4_6019222667628906768.mp3
22.04M
ترجمه جزء ششم قرآن مجید
🎙 ترجمه: #محمد_مهدی_فولادوند
Baqara_aye (262)-3.mp3
7.44M
🚩در بهار قرآن، هر روز ۲۰ دقیقه با تفسیر کلام الله مجید
🔉 بشنوید| تفسیر سوره بقره- آیه ۲۶۲ (قسمت سوم)
استاد فیاض بخش
🔸روز ششم ماه مبارک رمضان:
امام على(ع) در سفارش به فرزند بزرگوارش حسن(ع) فرمود: «إنّما لكَ مِن دُنياكَ ما أصلَحتَ بهِ مَثواكَ، فأنفِقْ في حَقٍّ ولا تَكُن خازِناً لِغَيرِكَ.»
در حقيقت بهره تو از دنيايت همان است كه با آن آخرتت را بسازى. پس در راه حق خرج كن و خزانهدار ديگران مباش.
(بحار الأنوار، ج۷۴، ص۲۱۷)
🌼💦🌸السلام علیک یا ابا صالح المهـــــدی
سلام حضرت طراوت ...
#مهدی_جان
در این تمرین مقدس صبر و عطش دیدگانم بیشتر به هوای باران دو دو می زنند...
ببار ای زلال حيات...
و این جانهای به لب رسیده از انتظار غیبت را سیراب کن...
با روزه مرا صبور کن یا مهدی
از خاطر من عبور کن یا مهدی
افطار و سحر تو را تبسم کردم
ای جان جهان!ظهور کن یا مهدی
#اللهمعجللولیڪالفرج
♻️🌼♻️🌼♻️
⬇️ #قابل_تامّله...
در ماهِ مبارک، تلاوتِ قرآن انواعِ برکات را دارد... کمکم اين آيات اثر می گذارد! الآن شما داريد در ماهِ رمضان قرآن میخوانيد، سالهای ديگر نوار برميگردد! يعنی شروع به خواندن ميکند! قرآن با کلامِ ديگر فرق ميکند، يک حسابهايی در چيدمانِ حروف و کلماتِ قرآنی است که وقتی خواندنِ انسان به حدِّنصاب رسيد، بعد متوجّه میشود که با چه سر و کار داشته است!؟
آنچه ما الآن داريم تلاوت ميکنيم، چون هنوز به حدِّ نصاب نرسيده است، دارد با افکارِ ما و با اندوختههایِ ذهنیِ ما کم و وجه ميکند! بايد آنقدر تلاوت کرد تا مَلَکه شود. بابِ اصلیِ علم نیز همين جاست. از هر بار تلاوتِ قرآن يک چيزی نصيبِ انسان ميشود. از هر ختمِ قرآن، ختم نَه، هر سورهای، سوره نه، هر قصّهای، قصّه هم نه، هر جملهای، جمله هم نه، از هر کلمهای ما نصیب میبریم و مقدارِ آن بستگی به توجّه دارد!
حجّت_الاسلام_و_المسلمین
#حاج_شیخ_جعفر_ناصری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شبنشینی_بامقام_معظم_رهبری
روایت رهبر انقلاب از ماجرای قرآنی درباره ی جنگ احد و تطبیق با شرایط امروز جامعه
#سلامتی_فرمانده_صلوات
شرح دعای افتتاح، جلسه 6.mp3
7.44M
#شرح_دعای_افتتاح
استاد #پناهیان ؛ جلسه ۶
تواضع، لازمه ی تمنای ظهور است و #دعای_افتتاح در قلب انسان ایجاد تواضع میکند.
#رمضان ؛ #دعای_افتتاح
🔹 مکِّنْ لَهُ دِینَهُ الَّذِی ارْتَضَیْتَهُ لَهُ
خدایا دینى را که برای امام زمان پسندیده اى به دست او پابرجا بدار
صالحین تنها مسیر
#شرح_دعای_سحر وقتي انسان رب خود را فراموش کند، هر حادثه اي را مستقل مي بيند، در آن حال وقتي مشکلي
#شرح_دعای_سحر
در غذايي که جلويتان هست رزاق بودن او را ببينيد ولي بيش از نظر به رزّاق، به ربوبيت حق منتقل شويد.
اگر به ربوبيتش منتقل شديد رزاقيت او هم در منظرتان مي ماند.
اما اگر در رزاقيت او متوقف شديد از ربوبيت او محروم مي شويد.
در دعاي سحر اسمائي را مدّ نظر قرار مي دهيد که شما را به اسم اعظم نزديک مي کند. ابتدا به اسم بهاء نظر مي کنيد که به معني حُسن و زيبايي است و زيبايي عبارت است از «وجود» و وجودِ خالص همه ي زيبايي است و از منظر نورِ اسمِ «بهاء» به ساير اسماي الهي نظر مي کنيد که امکان ارتباط با آن ها سهل تر است. مي گوييد:
«اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ بَهَائِكَ» خدايا از تو نور بهاءات را مي خواهم که با آن نور بر من نظر کني که همه ي مطلوب من همان حُسن و کمال است که در سراسر عالم نمايان است و حجاب انانيت من نمي گذارد با آن روبه رو شوم و تو را طوري بنگرم که من از تو راضي شوم و تو از من.
رسول خدا(ص) در دعاي خود از خداوند تقاضا مي کنند: «وَارْزُقْني حُسْنَ الْمَنْظَرِ فيما يرْضيکَ عَنّي»
خدايا آن نگاهي را رزق من گردان که تو در آن نگاه از من راضي شوي.
وقتي متوجه شديم همواره خداوند به کامل ترين بهاء يعني اَبهاء در صحنه است نظر خود را به نحوه اي از ظهورِ نور بهاء مي اندازيم که «ابهاء» است و لذا نه تنها خوبي هاي خدا را در علي(ع) مي بينيم، بلکه آن را به عالي ترين شکل مي يابيم، آن طور که رسول خدا(ص) علي(ع) را ديدند.
عمده هنر ما ديدن انوار الهي به صورت «ابهاء» و «اَجْمل» و «اَجَلّ» است در جمال اولياء معصومين(ع) و اين که بتوانيم از آن طريق با خدا مرتبط شويم و در اين راستا است که حضرت صادق(ع) مي فرمايند:
«نَحْنُ وَ اللَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَی»
به خدا قسم مائيم اسماء حسنا.
يعني وجه کامل اسماء حسناي الهي را در آينه ي وجود آن ذوات مقدس بايد يافت. اگر ائمه(ع) را کنار بگذاريد نه تنها در جاي ديگر و به نحو اکمل و اجمل، اسماي حسناي الهي را پيدا نمي کنيد بلکه فقط يک خداي نظري و ذهني خواهيد داشت.
وقتي متوجه جنبه ي عالي «بهاءِ» الهي شديد از آن منظر که نظر کرديد در سير توحيدي خود خواهيد گفت:
«وَ كُلُّ بَهَائِكَ بَهِيٌّ» هرجا هر جلوه اي از حُسن و بهاءِ تو هست، همه ي حُسن و بهاء، آن جا است.
آن وقت نور امام صادق(ع) را در امام خميني(رض) پيدا مي کنيد - همان طور که علي(ع) هر چيزي را که مي ديد، در آن چيز «الله» را مي ديد
استاد طاهرزاده
@saLhintanhamasir
♦️ دعای زیبا فرج ✨✨
#قرار_شبانه
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
☀️اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ☀️
┈┈••✾•✨✨•✾••┈┈•
اهمیت وضو قبل از خواب
امام صادق عليه السلام :
مَنْ تَطَهَّرَ ثُمَّ أَوَى إِلَى فِرَاشِهِ بَاتَ وَ فِرَاشُهُ كَمَسْجِدِهِ وَ إِنْ ذَكَرَ أَنَّهُ لَيْسَ عَلَى وُضُوءٍ فَتَيَمَّمَ مِنْ دِثَارِهِ كَائِناً مَا كَانَ لَمْ يَزَلْ فِي صَلَاةٍ مَا ذَكَرَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ.
هر که #با_طهارت_به_بستر_رود، آن شب بستر او به منزله مسجد اوست و اگر یادش آمد که وضو ندارد به همان رو انداز خود -هر چه می خواهد باشد- تیمم کند که اگر چنین کرد پیوسته در نماز و ذکر خداوند خواهد بود.
تهذیب الاحکام(تحقیق خرسان) ج ۲ ، ص ۱۱۶
این پست هر شب تکرار می شود
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
صالحین تنها مسیر
"رمان #از_روزی_که_رفتی🍃🍃 #قسمت2⃣2⃣ _منم الان حاضر میشم و راه میافتم. _اونجا میبینمت... رفاقت
"رمان #از_روزی_که_رفتی🍃🍃
#قسمت3⃣2⃣
همه رو جا گذاشته و رفته، به همین سادگی!
_شاید دلیل مهمی داشته، خیلی مَرده که بهخاطر دیگران از جونش گذشته!
_برای کشورش اگه میمرد یه حرفی،دلیلش هرچی که بود، برای من
مسخرهست!
_حتما دلیل محکمی بود که از این زن عاشق گذشته و رفته!
_شاید عاشقش نبوده!
_برادرم تازه مرده، برادرم و همسرش عاشق هم بودن وسالها برای رسیدن به هم صبر کردن.
روزی که جنازهی برادرمو آوردن اونقدر ضجه زد، اونقدر خودشو بچهی تو شکمشو زد که همه میترسیدن اتفاقی برای بچه بیفته! هنوز پاشو تو خونه نذاشته که یادآوریش حالشو بد میکنه؛
اما به نظر من این زن عاشقتره! خودشو نمیزنه! داد و فریاد نمیکنه؛
انگار دوست نداره دیده بشه، نگاهها رو به سمت خودش نمیکشه! هربار دیدمش چشماش کاسهی خون بود اما هنوز صدای گریههاشو نشنیدم.
این زن با زن داداش من خیلی فرق داره، شاید چون نوع مرگ همسراشون فرق داره!
سکوت بینشان برقرار شد. سکوت بود و اندیشهی این زن!
مسیح و یوسف چشم در خانه میچرخاندند، خانهی حسرتهای ارمیا...
خانهی آرزوهای ارمیا...
حاج علی به همکاران مرد آیه زنگ زد. حواس آیه در پی َمردش بود.
َ بدون شنیدن حرفها هم میدانست مَردش نزدیک است،
اگر یعقوب باشی، بوی پیراهن یوسف را استشمام میکنی
دستهایش یخ کرد... پاهایش میلرزید. قلبش یک در میان میزد "آرام
باش قلب من! آرام باش که یار میآید! آرام باش و بگذار بار دیگر نگاه در
چشمانش بدوزم و عطر تنش را به جان کشم! بگذار دیدار تازه کنم آنگاه
دیگر نزن! دیگر کاری به کارت ندارم، الان صبرکن قلب من! بوی لالههای سرخم می آید!
" صدای لااله الاالله میآید. بوی اسپند میآید. آیه دست به چهارچوب در گرفت. شهید را تمام شهر به خانه آورده بودند. "چگونه رفتهای که شهر را سیاهپوش کرده ای؟ چگونه دنیا را زیر و رو کرده ای؟این شهر به بدرقهی تو آمدهاند؟ این شهر را تو زیر و رو کردی؟ نگاه کن...
شهری سیاه پوشیدهاند! بیانصاف! دلت به حال من نسوخت؟ دلت به حال قلب بیپناهم نسوخت! بیانصاف! این شهر که تو را نمیشناسد اینگونه سیاهپوشند، من که دلم بند دل توست؛ چگونه تاب بیاورم وداع را؟مگر اینجا کربلاست که اینگونه مرا میآزمایی؟ من آیه ام... من زینب که نیستم! من که ایوب نیستم
درب آسانسور باز شد مردش نمایان شد. "بلندشو مرد! بلند شو که مهمان داری! تو که رسم مهمان نوازی بلد بودی! تو که مهماننواز بودی! تو که با پای خود رفتی، با پای خود باید برگردی! بلندشو مردبلند قامت من!
بلندشو که تاب ندارم اینگونه دیدنت را! بلندشو که تو را با آن لباسهایت دوست دارم! بلندشو تا من قربان صدقه ات روم! بلندشو مردمن! قرار نبود بیمن سفر روی! قرار نبود مرا راهی این جهنم کنی و خودت عازم بهشت شوی!"
ارمیا به مردان کلاه سبز مقابلش نگاه میکرد. "خدای من! اصلا فکرش را نمیکرد که به خانهی همکارش آمده است!"
آیه قامت مردش را وجب میکرد. آخرین دیدار است:
_بابا! میخوام صورتشو ببینم!
_الان نه بابا جان! الان وقتش نیست!
آیه التماسگونه گفت:
_خواهش میکنم، اگه نبینمش میمیرم بابا!
کنار تابوت نشست. حاج علی صورتش را باز کرد.
آیه دست بر صورت سفید شدهی مردش گذاشت:
_سلام! اومدی؟ ایندفعه زود اومدی!
همیشه دو سه ماه میرفتی! حالا هم که زود اومدی، اینجوری؟ حتی نموندی دخترکت رو ببینی
ادامه دارد...
نویسنده:👇
🌷 #سنیه_منصوری
"رمان #از_روزی_که_رفتی 🍃🍃
#قسمت4⃣2⃣
نموندی دخترکت رو ببینی؟
مگه عاشق دختر نبودی؟ مگه چند سال انتظار اومدنشو نکشیدی؟ حالا که داره میاد تو کجا رفتی؟ کجا رفتی آخه؟ من
َ تنها نمیتونم از پس زندگی بربیام!
مهدی دخترت چند روزه تکون نخوردهها!
دست روی قلب مردش گذاشت! تپش نداشت، سرد بود و خاموش!
به دنبال امید سرش را خم کرد و گوشش را به قلب مردش چسباند
َ میگشت، به دنبال صدای قلب مردش میگشت. آه کشید... مردش رفته
بود! هیچ امیدی نبود. یک نگاه دیگر مرا مهمان کن.. یک نگاه دیگر!
"کجا مهدی من؟ دخترت هواتو کرده آقای پدر! دخترت دلتنگ نوازشه...
دخترت دلتنگ دختر بابا گفتناته!
ِ پاشو مهدی! پاشو آقا! قلبم جون زدن نداره آقا! دستام جون نداره! بدون تو نفس کشیدن سخته! زندگی بدون تو درد داره! آیه رو تنها گذاشتی؟ بهشت و تنها تنها برداشتی؟ من چی؟ چطور به تو برسم؟ قرار ما پرواز نبود! قرار ما پا به پای هم بود! نه بال
پرواز و پریدن تنها! شهادتت مبارک..."
رها هق میزد! حاج علی میشنید، اشک میریخت.
صدرا نگاه به صورت مهدی دوخته بود!
ارمیا نگاه به مردی داشت که اورا میشناخت. مردی که روزهای زیادی را کنارش گذرانده بود.
اما هیچ شناختی از او نداشته."شهادتت مبارک همرزم!"
آیه که بلند شد، همه بلند شدند. خانه را سکوت فرا گرفته بود. گویی همه مسخ وداع آیه بودند...
حاج علی که خم شد و صورت مهدی را بست، مردان کلاه سبز، بار دیگر شهید را روی دوش بلند کردند
مسیح و یوسف با چند همکار خود
مشغول صحبت بودند. چقدر سخت است که رفیق از دست بدهی و ندانی! ندانی همرکاب که بودی و وقتی رفت، بدانی چه کسی را از دست دادهای؛
حتی فکرش را هم نمیکردند سر از تشییع همکاری درآورند که روز قبل بحث آن بود...
صدای لا اله الاالله بلند شد، بوی اسپند دوباره پیچید، بوی گلاب و حلوا...
آمبولانس را تا قم موتورسواران اسکورت میکردند
آیه در کنار مَردش نشست. حاج علی توان رانندگی نداشت. ارمیا را کنارش دید:
_میتونی تا قم منو ببری؟ نمیتونم رانندگی کنم!
ارمیا دلش سوخت، انگار همین چندساعت سالها پیرش کرده است:
_من در خدمتم! تا هر وقت بخواید هستم!
_شرمنده، مزاحمت شدم!
_دشمنتون شرمنده، منم میخواستم بیام؛ فقط موتورمو بذارم تو
پارکینگتون؟
کمی آنسوتر رها مقابل صدرا ایستاد:
_میشه منم باهاشون برم قم؟
صدرا: آره، منم دارم میام.
نگاه رها رنگ تعجب گرفت. نگاه به چهرهی مردی دوخت که تا امروز دانسته نگاه به چهرهاش ندوخته بود.
لحظهای از گوشهی ذهنش گذشت"یعنی میشه تو هممثل سید مهدی مرد باشی!؟تواممرد هستی صدرا زند؟"
صدرا وسط افکار رها آمد:
_چرا تعجب کردی؟ حاج علی مرد خوبیه!آیه خانم هم تنهاست وبهت نیاز داره.
من میدونم چقدر از دست دادن تکیهگاه سخته؛ اول پدرم، حالاهم سینا! خوبه کسی باشه که مواظبت باشه، من برای مراسم میام اما تو تا هفتم بمون پیشش!
َ رها لبخند زد به صدرایی که سعی میکرد مرد باشد برای همسرش... کنار آیه جا گرفت!
یوسف و مسیح هم راهی قم شدند... ساعت سه بعدازظهر بود که به قم
رسیدند.
صدا گلزار شهدا را پر کرده بود:
از شام بلا، شهید آوردند / با شور و نوا، شهید آوردند..
ادامه دارد...
نویسنده: 👇
🌷#سنیه_منصوری
#دلنوشته
🌸سحر هفتم .....
✍ این بار، تو قلم را در دستان من، بچرخان...
ناتوان ترین سرانگشتان، همان هايي اند که بی اذن تو می نگارند و بی نام تو، تکرار می شوند!
دستان خالی من کجا، و تکرار مکرر نام تو، کجا!
💓دلبر رعناقد من؛
نیمه شب، بدون تو، یعنی سکــوت...
نیمه شب، بدون تو، یعنی هیــــچ...
نیمه شب، بدون تو، یعنی تمـــام...
من...
هر سحـــر، با تـــو "آغاز" می شوم.
✏️قلم را در دستان من بچرخان،
همان قدر که هفت سحر است، کام سرانگشتان مرا، به لذت عاشقی ات، سیراب کرده ای!
✏️قلم را در دستان من بچرخان.
تا طعم هفتمین بوسه های عاشق کش تو را نیز، برای همه کاغذهای زمین، ملموس کند.
💞می دانی دلبرم...؟
سجاده ام، بال در می آورد،
وقتی که سحرهای رمضان، عطر تو، در خانه مان، می پیچد!
آنقدر که حتی قلمم، جان می گيرد، و نجواهای بی جان مرا، به گوش تو می رساند!
✨سجاده ام، بال در می آورد،
وقتی تو، سفرهدار ضیافتش هستی....
چرا که هیـچ نقطه کوچکی را، از ادراک این ضیافت خالی نمی گذاری...
👈قلم را در دستان من بچرخان...
میخواهم؛ تو را با قلمم فریاد کنم!
یا اللــهُ....یا اللــهُ... یا اللــهُ...✨
#ماه_مبارک_رمضان
وای یوسف❣ تنهاي من،
این رمضان حاجتی عظیم، قلب مرا احاطه کرده است:
❣تــــــو...
درد نداشتن تــــو...
و دویدن مدام برای یافتنت،
همه آرزويي است که در لابلاي مناجات سحر، بدنبالش می گردم.
برای قلب بیمار من، چاره ای بينديش.
قلب بیمارم، جای خالی، برای حضور مداوم تو ندارد.
به امید علاج آمده ام.
مرا دست خالی،از گوشه سفره ات، رد مکن ❗️
به امید اجابت آمده ام؛
یا مُجیبُ... یا مجیب ... یا مجیب
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
دعاى روز هفتم ماه مبارک رمضان
🌱بسم الله الرحمن الرحیم
💫اللهمّ اعنّی فیهِ على صِیامِهِ وقیامِهِ وجَنّبنی فیهِ من هَفَواتِهِ وآثامِهِ وارْزُقْنی فیهِ ذِکْرَکَ بِدوامِهِ بتوفیقِکَ یا هادیَ المُضِلّین.
🤲خدایا یارى کن مرا در این روز بر روزه گرفتن وعبـادت وبرکنارم دار در آن از بیهودگى وگناهان وروزیم کن در آن یادت را براى همیشه به توفیق خودت اى راهنماى گمراهان