود دو امام پس از خود دارند و میفرمایند:
«پس از من فرزندم حسن (عسکری) امام است. (آیا میدانی) مردم با جانشین او چگونه رفتار خواهند کرد؟» عبدالعظیم گوید پرسیدم: «مگر چه خواهد شد؟»
فرمود: «مردم شخص او را نمیبینند و ذکر نام او روا نیست تا آنگاه که زمین مملو از ظلم و ستم شده باشد قیام کند و پهنه گیتی را سرشار از عدالت و داد فرماید.» «کمالالدین ج ۲ باب ۳۷ حدیث ۱»
🔸امر به معروف، اول خود انسان را بیمه میکند...
💠آیت الله حائری شیرازی ره :
وقتی شما امر به معروف می کنی، اول اثری که در وجود خودت می گذارد این است خودت بیمه می شوی. یعنی منکر در نظر تو زشتتر می شود. اما اگر سکوت کردی، منکر در نظرت عادی میشود.
منکریت منکر، سیال است، نه اینکه جامد است. بعضیها فکر می کنند منکریّت منکرات در ذهن انسان، استخوانی است. نه! بلکه منکریّت منکرات، مایع است. ظرفش امر به معروف و نهی از منکر است، این ظرف اگر کوتاه شد، این مایع سر میرود. ظرف اگر لبهاش از بین رفت، تمام مایع هرز می شود. دیگر انسان منکَر را منکَر نمی داند. هر اندازه که امر به معروف کنی، این دیوارۀ ظرف منکریت منکر، بالاتر میآید و به شدت، منکر را منکر می بینی! نمی توانی تحملش کنی.
خدا رحمت کند نواب صفوی را ! اصلاً منکر را نمی توانست ببیند. خیلی منکر در نظر او منکر بود. منکریت منکر در نظر افراد فرق می کند. این به تناسب امر به معروف و نهی از منکرشان است. او که بیشتر امر به معروف و نهی از منکر می کند، بوی منکر را متعفنتر می شنود؛ آن که کمتر این کار را می کند، بوی منکر را کمتر احساس می کند.
#روشنگری
#جهاد_تبیین
#امر_به_معروف
#حجاب
#ایران_ما
#نسل_سلحشور
#نسل_سربلند
#روشنگری
#جهاد_تبیین
🔶 مسلمان کسی است که مردم از دست و زبان او در امان باشند...
#سیدالکریم
#حضرت_عبدالعظیم_حسنی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 برای خیلی از ما، تصویر حضرت حمزه، سیدالشهدا، همین تصویر آنتونی کویین است... با صلابت، دلیر، حامی، پشتیبان و در یک کلام پهلوان...
و خدا میداند چند نفر با دیدن این بازی فوق العاده شیفته شخصیت حمزه سیدالشهدا شدند...
بازنشر ویدیو به مناسبت سالروز شهادت حضرت حمزه سیدالشهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘 فضائل حضرت عبدالعظیم حسنی (ع)
🔹حجتالاسلام سیدحسین مومنی به مناسبت سالروز وفات حضرت عبدالعظیم (ع)
پیامی از یک غسال :
۴ تا میت تا الان غسل داده شدن
دو تا موضوع خواستم بگم چون
امروز شاهدش بودم
👈 اول اینکه وقتی یه میت میارن
پاهاش یا دستاش جمع شده نباید
به زور اونا رو صاف کرد ممکنه
استخونش بشکنه یا رگی چیزی
داخل دست و پاش پاره بشه و
متوجه نشیم در اونصورت گناه
کردیم و دیه به گردنمون میاُفته
باید همون حالت غسل و کفن بشه
👈 دوم در موردِ کاشتِ ناخن هست
الان یه میت داره غسل داده میشه
داخل غسالخانه
(ناخن کاشت) داره
(مژه کاشت) داره
(لاکِ دائمی زده)
که هیچکدوم قابل برطرف کردن نیس
خانوادش دارن التماس میکنن که
پاکش کنید یه جوری برطرف کنید
میگیم نمیشه چون ما دیه گردنمون
میاُفته اگه گوشه ناخنش زخم یا
خراشیده بشه اصلاً بهش دست
نمیزنیم ، وظیفهی ما غسل دادنه ،
ما هم غسلش میدیم ولی میت شما
انگار بدونِ غسل دفن میشه
خواهرش میگه که گفتن میشه جبیره ای
غسل کرد ببینید برای میت غسل جبیره
نداریم اصلاً ، این متوفی در زمان زنده
بودنش هم هیچکدوم از اعمالش درست
نبوده
چرا ❓❓❓❓
چون با آگاهی از اینکه داره مانع روی
بدنش ایجاد میکُنه دست به همچین
کاری زده ، ناخواسته نبوده بخاطر
همین غسل و وضوی جبیره ای برای
این افراد حتی در زمان زنده بودنشون
هم بیفایده هست ، در ضمن با صرف
هزینه میتونه برطرف کنه این موانع
رو ولی نکرده
لطفاً برای آگاهی بیشتر نشر بدهید
🌺مرگ خبر نمیکنه
و یاد مرگ چیز خوبیه ...💔
♥️✧❥꧁یازهرا꧂❥✧♥️
🔰 پیغمبر اکرم از جناب حمزه الگویی برای همیشهی تاریخ درست کرد
🔻 رهبر انقلاب: خود پیغمبر اکرم به نظر میرسد که از همان لحظهی اوّل که جناب حمزه شهید شد، خواستند از او الگو درست کنند؛ اینکه پیغمبر به او لقب «سیّدالشّهدا» دادند؛ و بعد [وقتی] وارد مدینه شدند... فرمود که حمزه گریهکننده ندارد... همه گفتند که قبل از اینکه برای شهید خودمان گریه کنیم بر حمزه گریه خواهیم کرد... این [یعنی] پیغمبر میخواهد حمزه را برجسته کند... این الگوسازی است و برای آن روز هم فقط نیست؛ برای همیشهی تاریخ و همهی مسلمین است.
صالحین تنها مسیر
ناحلہ قسمت_هشتاد_و_سه پارت_دوم تازه تمام غم هام فراموش شده بود با ریحانه از حسینیه بیرون اومدی
ناحلہ
قسمت_هشتاد_و_چهار
پارت_اول
به کوچه نگاه کردم و گفتم:
+دستتون دردنکنه همین جا نگه داریدنزدیکه میرم خودم.
بدون توجه به حرفم کوچه رو ردکرد وپیچید تو کوچه دومی که خونمون بود
برام سوال شد وقتی میدونست چراپرسید دیگه
جلوی در خونه نگه داشت
با ریحانه پیاده شدیم
ّبغلش کردم و ازش تشکر کردم
وقتی نشست با اینکه از خجالت در حال آب شدن بودم
خم شدم و از شیشه باز طرف ریحانه گفتم:
_ببخشید زحمت دادم بهتون
دستتون دردنکنه خداحافظ
بدون اینکه نگاه کنه بهم گفت:
+خدانگهدار.
سریع ازشون دور شدم و خداروشکر کردم از اینکه تونستم بدون سوتی دادن این چندتا و جمله روبهش بگم
___
محمد:
دلم نمیومد بعد فوت بابا ریحانه رو تنها بزارم واسه همین تا وقتم آزاد میشد برمیگشتم شمال
مثل دفعه های قبل تا رسیدم رفتم سمت مزار بابا
با دیدن ریحانه تعجب کردم آخه امروز پنجشنبه نبود
بهم گفت که با دوستش اومده، گفت شبانه قبول شده
سرش و بوسیدم و تبریک گفتم بهش که یه دفعه گفت:
+راستی فاطمه هم پزشکی قبول شده.
چیزی نگفتم که خودش ادامه داد: +باباش اینام انقدر خوشحال بودن که بیخیال قهر و دعواشون شدن و اجازه دادن بیاد بیرون بالاخره
بازم سکوت کردم
ریحانه از تمام اتفاقایی که تو چند روز نبودم رخ داد برام گفت
گرم صحبت بود که با شنید صدام دوتامون ساکت موندیم
یه گوشی از رو چادرش برداشت
وقتی جواب نداد به تماس گفتم:
_گوشیت روعوض کردی؟چرا جواب نمیدی؟اتفاقی افتاده؟
با تعجب گفت:
+گوشی من نیست که واسه فاطمه است.
کلی فکر به ذهنم هجوم اورد.
این مداحی رو ازکجاگرفت؟
شاید بچه ها گذاشتن تو کانال هیات!
میدونه من خوندم؟
ناحلہ
قسمت_هشتاد_و_چهار
پارت_دوم
چرا باید بین این همه مداحی اینو بزاره آهنگ زنگش؟
ریحانه مثل همیشه فکرم روخوند و گفت:
+مطمئن باش نمیدونه تو خوندی !
نگاهش کردم و بعدچند ثانیه گفتم:
_ازش بپرس ولی حواست باشه اگه نمیدونست چیزی نگی بهش.
+واا محمد چی بپرسم ازش زشته.
_کجاش زشته .حالا خودش کجاست
باانگشت اشاره اش به سمتی اشاره کرد
رد نگاهش رو گرفتم و رسیدم به دختری که زل زده بود به سنگ قبر مزار شهدا
پشتش به من بود و قیافش رو نمیدیدم
چند ثانیه سر هر قبر می ایستاد و چندتا شاخه گل روشون میزاشت
به قسمت شهدای گمنام که رسید نشست.
نگاهم رو از روش برداشتم
شروع کردم به درد دل کردن با بابا
صدای قدم هایی باعث شد سرم رو بالا بیارم
چشمم خورد به دوتا چشم که کم مونده بود از کاسه بیرون بزنه
با دیدن قیافه گیجش خندم گرفت
هیچی تواین مدت نتونسته بود باعث لبخندم شه
داشتم به این فکر میکردم با اینکه این دختر با اولین باری که دیدمش خیلی خیلی تفاوت داره ولی هرکاری کنه بازم گیج میزنه
سلام کردم آروم جوابم روداد
داشتن باهم حرف میزدن حواسم به حرفاشون نبود که دوباره صدای زنگ موبایلش بلند شد
بهش نگاه کردم تا ببینم عکس العملش چیه.خیلی عادی بود.
از نوع حرف زدن و قیافه آویزونش فهمیدم قضیه چیه
طوری که متوجه نشه به ریحانه گفتم: _بهش بگو ما میرسونیمش.
ریحانه با تعجب نگاهم کرد حدس زدم براش عجیب بود چطور قبلنا زار میزد و التماس میکرد و الان خودم گفتم
تماسش که تموم شد ریحانه چیزی رو که گفتم و بهش گفت
دلم میخواست تنها باشم
چندتا شاخه گل و رو قبر بابا گذاشت و با ریحانه دور شدن
شخصیت این دختر فکرم رو مشغول کرده بود
دیگه حس بدی بهش نداشتم
برام جالب شده بود
وقتی رفتن فرصت پیدا کردم واسه خلوت کردن با بابا
بعد از چند دقیقه متوجه شدم دارن نزدیک میشن
اشکام رو پاک کردم و بلند شدم گفتم شاید میخوان برگردن
از ریحانه پرسیدم که گفت میخواد وضو بگیره
دستشویی از اینجا فاصله داشت و چون خلوت بود و هواهم تاریک شده بود نتونستم بزارم تنها برن
همراهشون رفتم و منتظر موندم تا وضو بگیرن و بیان
چند دقیقه گذشت وفاطمه اومد بیرون
با بهت زل زده بود به پشت سرم
فهمیدم داره به چی نگا میکنه
با دیدن قیافه ترسیدش دوباره خندم گرفت
اصلا دلم نمیخواست بخندم ولی خندم میگرفت دست خودم نبود
تونستم چهره جدیم رو حفظ کنم نگاهش برگشت سمتم که با اومدن ریحانه رفتیم سمت حسینیه
نمازم رو خوندم ومیخواستم زیارت عاشورا هم بخونم که یاد فاطمه افتادم.
واسه اینکه دیرش نشه گذاشتم واسه یه وقت دیگه و از حسینیه خارج شدم.
منتظرم ایستاده بودن کفشامو پام کردم ورفتم سمت ماشین
نشستم توش
ریحانه و دوستشم عقب نشستن
خونشونو بلد بودم ماشین رو روشن کردم و حرکت کردم
نگاهم به جاده بود که دوباره با شنیدن زنگ موبایلش افکارم بهم ریخت
به ریحانه نگاه کردم و بهش یاداوری کردم بپرسه
ریحانه ازش پرسید
گوش هام رو تیز کردم و منتطر جوابش موندم
با جوابی که داد نتونستم جلو لبخندم و بگیرم
از صداقتش خوشم اومد آدم چند رویی نبود و به راحتی میشد خوندش.
ساده بود و بی شیله پیله یه شیطنت ریزی هم تورفتارش داشت
بعد چند لحظه دوباره ادامه داد.
انقدرصادقانه حرف میزد که مطمئن شدم دروغ نمیگه
با تعریف هاش خوشحال شدم و بیشتر خندم گرفت
ناحلہ
قسمت_هشتاد_و_پنج
انقدر صاف و ساده بود که تحت تاثیرش قرار گرفتم و برای چند دیقه شدم محمد چند ساله پیش
نفهمیدم چرا شیطنتم گل کرده بود
یه مداحی دیگه که خودم خونده بودم و پلی کردم
برام عجیب بود چطور نفهمیده اینارو من خوندم
سرعتم روکم کردم تا جایی که ضایع نباشه
منتطر بودم ببینم چه واکنشی نشون میده
چند لحظه گذشت و کاری نکرد
داشتم به عقلش شک میکردم که با سوالی که از ریحانه پرسید دوباره خندم گرفت
عذاب وجدان گرفته بودم دلم نمیخواست تا مدتها بخودم اجازه خندیدن بدم ولی وجود این دختر باعث میشد بی اراده خندم بگیره
ترسیدم ریحانه سوتی بده واسه عوض شدن بحث با اینکه میدونستم ازش پرسیدم از کدوم سمت باید برم
میخواست خودش بره
توجهی به حرفش نکردم و رسوندمش جلو خونشون
پیاده شدن
ریحانه اومد و نشست رو صندلی کنارم
دوباره صدای ضعیفش به گوشم خورد
از اینکه دقتم روش زیاد شده بود کلافه شدم
بدون نگاه کردن بهش خداحافظی کردم و حرکت کردم سمت خونمون
یخورده از مسیر روکه رفتیم ریحانه برگشت سمتم و صدامکرد:
+محمد
_جان
+مشکوک میزنیا
_چطور؟
عجیب نگام میکرد
+محمد
_جان
برگشتم سمتش تا ببینم چرا سکوت کرد
با نگاهی که پر از سوال بود خیره بود بهم
میدونستم چی تو ذهنش میگذره که
گفت هیچی و نگاهش و برگردوند
انگار که چیزی یادش اومده بود دوباره برگشت سمتم:
+اگه بازم ازم پرسیدچی بگم بهش ؟نگم تو خوندی؟
اصلا چرا باید صدای تو باشه رو گوشیش
من خوشم نمیاد خب
بی اراده لبخمد زدم وجوابی ندادم داشتم به این فکر میکردم که چرا حالم بهتراز قبل شده
شاید بخاطر این بود که از پیش بابا برمیگشتم
ولی من که همیشه بعد از اینکه از مزار مامان و بابا برمیگشتم دلم بیشتر میگرفت
شاید بخاطر شهدا بود
ولی تهرانم که پیش شهدا بودم
شاید از این خوشحال بودم که یکی که مثل ما نبود داره هم شکلمون میشه
جوابی برای سوالم پیدا نکرده بودم
از این همه فکر سرم درد گرفته بود
ترجیح دادم فعلا به چیزی فکر نکنم که ریحانه دوباره گفت:
+محمد با تواما اگه پرسید بازم چی بگم
نگاهم به جاده بود بعد یه مکث طولانی بهش نگاه کردم و گفتم:
_خب راستش روبگو
ریحانه یه لبخند شیطون زد
به قیافه بامزش خندیدم و لپش و کشیدم
قرار بود روح الله امشب بیاد خونه ی ما
ریحانه آبگوشت بار گذاشته بود
میخواستم یخورده استراحت کنم که دوباره برگردم تهران
ناخودآگاه پرسیدم
_ریحانه دوستت چیزی نگفت دیگه؟
+نه چی بگه
_چه میدونم نپرسید مداحش کیه؟
+نه نپرسید
_عجب
تشکرهم نکرد از اینکه رسوندیمش؟
+جلو خودت گفت دیگه چی بگه
_اها دیگه چیزی نگفت
+اه چقد سوال میپرسی
نه نگفت دیگه اصن گفته باشه هم به تو چه
جریان چیه؟مشکوک میزنی محمد!؟
اتفاقی افتاده؟
_ن. چ اتفاقی
+چ میدونم والله
_ب کارت برس بزار بخوابم
+وا
چش غره داد و رفت تو آشپزخونه
سرم درد گرفته بود دوباره
یه استامینیوفن خوردم و چشامو بستم تا بخوابم
فاطمه
ریحانه اینا واسه چهلم باباش مراسم داشتن زنگ زده بودو منم دعوت کرد
ولی ما دقیقا همون روز قرار بود واسه یه سفرِ یکی دو روزه با خاله جون سمیه اینا بریم کوه
دلم نمیخواست باهاشون برم
قطعا اگه منوبااین حجاب میدیدن مسخرم میکردن وسوال پیچ
طبق قولم هم نمیتونستم چادر نزارم چون میشد پیمان شکنی با کسی که خیلی کارش درسته
لباسام رو جمع کردم و ریختم تو ساک
مامان اینا تقریبا اماده شده بودن
چادرم رو سرم کردم و نشستم تو ماشین
چند دقیقه بعد بابا و مامان با وسایلا اومدن و نشستن
بابا استارت زدورفت از خونه بیرون
دیتای موبایلمو روشن کردم و رفتم اینستاگرام
اینکه اسم اون مداح چی بود خیلی ذهنمو درگیر کرده بود
نمیدونم چرا ولی حس میکردم آشناست برام
اینستاگرامو بستم و رفتم تلگرام
هنوز پیام های محسن زو حذف نکرده بودم
رفتم پی ویش و گفتم
_سلام
انگار منتظر بود یکی بهش پیام بده
فورا سین کرد و گفت
+و علیکم شما
_خسته نباشین من همونیم که گفتم برام اون اهنگ و بفرستید
+اهنگ؟منظورتون مداحیه بله امرتون؟
از سوتی خفنی که داده بودم حرصم گرف
ازین خراب تر نمیشد یعنی
_میشه بپرسم مداح اون مداحی کیه؟
+فکر نمیکنم بشناسید
از بچه های هیئتمون
بیشتر کنجکاو شدم
_میشه اسمش رو بگید
سین نکرد
حدود نیم ساعت گذشت.همش تو فکر این بودم که کی میتونه باشه
بعد از چهل دیقه پیام داد
_حاج محمد دهقان فرد
با این حرفش انگار رو صورتم آب داغ ریختن
یهو همه ی وجودم آتیش گرفت محکم زدم وسط پیشونیم و بلند گفتم
_وای بدبخت شدم
بابا از تو آینه نگام کرد
+چیشد
_هیچی
یخورده نگام کرد و بعد ازم چشم برداشت
قلبم داشت از سینم میزد بیرون
چرا من باید همیشه بدبخت باشم
چرا همیشه خودم همه چیو خراب میکنم
مگه داریم آدم بدشانس تراز من .لابد با اون حرفام وای
محمد از من متنفر تر شده
وای خدای من چقدر بدبختم اخه
آبروم رفت حتی
#سلام_امام_زمانم
من و مهتاب و شب و فاصلهها هم دردیم...
همه طوفان زدهگانیم که کم آوردیم...
من و مهتاب، عجب غصهمان مشترک است...
پی خورشید جهان تاب شما میگردیم...
❓امام جماعت یک مسجد به چه کسی می گویند ؟
❓آیا تعبیر «پیشنماز» ، تعبیر صحیحی برای امام جماعت است ؟
💬ما کار تشکیلاتی را باید از مهدکودکها، مدرسهها و مسجدها آغاز کنیم.
امام جماعت هر مسجدی، رئیس گروهی از مردم است، امام جماعت، یعنی «رئیس جماعت»؛ ما در فارسی اینرا بهغلط و غیرسیاسی ترجمه میکنیم! ما به امام جماعت میگوییم «پیشنماز»؛ درحالیکه او رئیس جمعی از مردم است. پیشنماز یعنی کسی که نماز میخواند و پیشتر از دیگران میایستد.
درحالیکه فلسفۀ حضور در مسجد و اقتدا به امام جماعت، پیشنمازی نیست، بلکه تمرین امام داشتن، تمرین ولایتپذیری، تمرین حضور در جمع و تمرین صفبندی شدن است.
👤 استاد علیرضا پناهیان
📆 ۱۵ اسفندماه ۱۳۹۵
#نکات_تشکیلاتی
#ویژگیهای_تشکیلات_قوی
🌿 علامه حسن زاده آملے چہ زیبا فرمودن :
" به جای این که عابد باشی عبد باش شیطان هم قریب به ۶۰۰۰سال عبادت کرد عابد شد اما عبد نشد …تا عبد نشوی، عبادتت سودی به حالت ندارد ؛ عبد بودن یعنی : ببین خدایت چه می خواهد نه دلت… "
🌿 رفیق!
اگه خدا رو دوست داری و میخوای خوب بندگیشو کنی؛ اینکه " دلم میخواد اینجوری بپوشم،اینطوری آرایش کنم ، اینجوری بگردم"، دور از مرام #عبد بودنه
#صدقه_و_وسوسه_شیطان
✍امام علی (ع) فرمودند: یڪ روز دیناری صدقه دادم رسول خدا فرمودند: یا علی آیا میدانی ڪه صدقه از دست مومن خارج نشود مگراینڪه از دهان هفتاد شیطان بیرون آید ڪه هر یڪ او را با وسوسه خود از دادن منع می ڪنند (یڪی گوید نده ڪه ریا میشود ودیگری میگوید نده ڪه او مستحق نیست و آن دیگر گوید نده ڪه خود بدان محتاج خواهی شد و ) وقبل از آنڪه به دست سائل برسد بدست خدا خواهد رسید.
📚ثواب الاعمال و عقاب الاعمال،
ترجمه غفاری، ص۳۱۴