اما بچه رو قبول نمیکنه!
صدرا ابرو درهم کشید:
_هنوز عده ی معصومه تموم نشده، هنوز چهار ماه و ده روز از مرگ سینا نگذشته! درسته بچه به دنیا اومده اما باید تا پایان چهارماه و ده روز بمونه
ِ لااقل حرمت حرمت مادرموحفظ کنید!
صدرا از اتاق بیرون رفت. محبوبه خانم سری به تاسف تکان داد و کودک
را از پرستار گرفت:
_خودم نگهش میدارم، تو به زندگیت برس!
کودک را در آغوش گرفت و اشک روی صورتش غلطید.
رو برگرداند گفت:
_صدرا تسویه حساب میکنه، کارهای قانونیشم انجام میده که بعدا مشکلی پیش نیاد!
چقدر درد دارد که شادی هایت را با زهر به کامت بریزند!
ادامه دارد...
نویسنده:👇
🌷 #سنیه_منصوری
"رمان #از_روزی_که_رفتی 🍃🍃
#قسمت0⃣5⃣
وارد خانه که شدند، زهرا خانم اسپند دود کرد، آیه لبخند زد. رها خجالت
زده ی معصومه بود، اما معصومه ای نیامد. نگاه ها متعجب شده بود که
محبوبه خانم روی مبل نشست و با لبخند تلخی گفت:
_بچه رو نخواست، قراره شوهر کنه!
زهرا خانم به صورتش زد. صدرا هنوز اخم بر چهره داشت.
آیه: حالا باید چه کار کنید؟
صدرا به سمت مادرش رفت و بچه را در آغوش گرفت. به سمت رها رفت
و کودک را به سمتش گرفت:
ِ _مادرش میشی؟ اگه قبولش کنی میشه پسر من و تو!
رها نگاه به آیه انداخت، نگاهش آرام بود. به مادر نگاه کرد، با لبخند
سری به تایید تکان داد. چشمان محبوبه خانم منتظر بود. رها دست دراز
کرد و بچه را گرفت. صدرا نگاهش را به آیه انداخت:
_اگه اجازه بدید اسمشو بذاریم مهدی!
آیه با بغض لبخند زد و تایید کرد. نامت همیشه جاویدان است یا صاحب الزمان:
_من کی ام که اجازه بدم اسم امام رو روی پسرتون بذارید یا نه!
َصدرا: میخوام مثل سیدمهدی باشه،
اینکارم فقط ازدست رها برمیاد!
رها: مگه میتونی حضانتش رو بگیری؟
صدرا: حضانتش میرسه به پدربزرگم، به خاطر اینکه توانایی نداره کفالتش میرسه به من!
رها به صورت مَهدی نگاه کرد و زمزمه کرد:
_سلام پسرکم!
صدرا به پهنای صورت لبخند زد...
"ممنونم خاتون! ممنون که هستی ،ممنون که مادر میشوی برای تنهایی های یادگار برادرم!
تومعجزه ی خدا هستی خاتون!"
َ
رها در اتاقی که با مادرش شریک شده بود
مقابله رویش نشسته و مهدی روی زمین در خواب بود.
آیه در زد و وارد شد:
_مبارکه! زودتر از من مادر شدیها!
َ رها هنوز نگاهش ب مهدی بود:
_میترسم آیه، من از مادری هیچی نمیدونم!
آیه: مگه من میدونم؟ مادرت هست، مادرشوهرت هست؛ یادمیگیری،
بهش عشقی رو بده که مادرش ازش دریغ کرد... رها مادر باش؛ فقط مادر باش! باقیش مهم نیست، باقیش با خداست، این بچه خیلی خوششانسه که تو مادرش شدی، که صدرا پدر شد براش!
آیه سکوت کرد.
دلش برای دخترکش سوخت. "طفلک من!"
رها: آیه کمکم میکنی؟ من میترسم!
آیه: من همیشه هستم، تا زنده ام کنارتم! از چیزی نترس، برو جلو!
ادامه دارد...
نویسنده: 👇
🌷#سنیه_منصوری
🍀دعای روز بیستم ماه مبارک رمضان🍀
💕بسم الله الرحمن الرحیم💕
اللهمّ افْتَحْ لی فیهِ أبوابَ الجِنانِ واغْلِقْ عَنّی فیهِ أبوابَ النّیرانِ وَوَفّقْنی فیهِ لِتِلاوَةِ القرآنِ یا مُنَزّلِ السّکینةِ فی قُلوبِ المؤمِنین.🍀
🤲خدایا بگشا برایم در آن درهاى بهشت وببند برایم درهاى آتش دوزخ را و توفیقم ده در آن براى تلاوت قرآن اى نازل کننده آرامش در دلهاى مؤمنان.⚘
Baqara_aye (267)-3.mp3
7.87M
🚩در بهار قرآن، هر روز ۲۰ دقیقه با تفسیر کلام الله مجید
🔉 بشنوید| تفسیر سوره بقره- آیه ۲۶۷ (بخش سوم)
استاد فیاض بخش
🔸روز بیستم ماه مبارک رمضان:
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنفِقُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا كَسَبْتُمْ وَمِمَّا أَخْرَجْنَا لَكُم مِّنَ الْأَرْضِ وَلَا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنفِقُونَ وَلَسْتُم بِآخِذِيهِ إِلَّا أَن تُغْمِضُوا فِيهِ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ.»
ﺍﻱ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻳﺪ، ﺍﺯ ﭼﻴﺰﻫﺎﻱ ﻣﺮﻏﻮﺑﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻳﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﺯﻣﻴﻦ ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻳﻢ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﻛﻨﻴﺪ، ﻭ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺩﺭ ﭘﻲ ﻧﺎﻣﺮﻏﻮﺏ ﺁﻥ ﺑﺮﻭﻳﺪ ﻛﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﻛﻨﻴﺪ، ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﻲ ﻛﻪ [ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﻣﻲ ﺩﺍﺩﻧﺪ] ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﻤﻲ ﮔﺮﻓﺘﻴﺪ، ﻣﮕﺮ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻋﻮﺽ ﺁﻥ ﻣﻲ ﻛﺎﺳﺘﻴﺪ. ﺑﺪﺍﻧﻴﺪ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﻲ ﻧﻴﺎﺯ ﻭ ﺳﺘﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﭼﻨﺎﻥ ﻛﻪ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺍﻭﺳﺖ ﻓﺮﻣﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻛﻨﻴﺪ.
(سوره بقره، آیه ۲۶۷)
#دلنوشته
#ماه_مبارک_رمضان
#شب_قدر
🌸سحر بیستم...
✍ فقط... ده ضیافت دیگر، تا جمع شدن خوان رحمتت باقی مانده است.
و من هنوز، جامانده ترین مسافر پرواز رمضانم!
ناله های الغوث الغوث مرا شنیده ای....
و اگر اذن تو یاریم کنــد، باز هم خواهی شنید.
❄️من از "خودم"، عجیــب به تنگ آمده ام، که اینگونه دستانم را، مضطرانه بالا گرفته ام.
آنقدر، منيت هايم، زمین گیرم کرده اند، که صد بار فریاد الغوث الغوث سر داده ام.
❄️من آتشـ🔥ــی به سوزانندگی خودم، سراغ ندارم؛ خدا
هر الغوث من، استغاثه به فریادرسی است، که تنها قدرت رها کننده من، از حصار منيت هایم است.
❄️باز هم می آیم دلبرم.
و تو را به "خودت" قسم می دهم ؛ تا مرا از "خودم" برهانی.
بِــکَ یا اللّـه....
آیا مرا در زمره آزاد شدگان از نفسم، قرار می دهی؟
وعده فردا شبمان، هراس به دلم افکنده است؛
می ترسم از چشمانی که گناه، خشکشان کرده است!
می ترسم از دستانی که غرور... فقر را، از لابلاي سرانگشتانش، دزدیده است!
می ترسم از قلبی که نجاسات نَفْسَم، بال پروازش را شکسته است.
❄️به فریاد دلم برس...
من جز تو، فریادرسی سراغ ندارم.😭
نام محبوب ترین بندگانت را پیشکش کرده ام، شاید به اعتبار هیبتشان، مرا نیز، به پروازی بلند، مفتخر کنی!
✨ترس دلم را بریز...
همیشه مرا به هر بهانه ای بخشیده ای!
من سالهاست که جز بخشــش، خاطره ای از تو، به یادم ندارم
🤲دستانم را بالا گرفته ام،
مرا از میان لجن زار منيت هايم، بیرون می کشی؟