روی موج مهربانی ۱.m4a
6.77M
#روی_موج_مهربانی ۱
چرا ما باید نسبت به جامعه بیشتر حساس باشیم؟؟؟
🇮🇷بسم رب الشهداءوالصدیقین🇮🇷
در فرهنگ و سبک زندگی ما، حساسیت نسبت به جامعه کمی کم رنگ شده😖
البته نسبت به جوامع دیگه امتیازات خوبی داریم
اما هنوز به اون سطح عالی نرسیدیم
متاسفانه خیلی ها بیشتر تو لاک زندگی شخصی و فردی خودشون هستن😐
حالا چرا باید نسبت به جامعه بیشتر حساس باشیم؟؟؟
صالحین تنها مسیر
#روی_موج_مهربانی ۱ چرا ما باید نسبت به جامعه بیشتر حساس باشیم؟؟؟ 🇮🇷بسم رب الشهداءوالصدیقین🇮🇷 در ف
به دلایل متعدد نسبت به جامعه باید حساس باشیم
و از لاک زندگی شخصی خودمون دربیاییم
و دائم نبض جامعه رو بگیریم👌
چرا که اگه حال جامعه خوب باشه؛ حال ماهم خوب خواهد شد
ما در مهد بزرگی به نام جامعه زندگی می کنیم و جامعه مانند مادری
👈 ما رو در آغوش گرفته و این مادر روی ما فوق العاده تاثیرگذاره
عوامل متعددی در شکل گیری شخصیت ما موثرن
گاهی این عوامل بیرونی هستن و گاه درونی✅
خانواده👈 اولین نهادی است که هم از بیرون و هم از درون در تربیت ما موثره
اما آیا قوی تر از خانواده عاملی هست که تاثیرگذار بر تربیت ماباشه؟؟
بله 👈 جامعه
جامعه ای که انسان در آن زندگی میکنه فوق العاده قوی تر از خانواده
در شکل گیری شخصیت انسان هستش👌
فرمود
👈 مردم به زمانه ی خودشون شبیه ترن تا به پدرانشان
الناس بزمانهم اشبه منهم بآبائهم
این حکایت از قدرت جامعه داره،
حالا چقدر باید روی جامعه برا تربیت و تزکیه خود و فرزندان و خانواده حساس باشیم؟؟؟؟
جالبه بشما بگم که اتفاقا انبیاء همبه عنوان مربیان جامع
👈 که به دنبال اصلاح و تزکیه بودن؛ اول سراغ جامعه می رفتن
به قول امام جامعه؛ انبیاء نیامدن که فرد فرد مردم رو تزکیه کنن❌
انبیاء محیط جامعه رو مهیا می کنن
چرا باید نسبت به جامعه بیشتر حساس باشیم؟؟؟
صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام
اللهم صل علی محمد و آل محمدوعجل فرجهم
التماس دعای فرج و شهادت👌🌷✋
ان شاءالله
یادمون باشه دو عمل را با خودمان از ماه مبارک ببریم:
یکی اینکه روزی یك جزء قرآن _که در این ماه میخواندیم_ قرائت کنیم و دوم اینکه روزانه زیارت امين الله را با توجه و توسل به اميرالمؤمنين عليه السلام بخوانيم.
وقتی قرآن می خوانيم توجه به ولایت اهل بيت و علی الخصوص اميرالمؤمنين عليهم السلام داشته باشيم منظور توجه باطنی به مقام ولایت اميرالمؤمنين عليه السلام است.
اگر بتوانيم این دو عمل را از ماه رمضان امسال با خودمان ببریم و ادامه دهیم تا وقتی در دنیا هستیم، امیدوارم روز قيامت ببینیم که چقدر بر رشد ما تاثير داشته است.
صالحین تنها مسیر
#نمنمعشق #قسمت_هشت مهســو باصدای آلارم گوشیم ازخواب خوش پریدم… شروع کردم فحش دادن به یاسر… _توو
#نمنمعشق
#قسمت_نه
چیییییی وای خدای من هیچکس توکوچه نبود…ینی اصلا نیومده؟
همون لحظه گوشیم زنگ خورد…
باخشم زیادتماسووصل کردم
_منومسخرهکردی شما؟؟؟
با خونسردی جواب داد
+اولا سلام ،دوما من که گفتم تادودقیقه دیگه منتظرم،فک میکنم حرفم واضح بود.من اینقد بیکارنیستم که شما لج کنین و بخاین با من کل کل کنین.نازکشیدنم بلدنیستم.الانم آدرس رومیفرستم تشریف بیارید.نیم ساعت دیگ منتظرم…توجه کنین فقط نیم ساعت.یاعلی.
تااومدم منم حرفی بزنم صدای بوق آزادپیچیدتوگوشم…
این بشر خییییلی بی نزاکته…نه میزاره حرف بزنی نه ….
نه چی مهسو..ها؟نه چی؟تو معطل کردی تو خواستی لج کنی اون بی نزاکته؟
باخشم حاصل از نتیجه ای که گرفتم به طرف خیابون به راه افتادم…مسلما اگر برمیگشتم توی خونه تاماشینموبیارم خیلی ضایع بود پس تاکسیوترجیح دادم.به محض رسیدن سرخیابون یه دربست گرفتم و به سمت آدرسی که برام فرستاده بود حرکت کردم…
یاسر
بعدازینکه از توی آینه ی ماشین دیدمش که سوار تاکسی شده به سمت آزمایشگاه تقریبا پروازکردم.نمیخواستم بفهمه که نرفته بودم.هنوزم بایادآوری کارش کفری میشم…بابا چجوری به چه زبونی بگم از بدقولی متنفرم…والا…ولی خب سرخیابون منتظرموندم چون هم دستم امانت بود هم یجورایی بخاطر تهدیدا میترسیدم هنوزهیچی نشده همه چی خراب بشه…توی این فکرابودم که به آزمایشگاه رسیدم…سریع وارد شدم و ماشینوپارک کردم.پیاده شدم و نوبت گرفتم و منتظر شدم تاعلیاحضرت
نزول اجلال بفرمایند.
درست سرنیم ساعت رسید رفتم جلو سلام دادم.ازچهرش خشم میبارید.منم تودلم عروسی بود که گربه رو دم حجله کشته بودم.جواب سلامموداد و باهم رفتیم و روی صندلی نشستیم.بعداز یک ساعت کارای آزمایش تموم شد و با نامه ای که از اداره گرفته بودم گفتن منتظربمونیم تااورژانسی جواب آزمایشو آماده کنن..
رفتم پیش مهسو:
_مهسوخانم پاشیدبریم یه چیزی بخوریم تا این جواب آماده بشه
+مگه الان میدن؟
_بله نامه داشتم اورژانسی انجام میدن
پشت چشمی نازک کرد و جلوترازمن رفت…
به طرف ماشین رفتیم و سوارشدیم…
+ماشینخودته؟
_بله چطور؟
پوزخندی زد و گفت:
+فک نمیکردم ازین پولاداشته باشی
اخمی کردم و جوابشوندادم
اصلاازحرفش خوشم نیومد.زدم کانال بیخیالی …
_بعدازینکه جواب آزمایش روگرفتیم میریم یجایی برای اسلام آوردن شما…..
غم رو به وضوح توچهرش دیدم
+حالاچه عجله ایه؟
_خب فرداقراره محرم بشیم،هرچه زودتربهتر
+ببخشید قراره چی بشیم؟
_چیزه،محرم،یعنی عقدکنیم و شما به من حلال بشین
خودم ازخجالت آب شدم تااین جمله رو گفتم
ولی اون اصلا عین خیالش نبود. فکر کنم اصلا نفهمید
#مسلمانکردهایمنراخودتاینرانمیدانی
#توباآوایچشمانتموذنزادهمیخوانی
محیا موسوی
.*°•❤️❤️🔥⃝⃡✨💕❥•°*.
.....◍⃟💖.....🌊⃟💙¦••
#نمنم_عشق
#قسمت_ده
مهسـو
با شنیدن حرفهاش راجع به مسلمون شدن یک لحظه تردید به دلم افتاد…
آخه این چه کاریه که باید انجام بدم..
مگه پلیس نمیتونه همینجوری جلوی اون خلافکاراروبگیره؟
پس جونم چی…
من هنوز کلی آرزو داشتم که به خیلیاش نرسیده بودم…
درسته مسیحی هستم و دینم اسلام نیست…ولی خدا و پسر خدا رو که قبول دارم..
هیچوقت اونقدری که پدرومادرم به دین و اعتقاداتشون پایبندی داشتن من نداشتم ولی هیچوقت خط قرمزهارونمیشکستم…
مسلما زندگی با پسری که قراره شب و روز محافظ من باشه آسون نیست و فراترازخط قرمز منه..
پس من مجبورم که این کار رو انجام بدم…
نه فقط به خاطر خودم بلکه بخاطر جون هزاران آدمی که درمعرض مصرف اون داروهان…
داشتم به افکارم پر و بال میدادم که باترمز ماشین به خودم اومدم…سرمو بالا آوردم ولی با دیدن تصویر روبه روم وحشت کردم..
به این زودی؟؟؟
یه ماشین مشکی که سرنشیناش داشتن پیاده میشدن و بدترازهمه این که ازهمین فاصله هم اسلحه ها شون رو میشد دید…
همه ی این تحلیل ها تو چند ثانیه رخ داد
آروم سرم رو به سمت یاسر برگردوندم تابپرسم حالا چی میشه که گفت…
+کمربندتوببند ومحکم بشین صندلیتم یکم بخوابون که سرت جلوی شیشه نباشه
میخایم یکم بازی کنیم
موقع گفتن این حرفا نفرت و خشونت و صدالبته جدیت خاصی توی صداش موج میزد…
با دیدن اینکه اون مردهادارن باپوزخند به طرف ما میان حسابی ترسیده بودم
باعجله کاری که یاسر گفته بود انجام دادم و فقط شنیدم که یاسر گفت:
یک،دو،سه…
و چرخش ماهرانه ی ماشین که سبب شد صدای جیغم دربیاد …
ولی اون اصلا توجهی نداشت…
اون مردای سیاه پوش که متوجه هدفمون شده بودن سریعا سوارماشینشون شدن و پشت سرما حرکت میکردن….
یاسر
تمام تمرکزم روی رانندگیم بود ..
برای هزارمین بار خداروشکر کردم که توی دانشکده بهترین راننده ی مواقع بحرانی من بودم و بالاترین نمره رو کسب کرده بودم…
صدای جیغ های ممتد مهسو که ناشی از سرعت بالا و هیجان ناشی از تعقیب و گریز بود روی اعصابم بود.میدونستم ترسیده.بهرحال هدف اونا مهسوبود..
دختری که الان توی ماشین من بود.
بیست دقیقه بود که درگیر تعقیب و گریز بودیم
دیگه داشتم خسته میشدم چون به جیغ های مهسو گریه هم اضافه شده بود.دخترک بزدل…اه
چشمم به یه دوراهی افتاد وسریعا تصمیم گرفتم نقشموعملی کنم…
خوب میدونستم دوراهی سمت چپ میره به خارج شهر و پیچ در پیچه
ولی به سمت جاده ی سمت راست رفتم و سرعتمو کم کردم
کمی عقب ترازاول جاده ایستادم …
ماشین مشکی حالا درست به یک متریم رسیده بود و از شانس همیشه طلایی من کنار ماشین پارک کرد خواستن پیاده شن که دنده عقب گرفتم و با سرعت عملی که در خودم سراغ نداشتم به سمت جاده ی سمت چپ روندم…
پاموتاآخر روی گاز فشارمیدادم تاازون محدوده دوربشم….
از آینه نگاهی انداختم …
به جز خودمون کسی توی جاده نبود…
توی دلم خداروشکرکردم و سرمو روی فرمون گذاشتم….
اینم به خیر گذشت..
#گرچهدرچشمتکماکانیکسیاهیلشکرم
#راضیامحتیبهنقشیسادهدرسریالتو.!
#حرفآخریکدعایکآرزویکخواسته!
#دوستدارمخوبباشیخوبباشدحالتو.!
⬅ ادامه دارد...
✍نویسنده: محیا موسوی
🍃کپی با ذکر صلوات...🌈
.*°•❤️❤️🔥⃝⃡✨💕❥•°*.
.....◍⃟💖.....🌊⃟💙¦••
🤚 #سلام_امام_زمانم🌸
جز در خانه ی تو در نزنم جای دگر
نروم جز در کوی تو به ماوای دگر
من که بیمار غم هجر توأم میدانم
جز وصال تو مرا نیست مداوای دگر
💞🌺💞🌺💞🌺💞🌺💞🌺💞
#صبحتون_حسینی
#روزتون_متبرک_به_نگاه_امام_حسن_علیه_السلام
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
#حدیث_امروز
🌸 پيامبر صلی الله علیه و آله 🌸
خَيْرُ الْقُلُوبِ أَوْعَاهَا لِلْخَيْرِ وَ شَرُّ الْقُلُوبِ أَوْعَاهَا لِلشَّرِّ فَأَعْلَى الْقَلْبِ الَّذِي يَعِي الْخَيْرَ مَمْلُوٌّ مِنَ الْخَيْرِ إِنْ نَطَقَ نَطَقَ مَأْجُوراً وَ إِنْ أَنْصَتَ أَنْصَتَ مَأْجُوراً.
بهترين قلبها، قلبى است كه ظرفيت بيشترى براى خوبى دارد و بدترين قلبها، قلبى است كه ظرفيت بيشترى براى بدى دارد، پس عالىترين قلب، قلبى است كه خوبى را در خود دارد و لبريز از خوبى است. اگر سخن بگويد، سخنش در خور پاداش است و اگر سكوت كند، سكوتش درخور پاداش است.
📕 جعفريات(اشعثیات) ص 168
#حدیث
#سکوت