📣 #بهار_کتاب | در حال برگزاری است؛
🔹️بازدید رهبر انقلاب از نمایشگاه کتاب
✏️ حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی صبح امروز دوشنبه با حضور در مصلای امام خمینی(ره) از سیوپنجمین دوره نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران بازدید کردند.
🔹مشروح خبر و تصاویر تکمیلی این بازدید که هنوز ادامه دارد، متعاقباً منتشر میشود.
💻 Farsi.Khamenei.ir
18.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📚 #بهار_کتاب | تذکر صبح امروز رهبر انقلاب به مسئولان حوزه کتاب در جریان بازدید از نمایشگاه: عرضه کتاب ما کم است و باید افزایش یابد
💻 Farsi.Khamenei.ir
🔻 این فرمایش رهبری که ما باید عرضه رو زیاد کنیم دقیقا مبتنی بر پژوهشی هست که ما در حوزه بازار کتاب انجام دادیم و خروجی اش را به چند نفر از مسئولین ارائه دادیم که مشکل ما #صرفا در عدم عرضه مناسب کتاب هست.
1.18M
🔴 مختصر توضیحی پیرامون کتاب دختر خاله ها
https://oniketab.ir/product/%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d8%af%d8%ae%d8%aa%d8%b1-%d8%ae%d8%a7%d9%84%d9%87-%d9%87%d8%a7/
گلباران حرم مطهر امام رضا علیه السلام
در آستانه ولادت آقا امام هشتم علیه السلام💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 معرفی کتاب کهکشان نیستی 💠
🔸 برای سفر به کهکشان نیستی باید از شهر منیت بگذرید و از کوچه پس کوچه های دنیا و مادیات عبور کنید تا به مقصد قرب الی الله برسید .
پیام اصلی کتاب مبارزه با نفس و شکستن (( من )) درونمان است .
◀️ با تخفیف ویژه
https://oniketab.ir/product/kahkeshane-nisti/
🤵🏻 سفارش کتاب و مشاوره :
@admin_Oniketab
✨﷽✨
🌼چرا قرآن همسر را به لباس تشبیه کرده؟
1️⃣ لباس باید در طرح و رنگ و جنس مناسب باشد، همسر نیز باید کفو و متناسب با فکر و فرهنگ و شخصیّت انسان باشد.
2️⃣ لباس مایه زینت و آرامش است، همسر و فرزند نیز مایه زینت و آرامش خانوادهاند.
3️⃣ لباس عیوب انسان را میپوشاند، هر یک از زن و مرد نیز باید عیوب و نارساییهای یکدیگر را بپوشانند.
4️⃣ لباس انسان را از سرما و گرما حفظ میکند، وجود همسر نیز کانون خانواده را گرم و زندگی را از سردی میرهاند.
5️⃣ دوری از لباس مایه رسوایی است، دوری از ازدواج و همسر نیز گاهی سبب انحراف و رسوایی انسان میگردد.
6️⃣ انسان باید لباس خود را از آلودگی حفظ کند، هر یک از همسران نیز باید دیگری را از آلوده شدن به گناه حفظ نماید.
📚برگرفته از تفسیر نور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب خطاب به ناشر اهل یمن: سلام بسیار بسیار بسیارِ بنده را به سیدعبدالملک الحوثی برسانید؛ من دوستدار ملت شجاع و با جرئت یمن هستم.
🇮🇷 سلام بر جبهه ی مقاومت یمن
17.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هدیه رهبر انقلاب به یک خانم نویسنده
🔻تبدیل مثلث قرمزِ معروفِ فلسطینیها و بالاخص حماس، به نمادِ دانشجویان حامی فلسطین
#فلسطین_تنها_نیست
🇮🇷تحلیل سیاسی و جنگ نرم
✍@tahlile_siasi
✍@tahlile_siasi
23.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴کفش بهتره یا چادر؟؟
چقدر زیبا
منطق حجاب را بیان کرد
مثالها چقدر به روز .👏
واقعا تماشای این کلیپ
خالی از لطف نیست.👏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تصاویری از جهانی شدن شعار فارسی «مرگ بر اسرائیل»
🔹️شعار فارسی «مرگ بر اسرائیل» این روزها در کشورهای مختلفی شنیده می شود.
🔹️حامیان فلسطین و معترضان به جنایات اسرائیل تاکنون در ایتالیا، اسپانیا، انگلیس، آمریکا و حتی ژاپن؛ شعار فارسی «مرگ بر اسرائیل» را سر داده اند.
🔹️در آمریکا؛ دانشجویان دانشگاه جورج واشنگتن نام میدانی در این دانشگاه را به «میدان شهدا» تغییر دادند.
✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨
فکری بکن بر حال این زائر که جامانده
بر این مریضی که معطل بر دوا مانده
شرمش شود حتی دم بابالجواد آید
اذن دخولش خوانده و در کوچهها مانده
خرده مگیر بر بیوفایی و گناهانش
از تو جدایش کرده این دنیای وا مانده
وقتی گره بر کار او افتد فقط گوید
چاره دگر غیر از نوای یا رضا مانده؟
او دست خالی بر نمیگردد از این درها
تا نام زهرا مادرت بین دعا مانده
#السلام_علیک_یاامام_رئوف
#یاامام_رضاجانم😍✋
اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ
💌💌💌💌💌💌💌
4_5951846338835514793.mp3
12.94M
🌺✨🌺✨🌺
یا رضا مولا مولا مولا
🌺✨🌺✨🌺
🎤علی فانی
🌸پیشاپیش عیدتون مبارک🌹
🌙 و شب را با "صلواتی" دیگر به پایان برسانیم...
🌹 قالَ الاِمامُ الصّادِقُ(ع):
💌 يَابْنَ جُنْدَب! ... حَقٌّ عَلى كُلِّ مُسلِمٍ يَعرِفُنا اَن يُعرِضَ عَمَلَهُ فى كُلِّ يَومٍ وَلَيلَةٍ عَلى نَفْسِهِ فَيَكُونَ مُحاسِبَ نَفْسِهِ فَإنْ رَأى حَسَنَةً استَزادَ مِنها وَإنْ رَاى سَيِّئَةً استَغفَرَ مِنها لِئَلاّ يَخزِىَ يَومَ القِيامَةِ.
امـام صـادق(ع) فرمـودند:
اى پسر جندب ... سزاوار است هر مسلمانى كه مارا مى شناسد، كردارش را در هر "شبانه روز" بر خودش عرضه كند و خود را "حسابرسى" نمايد!
اگر خوبى ديد برآن "بيفزايد" و اگر گناه ديد، از آن "آمرزش بخواهد" تا در روز قيامت "رسوا نشود"...
📚 تحف العقول ، ص 311.
✨ با "تزکیهنفس" آبرویتان را میخرید!
#تزکیهنفس
..............
صالحین تنها مسیر
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• #پارت_30🌹 #محراب_آرزوهایم💫 نگاهم به گنبد سبز مسجد میافته، حیاط مسجد
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°•
#پارت_31🌹
#محراب_آرزوهایم💫
دوباره اضطراب و کلافگی بهم هجوم میاره و با خودم میگم:
- انگار چند لحظهی پیش، آرامش قبل از طوفان بود!
افکارم رو کنار میزنم و بیتعلل میگم:
- شما از امیرعلی خبر دارین؟
- بله، برای چی؟
- ببینید من نمیخوام فضولی کنم، فقط به عنوان یک خواهر حس خوبی نسبت به ماشینی که دیشب بردنش ندارم، میشه بگین چیکار کرده؟
چشمهاش گرد میشه، اینبار سرش رو بالا میاره و میگه:
- میشه واضح صحبت کنین؟ از کدوم ماشین حرف میزنین؟ فکر کنم شما در جریان نیستین آخه امیرعلی دیشب با ما بود.
- اره، منم دیشب توی مراسم بودم.
کلافگی بیش از حدم به اون هم سرایت میکنه.
- میشه تعریف کنید چی شده؟
تمام چیزهایی که دیدم و شنیدم رو موبهمو براش تعریف میکنم و در انتها، تنها با بهتی که توی چشمهاش دیده میشه میگه:
- شما برید خونه، لطفا به کسی هم چیزی نگید. من خودم همه چیز رو درست میکنم.
سرم رو به زیر میندازم و ناچار زیر لب زمزمه میکنم.
- باشه.
- کاری با بنده ندارید؟
- نه، ببخشید مزاحمتون شدم.
چند لحظهای هیچ حرکتی نمیکنه و هیچ چیزی نمیگه، متعجب سرم رو بالا میارم، انگار میخواد چیزی رو به زبون بیاره اما مردده و در آخر تصمیم به سکوت میگیره، تنها به خدانگهدرای اکتفا میکنه و میره.
به ساعتم نگاه میکنم.
- اگه بخوام پیاده برگردم به نازنین نمیرسم.
خودم رو به سرعت به خیابون میرسونم و چند دقیقهای منتظر تاکسی میمونم.
خودم رو به ایستگاه اتوبوس میرسونم، کیفم رو از نازی میگیرم و دوباره با اتوبوس برمیگردم خونه.
با خستگی تمام، کلیدم رو توی در میچرخونم و داخل میرم. اولین چیزی که به چشمم میخوره، خاله مریمه که در حال ظرف شستن توی آشپزخونهست. با صدای بلند سلام میکنم.
- سلام خاله جان خسته نباشی، برو لباسهات رو در بیار برات چایی بریزم.
- نمیخواد زحمت بکشین میخوام برم بخوابم. راستی خاله! هانیه نیست؟
- مگه بهت نگفته که میخواد بره مصاحبه؟
بهخاطر خستگیِ بیش از حد همه چیز به کل یادم رفته.
- چرا گفته بود، خاله من خیلی خستهم بیدارم نکنین لطفا.
داخل اتاق میشم و در رو میبندم، کیفم رو پرت میکنم کنار اتاق و بدون اینکه لباسهام رو عوض کنم، روی تخت بیهوش میشم.
چشمهام رو که باز میکنم، قرمزیای که از پشت پنجره به چشم میخوره، نشون از این میده که غروب شده.
- چقدر زیاد خوابیدم!
توی آیینه نگاهی به موهای ژولیدهم میندازم و کمی مرتبشون میکنم که صدای مضطرب مامان متعجبم میکنه و به سمت در کشیده میشم.
- آقا محمد انقدر نگرانه که آروم و قرار نداره، هرچی هم به دوستهاش زنگ میزنه، میگن ازش خبری ندارن. تا به حال امکان نداشته جایی بره و خبر نده.
- نگرانی نداره که ماشاءالله و لا حول و لا قوة الا به الله پسر بزرگریه.
- آخه حتی به آقا مهدیارم زنگ زد اما هیچی نگفت.
- مامان قدیما یک ذکری برای گمشدهش میخوند اون رو بخون انشاءالله پیدا میشه. یکجا نوشته بودمش، صبر کن الآن میام.
چند دقیقهای توی سکوت میگذره که صدای مامان میاد.
- اِنَّهُ عَلی رَجْعِهٖ لَقادِر، سوره طارق آیه هشت.
- خدا خیرت بده مریم جان. راستی نرگس بیدار شد باز میام بالا. بچهم خیلی ازم دور شده.
- نه خواهر جان نرگس خیلی هم حالش خوبه، هیچی هم عوض نشده برو به زندگیت برس.
مامان ملیحه جوابی نمیده و بعد از خداحافظی، با صدای بسته شدن در مشخص میشه که میره...
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°•
#پارت_32🌹
#محراب_آرزوهایم💫
چند دقیقهای صبر میکنم و از اتاق بیرون میرم که به محض خروجم خاله با حسرت میگه:
- تو کِی بیدار شدی؟ مامانت همین الآن رفت.
سعی میکنم که به روی خودم نیارم.
- واقعا؟ راستی خاله هانیه هنوز نیومده؟
صدای گوش خراشش از توی اتاق میاد.
- چرا عشقم، سلام.
- علیک.
خاله به سمت یخچال میره و هم زمان میگه:
- بیا خاله جان غذاهای ظهر رو برات گرم کنم بخوری.
- ممنون اشتها ندارم.
- وا! مگه میشه؟ دیشب هم هیچی نخوردی، حرف نباشه.
خندهی آرومی میکنم و حرفی نمیزنم. هانیه با اعتراض میاد توی آشپزخونه و میگه:
- اه مامان! چقدر این نرگس رو لوسش میکنی.
چشم و ابرویی براش نازک میکنم و جوابش رو میدم.
- تا چشمهات از کاسه درآد.
- ایش!
خاله مشغول کارهاش میشه و از اونجا خارج میشم تا مزاحمش نباشم، هانیه سریع میاد بهم میچسبه و دم گوشم میگه:
- میدونی چی شده؟
- نه، چی شده؟
- امیرعلی گم شده!
ازم جدا میشه و پقی میزنه زیر خنده. در حالی که روی مبل میشینم، به دیوونه بازیهاش میخندم.
- کله شق!
کنارم میشینه و کمی جدی میشه.
- باور کن راست میگم! همه دربهدر دنبالشن.
خنده روی لبم محو میشه و شونهای بالا میندازم. هانیه از جاش بلند میشه و میگه:
- من میرم درس بخونم.
- منم میخوام درس بخونم، بیا بریم تو حیاط.
حالت متفکرانه به خودش میگیره و در جواب میگه:
- بزار فکرهام رو بکنم، شاید جوابم مثبت باشه.
از جام بلند میشم و همزمان اداش رو درمیارم.
- برو بابا، زود وسایلت رو بردار، من ناز کشیدن بلد نیستم، به کسی که بخوای بله رو بدی آقا مهدیاره نه من!
نفسش رو فوت مانند به بیرون میده.
- لا اله الا الله.
کلید کنار در رو فشار میدم و کل حیاط روشن میشه. با همدیگه میریم به سمت پاتوق همیشگیمون و بند و بساطمون رو پهن میکنیم، چند دقیقهای مشغول درس خوندن میشیم تا اینکه صدای کفشهای یک نفر، حواسم رو پرت میکنه. سرم رو بلند میکنم، نگاهم به حاجی میافته. هانیه که متوجه حضورش میشه، سریع چادرش رو جمع و جور میکنه و به احترامش بلند میشه.
- سلام محمد آقا.
- سلام دخترم راحت باشین.
چهرهی نگران و لبخند مضطربش، حالم رو دگرگون میکنه. تا میخوام لب باز کنم، با صدای مامان ملیحه و در انتها حضورش سکوت میکنم و حرفی نمیزنم.
چادرش رو به سرش میکشه و تلفن حاجی رو که در حال زنگ زدنه، سمتش میگیره.
- محمد آقا گوشیت رو نبردی داره زنگ میزنه.
با "ممنون" زیر لب تلفنش رو میگیره و کنار گوشش میزاره، کمتر از یک دقیقه چهرهش گرفتهتر از قبل میشه و میگه:
- ممنون... نه زحمت کشیدی...بازم ممنونم... خداحافظ.
نگاه مامان نگرانتر میشه و خیره میشه توی چشمهای حاجی.
- آقای منصوری بود، گفتش امیرعلی از دیروز اونجا هم نرفته.
وقتی که بهشون نگاه میکنم، رابطهی خوبشون بهم حس خوبی میده اما سریع به خودم گوشزد میکنم که الآن وقتش نیست!
دو دل میشم که از ماجرای دیروز چیزی بهشون بگم یا نه.
از طرفی نمیتونم این همه دلواپسی و نگرانیشون رو تحمل کنم و از طرف دیگه مهدیار گفت به کسی چیزی نگم، باید چیکار کنم؟
جنگ عجیبی بین قلب و مغزم پیش میاد و مثل همیشه قلبم پیروز میدون میشه.
با من و من سعی میکنم حرفم رو بزنم.
- اوم...مامان...
- جان؟
- دیشب که خواستگاری هانیه بود...اومدم پایین که جزوهم رو بردارم...همونجا آقا امیرعلی با یک ماشین مشکی رفت.
حاجی زودتر از مامان سوال پیچم میکنه.
- کجا رفت؟