🌺سبک زندگی قرآنی :🌺
🍂 اولویت های وظایفمان را بشناسیم. 🍂
🔶قَالَتْ إِحْدَاهُمَا يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ
(قصص/٢۶)
⚡️ ترجمه :
يكى از آن دو دختران، به پدر گفت:
اى پدر! او را استخدام كن، زيرا بهترين كسى كه (مى توانى) استخدام كنى، شخصِ توانا و امين است.
💥دختران حضرت شعیب، بعلت پیری و ناتوانی پدر، مجبور بودند بیرون از منزل کار چوپانی کنند.
اما وقتی حضرت موسی به خانه شعیب آمد، دختران پیشنهاد کردند که از آن پس، کار را به حضرت موسی بسپارند.
✅بنابراین؛ کار کردن زن، بیرون از منزل، وقتی ضرورتی اقتضا می کند، بارعایت حیا و عفاف اشکال ندارد.
❌ اما:
زنان عفيفه به دنبال آنند تا كمتر از منزل خارج شوند. و در جایی که ضرورتی نباشد، تمایل به کار بیرون ندارند:«استأجره»
🍁چنانکه حضرت زهرا(سلام الله علیها) نیز از این که کارهای بیرون به همسرشان سپرده شد، خوشحال شدند.
#سبک_زندگی_قرآنی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا منو برا کمک به خودت انتخاب کن ...
•♢مناجات شعبانیه
🎤استاد محمد شجاعی
🌿⃟؎•°
『➣••
✨🌺✨🌺✨
دوستان عزیز امروز سالگرد پدر مهربانم بود جهت شادی روحشان
حمد و سوره ای هدیه کنید
با تشکر خادم کانال
یا علی
💚✨
جان آقام (عج)
بخوان دعای فرج رادعااثردارد
دعاکبوترعشق است وبال وپردارد
🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى
❤️برای سلامتی آقا❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
💖دعای فرج💖
بسم الله الرحمن الرحیم
اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء
ُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي
الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني
فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
صالحین تنها مسیر
قسمت(۲۳۸) #دختربسیجی خنده ی رو ی لب آوا عمیق تر شد و گفت : ولی یه چیز خوشحال کننده ای این وسط هس
نرگس:
قسمت (۲۳۹)
#دختربسیجی
آوا به سمت در رفت و در همون حال گفت: خب دیگه من برم بهش بگم از منم سر
حال تری تا از نگرانی در بیاد!
یادت باشه چیزی بهش نگی و پول لباس مجلسی رو هم کنار بزاری!
به دهن لقی و سوءاستفاده گری آوا خندیدم و با خوشحالی برای گرفتن یه دوش
آب گرم از تخت پایین پریدم
. *ما شین رو یه گوشه کنار خیابون پارک کردم و شماره ی آرزو رو گرفتم که خیلی دیر جواب و وقتی هم که جواب داد نفس نفس می زد
و نمی تونست خوب حرف بزنه و بریده بریده گفت :س سال... م.
_سلام! تو حالت خوبه؟! داشتی میدویدی؟!
_آره! توی حیاط بودم و مامان گفت گوشیم توی خونه زنگ می خوره این بود که
دویدم.
_آها! من الان جلوی در خونتونم، آرام کجاست؟ چیکار می کنه؟
_بگو چیکار نمی کنه؟ امروز انقدر سربه سرمون گذاشت و سرو صدا کرد که بابا
جریمه مون کرده تا آب حوض رو خالی کنیم.
_باشه! من الان میام جلوی در حیاط! تو فقط یه کاری بکن تا آرام در رو باز کنه!
_باشه فعلا که با امیرحسین سخت مشغول کشیدن آب حوضن منم دیگه باید
برم!
تا بابا دوباره جریمه ام نکرده فعلا خداحافظ .
تماس رو قطع کردم و با انداختن گوشیم روی صندلی کناریم و برداشتن شاخه
گل رز قرمز از ماشین پیاده شدم.
از صدای جیغ و داد و خند ه ای که از حیاطشون شنیده می شد، میشد فهمید
که بیشتر به جای کار کردن و آب حوض خالی کردن دارن سربه سر هم می ذارن.
جلوی در حیاطشون وایستادم و یقه ی کتم رو کمی مرتب کردم که صدای امیرحسین رو شنیدم که داد زد : آرام به خدا مگه دستم بهت نرسه! توی همین حوض
میشورمت!
از تصور اینکه باز هم آرام آتیش سوزونده و حال بقیه رو گرفته لبخند روی لبم
اومد و صداش رو از نزدیک شنیدم که گفت: اگه دستتون بهم رسید حتما این
کار رو بکنین!
برای در زدن یه قدم به جلو برداشتم که خیلی ناگهانی در باز شد و با آرام رخ به
رخ شدم.
او که؟ ترسیده بود هینی کشید و من محو صورت متعجبش که با کمترین
فاصله و غافل گیرانه جلوم وایستاده بود شدم که یهو سه تا سطل آب از داخل
حیاط رومون خالی شد و صدای خنده ی امیرحسین و مهتاب و آرزو به هوا رفت.
آرام که آب از موهای کوتاهش که از زیر روسریش بیرون ریخته بودن میچکید
بدون اینکه نگاه متعجب و ترسیده اش رو از صورتم بگیره یک قدم به عقب
برداشت و خواست وارد حیاط بشه که خیلی سریع دستم رو که شاخه ی گل
توش بود رو روی لبه ی چارچوب در گذاشتم و مانعش شدم.
نرگس:
قسمت(۲۴۰)
#دختربسیجی
نگاه سئوالی و مضطربش رو به صورتم دوخت و من گفتم : من اومدم تا جواب
خاستگاریم رو بگیرم البته نه هر جوابی! جواب مثبت رو!
آرام ساکت بود و با نگرانی به دستم روی لبه ی در نگاه میکرد که امیرحسین از
داخل حیاط دستم رو از در جدا کرد و گفت : ما اینجا آبرو داریم! لطفا مراعات کن.
آرام پوزخندی زد و رو به امیرحسین گفت : از کدوم آبرو حرف میزنی امیر؟! همه اینجا میدونن توی این خونه یه دختر زندگی میکنه که مردش رهاش کرده
و توی خیابون با انگشت به هم نشونش میدن!
آرام با گفتن این حرف و آتیش زدن به قلبم وارد حیاط شد و من مات و مبهوت
رفتنش رو نگاه کردم.
باورم نمیشد این آرام باشه که اینجور در مورد من حرف می زنه!
معنی رفتارهای ضد و نقیضش رو نمیفهمیدم!
او چند روز پیش در مقابل برادرش از من دفاع کرده بود و حالا با دلخوری از من گلایه میکرد.
امیرحسین که دید از جام تکون نمی خورم و هنوز هم به در بسته ی خونه که
آرام ازش رد شده بود نگاه میکنم به حرف اومد و گفت : بهش حق بده که ازت
دلخور باشه و خوشحال باش که این دلخوری رو بهت گفته! چون این نشون میده
که براش مهمی و می خواد از دلش با خبر باشی، حالا هم تا حالت بدتر از اینی که
هست نشده برو خونه و لباس خیست رو عوض کن .
لبخند بی جونی به روش زدم و با اشاره به لباس خیسم گفتم : تو هنوز یاد
نگرفتی چجور باید به مهمونت خوش آمد بگی؟
_خوش آمد از این قشنگ تر؟!
به سرتا پای او و مهتاب و آرزو که مثل من ازشون آب میچکید نگاه کردم و گفتم
: شما آب حوض رو روی خودتون خالی کردین؟!
آرزو زود تر جواب داد: ما داشتیم مثل آدم آب حوض رو خالی میکردیم این آرام
بود که ناغافل رومون آب ریخت و پا به فرار گذاشت .
مهتاب که تا اون موقع با لبخند ما رو نگاه می کرد به خاطر سردی هوای غروب
دستاش رو توی بغلش گرفت و گفت : ما هم خوب حقش رو گذاشتیم کف دستش!
کت خیسم رو از تنم در آوردم و گفتم :شما برین تو من فکر کنم حالا حالاها باید
اینجا منتظر بمونم.
آرزو با نگرانی گفت : ولی شما هنوز کامل خوب نشدین و با این لباس خیس هم
حالتون بدتر میشه! تازه هوا هم ابریه و هر لحظه ممکنه بارون بباره!
_مهم نیست!
_پس حداقل توی ماشین منتظر بمونین!
بی توجه به نگرانی و توصیه ی آرزو به سمت دیگه ی خیابون رفتم و روی لبه ی جدول نشستم .
نرگس:
قسمت (۲۴۱)
#دختربسیجی
ساعتها گذشت و پرد ه ی اتاق خونه ی امیرحسین نه تنها کنار نرفت که حتی گوشه اش هم تکون نخورد.
سرفه ها ی خشکی که این چند روزه رهام نکرده و ادامه سرماخوردگیم بودن به
خاطر سردی هوا و لباس خیسم دوباره با شدت بیشتری به سراغم اومده و سکوت
خیابون تاریک شب پاییزی رو شکسته بودن .
نگاه سرد آرام و حرفش مدام توی سرم میچرخید و من با بد حالی و سمچانه زیر
بارونی که چند دقیقه ا ی از باریدنش می گذشت نشسته و سرم رو پایین
انداخته بودم.
می دونستم این دفعه دیگه داروهای مامان دردی رو ازم دوا نمی کنه و کارم به
بیمارستان می کشه.
با بدحالی به تنه ی درخت پشت سرم تکیه دادم و با بالا نگه داشتن سرم
چشمام رو بستم و اجازه دادم قطره ای ریز و نرم بارون صورتم رو بشورن و دردی که
این چند وقته عذابم داده بود رو از تنم بیرون کنن.
مدتی رو توی همون حال نشستم و با احساس قطع شدن ناگهانی بارون و قرار
گرفتن چتری بالای سرم، چشمام رو باز کردم و با دیدن آرام که خودش زیر بارون
وایستاده و چتر رو
روی سر من نگه داشته بود لبخند بی جو نی زدم و گفتم : همه ی این سختیا به
دیدن این لحظه می ارزید!
اومدم تا فقط بهت بگم از اینجا بری!
چتر رو از روی سرم کنار گرفت و برای برگشتن به خونه پشت به من وایستاد و گفت
: لطفا از اینجا برو!...
قبل اینکه قدم برداره و به سمت در باز حیاط بره با بی حالی نالیدم : من تا جوابم
رو نگیرم هیچ کجا نمیرم!
به سمتم برگشت و گفت : خواهش میکنم آراد! برو و من رو فراموش کن!
_چرا چیزی رو ازم می خوای که میدونی محاله و نمی تونم انجامش بدم!
_می تونی همونجور که من تونستم!
_از کِی یاد گرفتی دروغ بگی؟
_من دروغ نگفتم.
_ازم می خوای برم چون نگرانمی و نمیخوای حالم از اینی که هست بدتر بشه!
دوبار ه بهم پشت کرد و گفت : تو هر جور که دوست داری فکر کن ولی این رو بدون
با اینجا موندن فقط خودت رو اذیت می کنی!
به خاطر سرفه های که بی موقع به سراغم اومده بودن بریده بریده گفتم :
دیگه.... حتی اگه بمیرم.... هم برام... مهم نیست.......
#سلام_امام_زمانم
تا کی دل من ...
چشم به در داشته باشد
ای کاش کسی ...
از تـو خبر داشته باشد
آن باد که ...
آغشته به بوی نفس تـوست
از کوچه ما ...
کاش گذر داشته باشد
◇شهیدغلامحسینبسطامی
دوای دل های حیران شما در قرآن
و راهنمای راه پر خطر هدایت در قرآن
است.
دل هاتان را با سجده های طولانی و
با تضرعّ خاشع کنید...
🍃آیه ی روز 🍃
🔶 سوره ابراهیم، آیه ۵٢:
هَـذَا بَلاَغٌ لِّلنَّاسِ وَلِيُنذَرُواْ بِهِ وَلِيَعْلَمُواْ أَنَّمَا هُوَ إِلَـهٌ وَاحِدٌ وَلِيَذَّكَّرَ أُوْلُواْ الأَلْبَابِ.
⚡️ترجمه :
اين (قرآن) پيام رسا و ابلاغى براى مردم است تا به وسيله ى آن، هشدار يابند و بدانند كه همانا او معبودى يكتاست و تا خردمندان پند گيرند.
💥 توضیح :
چقدر خوشبختیم که خدای مهربون قرآن رو براحتی بدستمون رسونده تا:
☘هشداری باشه برامون و مارو از خطرهای پیش رو آگاه کنه.
☘بفهمیم که توی این عالم، تنها کسی که شایسته تکیه کردن و پرستشه، خداست.
☘حقیقت ها برامون یادآوری بشه.
🔴 آیا وقتش نرسیده که قدر قرآن، این نعمت عظیم رو بدونیم؟
#آیه_روز
🌺نکته ای از صلوات شعبانیه :🌺
🍂 وَارْزُقْني مُواساةَ مَنْ قَتَّرْتَ عَلَيْهِ مِنْ رِزْقِكَ بِما وَسَّعْتَ عَلَيَّ مِنْ فَضْلِكَ، وَنَشَرْتَ عَلَيَّ مِنْ عَدْلِكَ، وَاَحْيَيْتَني تَحْتَ ظِلِّكَ.....
🔴 به سه دلیل باید با کسانی که رزق کمتری دارند، مواسات و همدردی کنیم :
1⃣ بخاطر وسعتی که خدا از فضلش به ما عطا فرموده، در مال، جان، آبرو، قدرت، موقعیت و.....
(به شکرانه بازوی توانا، دست افتاده گیر)
2⃣ بخاطر آنچه که خدا از روی عدل به ما عطا فرموده، مثلا در مقابل عمل صالحی که انجام داده ایم، مطابق عدلش به ما نعمتی داده است.
3⃣ بخاطر این که در زیر سایه خدا، از نعمت حیات بهره مندیم.
انسان زنده، باید به دیگران کمک کند، وگرنه مرده ای بیش نیست.
💥پس دستگیری از بندگان خدا، وظیفه ماست و منّتی بر آنان نیست.
#صلوات_شعبانیه
⛔️ مراقب مرگ جاهلی باشیم
🔰قال رسول الله صلی الله علیه و آله: مَن ماتَ و لم یَعرِف امامَ زمانِه ماتَ میته جاهلیه
👈 کسی که بمیرد در حالی که امام خود را نشناخته باشد به مرگ جاهلیت مرده است.
🖌 چند نکته؛
1⃣ مرگ #عصاره زندگی است، یعنی تمام مدت حیات به #منزله میوه های ویژه است که عصاره این را هنگام مرگ به انسان میچشانند. اگر آن عصاره، #شیرین باشد مرگ لذیذ و اگر معاذ الله #خبیث بود، عصاره آن بسیار #تلخ است. رسول خدا چه زیبا فرمودند: كَمَا تَعِيشُونَ تَمُوتُونَ
2⃣ #ملاک مرگ #عالمانه زندگی عالمانه است و ملاک مرگ #جاهلانه زندگی جاهلانه.
3⃣ #نشانه زندگی عالمانه، شناخت امام زمان علیه السلام است.
4⃣ کسانی که با امام زمان خود #بیگانه هستند عاقبت بخیر نخواهند شد.
5⃣ زمان مرگ #نامعلوم است پس برای شناخت زمان باید #تعجیل کرد تا به مرگ جاهلی از دنیا نرفت.
توجه توجه‼️‼️
♦️دوره آموزش معارف مهدوی به مدت ۸ روز ساعت ۱۷ مسجد جامع کیانمهر
📚کمال الدین، ج۲، ص۴۰۹
عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، جلد۴،صفحه۷۲
🖌رحیمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸هر روز چند دقیقه با امام زمان خلوت کنیم
🎙استاد عالی
#اللهمعجللولیکالفرج🤲