فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علی لاریجانی کیست؟
زنده باد عباس گودرزی، نصر الله پژمانفر ، نقوی حسینی و حمید رسایی که آشکار کردن هویت گند کاری های لاریحانی رو، در پایان سخنان استاد رائفی پور.
@Tanha_sfahan
💠اگر در پی کسب فضیلت و دوری از رذیلت هستی...
کتاب #معراج_السعاده به زبان ساده
هر روز بخشی از این کتاب را بخوانید و به آن عمل کنید. بعد از مدتی تغییر را حس می کنید/ آیت الله بهجت (ره)
🌺🌺🌺
🔸کسی که در پی کسب فضایل و دفع رذایل است، چند چیز را باید رعایت کند:
▫️ ۱) این که از هم نشینی با بدان بپرهیزد.
▫️۲) در شناسایی عیوب خود و درمان آنها بکوشد و اعمال خود را حمل بر صحت نکند.
▫️۳) دیگران را آیینه عبرت کند و بداند که کارهای ناپسند آنان اگر از او هم سرزند، ناپسند است.
▫️۴) از آنچه که مایه تحریک قوای شهویه و غضبیه می شود، دوری کند، بلکه خیال آنها را هم به فکر و خاطر خود راه ندهد.
▫️۵) اعمالی را که ناشی از صفات پسندیده است تکرار و تمرین کند.
•┈┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈•
10.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شبنشینی_بامقام_معظم_رهبری
#انتخاب_درست_کار_درست
خصوصیات یک رئیس جمهور مطلوب در بیانات رهبر انقلاب
#سلامتی_فرمانده_صلوات
هرکس سوره تکاثر را قبل هنگام خوابیدن بخواند از عذاب قبر در امان باشد.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ🔹حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ🔹 كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ🔹ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ🔹كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ🔹 لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ🔹 ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ🔹 ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ
این پست هر شب تکرار می شود
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
#ترفند_آشپزی
🌀ترفندهایی برای از بین بردن بوی سوختگی برنج🍚
🔹️چند حبه قند لابلای برنج بگذارید تا بوی سوختگی غذا را بگیرد
🔹️پنبه ایی را آغشته به آبلیمو کرده داخل دستمال کاغذی پیچیده و به مدت چند دقیقه داخل قابلمه قرار دهید بوی سوختگی را برطرف کند
🔹️زمانی که دمکش روی قابلمه است یک تکه نان روی برنج بگذارید زمان کشیدن برنج می توانید آن را بردارید
🔹️یک پیاز را پوست بگیرید و داخل برنج فرو ببرید تا بوی سوختگی را بگیرد
به همین راحتی!!!!
صالحین تنها مسیر
"رمان #شکسته_هایم_بعدتو💔 #قسمت0⃣1⃣ ارمیا سینی را روی اپن گذاشت و به آیه با لبخند نگاه کرد: _یه پ
#شکسته_هایم_بعدتو💔
#قسمت1⃣1⃣
ارمیا معنای آن نگاه گریزان را خوب میدانست! کمی درد داشت اما گفت:
_با صدرا و محمد هماهنگ میکنم دسته جمعی بریم مشهد، برای دستبوس آقا باید برم! من شما رو از امام رضا (ع)دارم.
آیه خجالت کشید؛ ارمیا میدانست دردش چیست و گاهی چقدر اینکه دردت را بدانند، خجالت دارد...
آیه لباسهایش را پوشیده بود و چادرش را روی سرش مرتب میکرد که صدای در اتاق آمد. کسی به در میزد و در این روز سه نفره، او کسی نبودجز ارمیا!
آیه: بفرمایید داخل!
ارمیا سر به زیر وارد شد. نگاهش را به پاهایش میخ کرده بود و سرش را بلند نمیکرد. آیه نگاهش را بلند کرد و آه از نهادش بلند شد. عکسهای سید مهدی... برای خودش سری تکان داد و برای حواس پرتش افسوس خورد.
ارمیا: ببخشید میشه من زینب رو ببرم پارک؟
آیه: برای بیرون بردن دخترتون از من اجازه میگیرید؟
ارمیا با احتیاط سرش را بالا آورد و به چشمان آیه دوخت:
_پس اگه اینطوره برای بیرون رفتن با شما هم لازم به اجازه گرفتن نیست؟
آیه سرش را پایین انداخت:
_ساعت دو کارم تموم میشه، اگه دوست دارید با زینب بیایید دنبالم.
امروز آقا صدرا ما رو میرسونه. کلیدماشین دم در آویزونه. یه دست از
کلید خونه هم همونجا هست، دادم برای شما درست کردن.حس شیرینی که در جان ارمیا ریخته شد شیرینتر از عسل بود. همین است که میگویند قند در دلم آب میشود؟
ارمیا لبهایش به لبخندی شیرین باز شد:
_پس ساعت دو میایم دنبالتون که هم ناهار بخوریم هم بریم خرید.
آیه اینبار نگاهش را به ارمیا دوخت:
_خرید چی؟
ارمیا کمی این پا، آن پا کرد و پس از مکثی که انگار دنبال توجیه میگشت گفت:
_فکر میکردم خانوما خرید دوست دارن، اینه که اگه بگم شما دلیل نمیپرسین ازم، اما انگار اشتباه کردم. راستش دوست داشتم برای شما و دخترم خرید کنم. خب من تا حالا با خانواده م خرید نرفتم. فکر کنم ایده ی بدی بود.
آیه به دستپاچگی ارمیا لبخند زد:
_اتفاقا ایده ی خوبیه، میخواستم برای زینب یه کم لباس بخرم، خوشحال میشه که یه بارم شده با پدرش بره خرید.
شاد کردن دلها چقدر آسان است. یکی دل ارمیا که بعد از سالها طعم خانواده را میچشید، یکی دل زینب که طعم پدر را میچشید، یکی دل آیه که آرامش را میچشید...
آیه که با رها و صدرا رفت، ارمیا زینب را سوار ماشین رها کرد و به خانه مشترکش با یوسف و مسیح رفت و لباسهایش را عوض کرد، وسایلش را جمع کرد، نگاهی به خانه انداخت و به خانه ی آیه برگشت. وسایلش را گوشه ی اتاق زینب گذاشت. نگاهی به خانه انداخت و مقابل عکس بزرگ سید مهدی که روزی خودش همینجا به دیوار زده بودش ایستاد:
_دل بریدن سخت بود؟ رفتن سخت بود؟ من که یه گوشه چشم از بانوی این خونه دیدم، بند شده دلم و پای رفتنم نیست. یه امروز و یه فردا و بعد یه ماموریت دیگه... نگاهتو ازم برندار! به خاطر توئه که من اینجام!
زن عاشقی داشتی سید... اونقدر عاشق که از عشقش به تو بود که منو قبول کرده!
زینب: بابایی!
زینب میان درد دلهایش پرید و نگاه ارمیا را بند نگاه شبیه آیه ی زینب کرد:
_جانم بابا!
چقدر شیرین است این بابا گفتنها! هنوز هم دل را میلرزاند! هنوز هم طعم شیرین عسل دارد؛ انگار اصلا قرار نیست برایش تکراری شود!
زینب: بریم پارک؟
سرش را کج کرده و با مظلومیت به ارمیا نگاه میکرد؛ برای پدر خودش را لوس میکرد؟!
ادامه دارد...
نویسنده:👇
🌷 #سنیه_منصوری