4_5812272520329433164.mp3
6.08M
نامه مبارک امام زمان ارواحنا فداه، به شیخ مفید رحمه الله علیه،
🌸 پیشنهاد ویژه دانلود خیلی قشنگه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍سه بُعد مهم زندگی حضرت زهرا سلام الله علیها
🎥گوشهای از زندگی سیاسی مبارزاتی حضرت فاطمه زهرا علیها السلام در کلام رهبر انقلاب اسلامی
📚 برگرفته از کتاب انسان ۲۵۰ ساله
-200335616_-17568902.mp3
26.33M
🎧 قرائت اختصاصی دعای چهاردهم صحیفه سجادیه توسط حاج مهدی سماواتی
-567992576_-392020328.mp3
10.56M
🎧 تلاوت اختصاصی سوره فتح توسط استاد کریم منصوری
🪐مرحوم آیت الله العظمی میرزا محمدعلی شاه آبادی:
در نوافل شب، به مقام شامخ حضرت زهرا ( سلام الله علیها) توجه کنید و بدانید که استمداد گرفتن از آن حضرت، موجب ترقی و قرب معنوی می شود و خداشناسی انسان را زیاد می کند. همچنین قبل از اذان صبح، صلوات حضرت زهرا (سلام الله علیها) را بفرستید.
📚 عارف کامل، ص۴۸
#نمازشب
#اَلْحَمْدُلِلّٰهِکَمٰاهُوَاَهْلُه
__________________________________
🇮🇷
#کارگاه_تفکر۲۵
• فکر دقیقاً مانند بدن عمل میکند!
بدن را وقتی بکار میگیریم؛ زیبا و بانشاط شده و عمرش طولانی میگردد.
فکر نیز هرقدر بیشتر در علوم مختلف فعالیت و پویایی داشته باشد؛ در فهم مسائل فلسفی قویتر و برای دریافت حکمت، تواناتر خواهد بود.
کارگاه تفکر ۲۵.mp3
12.39M
#کارگاه_تفکر ۲۵
آنچه در پادکست بیست و پنجم میشنوید :
- افکار منفی چگونه جای خود را به افکار مثبت و نورانی میدهند؟
- ورزشکاران و دانشپژوهان در مهندسی افکار خودشان موفقترند، چرا؟
- چطور شیاطین قادرند بر فکر انسانها نفوذ کنند؟
🌸 رزق معنوی قبل از خواب 👆
اگه خدمت امام زمان عج رسیدید سلام منم برسونید 😭❤️
#مولایمن
🌱رفته ای در سفر و آمدنت دیر شده!
مشکلی هست مگر باعث تأخیر شده؟
🌱سالها می گذرد غایبی از دیده ی ما
نکند چشم تو از دیدن ما سیر شده؟!
🌱حالمان حال خوشی نیست بیا ای جانا
زندگی بی تو دگر سخت و نفس گیر شده...
#العجلمولایغریبم
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
#شبتونمهدوی🌙
صالحین تنها مسیر
🌼#پست_۳ *آیدا من چطور قبل تو زندگی میکردم...اینقدر عاشقتم که حس میکنم کل دنیا برام یک شکل دیگه ای
🌼#پست_۴
*آیدا من خانواده ام خیلی حساسن ...آیدا بق کرده رو برگردوند ..._تو داری بهانه میاری هامون ...هامون اخم کرد _میدونی دوست دارم ولی بزار دوست بمونیم خودتو از من دریغ نکن ...*
آیدا گازی به بلالش زد صدای جیغ و داد از توی خونه میومد ...ژیلا با خنده به طرف بالکن امد
_دیدی دیدی اخرش بردیم ..
آیدا با لبخند نگاهش کرد
شوهر ژیلا محمود یک بلال به طرف ژیلا گرفت
_این نامردی بود همون شب اول من کشتن ..
ژیلا بلند خندید
_حق ات که دست اول هی به من تارگت نزنی ..
ایدا بقیه بلال هارو تو سینی گذاشت به طرف پذیرایی رفت هنوز هم صدای بحث و همه میومد
_خوب لشکر شکست خورده بیاین بلال بخورین ..
علیرضا نزدیکش شد
_حواست به بازی نبود ؟
آیدا شونه ای بالا انداخت
_تهش که مابردیم ..
علیرضا اخم کرد
_از وقتی امدم حواسم بهت هست ..
آیدا نگاهی به عمه ی ژیلا کرد که چپ چپ نگاش میکرد
با اخم گفت
_حالا میگم برات .
علیرضا خط نگاهش دنبال کرد پوزخندی زد
_مامان من مشکلی نداره با تو ..
آیدا با حرص نفس گرفت و تتمه بلال شو تو سینی گذاشت
_اره مشکلی نداره ...چون تو اینطور میخوای !
و بی حرف روی مبل نشست
دقیقا از همون ده دوازده سال پیش که وارد این خانواده شد نگاه نفرت بار مادر علیرضا رو حس میکرد .
خاله مهین ظرف کوفته های قلقلی خوشرنگ که روش پره های زرشک بود روی میز گذاشت..
_بفرمایید ...نوش جونتون ..
همه در حال شوخی و تعارف بودن ولی آیدا پشیمون بود از اینکه با وجود بودن مادر علیرضا امده این مهمونی ..
_آیدا جان خانم بهرامی هنوز هر وقت من میبینه احوال تو جویا میشه ..
آیدا نگاهی به مادر علیرضا کرد ...از اینکه هر دفعه یک خاستگار براش جور میکرد واقعا عصبی میشد
لبخند نیم بندی زد
_ممنونم لیلا جون ..ایشون لطف دارن ..
نگاهی به علیرضا کرد که پوزخندی زد
لیلا دوباره ادامه داد
_تو هم باید کم کم به فکر باشی تنها موندن الانش شیرینه ولی دو روز دیگه پاتو سن بزاری دیگه بر و روی نداری !
آیدا با حرص با چنگالش کوفته تو بشقابش تکه تکه میکرد ..و لبخند تحویل لیلا میداد
مهین خانم مداخله ..
_اوووه لیلا تو همچین مگی دو روز دیگه پا تو سن بزاری اینگار ما رو سیزده سالگی شوهر دادن چه غلطی کردیم ...بزار عشق و جوونی شون بکنن ..
ژیلا با دهن پر گفت
_مامان خانم چرا من زود شوهر دادی ..؟
مهین خانم با خنده گفت
_والا اینقدر که بابات پول تلفن توو ارسلان داد داشتیم ورشکست میشدیم گفتیم جواب بله بدیم بری ور دل خودش بشینی تا اخر عمرت براش فَک بزنی ..
همه خندین ..مهین خانم با حض وافری گفت
_همه که مثل آیدا خانم نیستن ...
آیدا لبخند محجوبی زد ولی رسما اون کوفته کوفتش شده بود هیچ جوره ته دلش با حرف های لیلا صاف نمیشد ..آهی کشید که از چش علیرضا دور نموند .
بعد شام ظرف هارو با دخترا شستن ...جوون ها تو تراس لحاف و تشک پهن کرده بودن ..
ژیلا زیپ کاپشنش بالا کشید
_حال میده تو این سرما اینجا بخوابیم ..
مهین خانم پنجره رو باز کرد خطاب به ژیلا گفت
_مامان جان ریما رو ببر دستشویی من شب نمیتونم بیدارش کنم ..
ژیلا پوفی کشید
_ارسلان هنوز داخله بهش بگو ..
مهین خانم چش غره ای رفت و در بست .
ژیلا با غر غر بلند شد
_خوش به حالت که از هفت دولت آزادی ..
علیرضا سبد نارنگی به دست وارد تراس شد
دخترا و پسرا دورش جمع شدن شروع به بگو بخند کردن ولی آیدا بی حوصله پتو رو دور خودش پیچیده بود سرش تو گوشیش بود .
علیرضا بهش پیام داد
_بیا تو حیاط کارت دارم ..
وقتی بقیه بلاخره رفتن سر جاهاشون و خوابیدن ..آیدا به هوای رفتن دستشویی رفت توی حیاط
🌷#نویسنده_خانم_زهرا_باقرزاده_تبلور
🌼👈#پست_۵
علیرضا انتهای باغ نشسته بود سیگار میکشید تا آیدا رو دید با اخم گفت
_خوب؟
آیدا شونه ای بالا انداخت
_خوب به جمالت !
علیرضا مشکوک نگاهش کرد
_جریان چیه از وقتی اومدی حالت خوب نیست؟
آیدا روی صندلی مقابلش نشست
علیرضا ادامه داد
_نگو بخاطر حرف های مامانمِ که این حرف های همیشگیشِ ...ولی تو ادم همیشگی نیستی ؟
آیدا لب گزید
_یکی از شاگردهام اسمش مانلی صاحبچی !
علیرضا با اخم گفت
_خوب که چی ؟
آیدا با بغض گفت؛
_باباش هم اسمش هامون !
علیرضا پک محکمی به سیگارش زد
_شاید تشابه..
آیدا تو حرفش پرید
_چرند نگو ..مگه میشه اتفاقی باشه !
علیرضا ته سیگارش زمین انداخت.
_اصلا گیریم که همون مرتیکه باشه تو رو صننم !
آیدا لب گزید
علیرضا به موهاش چنگ زد
_آخ ....آخ آیدا ...بدم میاد گیر کردی تو همون پونزده سال پیش ..
آیدا رو برگردوند اینقدر بغض داشت که اگه علیرضا یکم نگاهش میکرد میزد زیر گریه ..
علیرضا تکیه اش از دیوار گرفت
_فردا میام دنبالت بریم پیش بهداد !
آیدا از روی صندلی بلند شد دستش و توی کاپشنش کرد با اخم نگاهش کرد
_من نمیام ...خودم میدونم چجوری حالم خوب میشه ..
علیرضا پوزخندی زد
_آره بشینی به مردک فکر کنی ...
آیدا با عصبانیت به طرف راه سنگچین باغ رفت و زیر لب غُر زد
_من خَرم که امدم به تو گفتم ..
علیرضا کلاه کاپشنش کشید که نگهش داره
_هی دختر کله خر ..
آیدا برگشت به طرفش
علیرضا نگاهش کرد
_من نمیخوام کسی بهت اسیب بزنه ...
آیدا سعی کرد لبخندی که رو لبش امده رو جمع کنه
_پس بهتره از من دور بمونی چون نزدیک شدنت
بیشترین آسیبِ به من ..میدونی که لیلا جون
چقدر قشنگ بلده زخم زبون بزنه ...هر دفعه هم یک پیرمرد واسه من نشون میکنه ..که یک وقت خدایی نکرده شاه پسر شو دختر ترشیده ای که هیچ جوره وصله این جمع نیست از راه به در نکنه ..
علیرضا پوف کلافه کشید
_مهم منم که میخوامت ..
آیدا اخم کرد
_ولی من نمی خوامت خودت هم خوب میدونی ..
و رو برگردوند راهش و ادامه داد صدای تیک تیک فندک علیرضا میومد ....آیدا از درد چشم بست لرز کرده بود نفهمید خودش و چطور به تراس
رسوند سرجاش دراز کشید پتو رو تا چونه اش بالا کشید یک بغض مثل تیغ توی راه گلوش بود یک بغض پونزده ساله مثل هامون ....
🌷#نویسنده_خانم_زهرا_باقرزاده_تبلور
🌼👈#پست_۶
***
آیدا تو سالن ایستاده بود چندتا از بچه ها دورش حلقه زده بودن اینقدر مهربون بودن معاون جدیدشون براشون خوشایند بود که یک ماه از
سال نگذشته کلی طرفدار پیدا کرده بود .
یکی از دخترا تکه کیکی به طرف آیدا گرفت
_خانم تو رو خدا تورو خدا بردارید ..
ایدا لبخندی زد
_مرسی عزیزم نوش جانت .
دختر دیگه ای خودش لوس کرد
_فردا من دعای فرج بخونم ..
و یک دختر دیگه که قدش از همه بلند تر بود
پلاکارت انتظامات تو گردنش بود با غرور گفت .
_برید سرکلاس هاتون ..
بچه ها متفرق شدن ..ایدا میکروفن روی میز
گذاشت نگاهش به دوربین های طبقه بالا بود که ببینه بچه ها رفتن کلاس ...معاون دیگه چایش هورت کشید
_آیدا برات ابنبات رژیمی گرفتم ...
ایدا تو میکروفون داد زد
_نماینده کلاس ۳۰۴چرا بچه های کلاستون تو سالن اند برید تو کلاس ..
بعد کلافه به همکارش گفت:
_ای بابا چرا معلم ها نمیرن سر کلاس ها ..
یکی از معلم ها عصبانی وارد دفتر معاونین شد
_خانم سوفی تکلیف من امروز با این دانش اموز روشن کنید بگید ولی اش بیاد مدرسه ...دیگه خسته شدم .
آیدا به پشت معلم سرک کشید و با کمال تعجب مانلی رو دید
_چی شده ؟
معلم کلافه گفت ؛
_از روز اول یک دونه تکلیف شب ننوشته ..نصف
حرف الفبا رو هنوز بلد نیست ..نمیدونم چجوری امده کلاس دوم ...
معاون دیگه با تعجب گفت؛
_چرا مشق هاتو نمینویسی دخترم ؟
مانلی همینطور سرد و یخ زده به اونا نگاه میکرد .
معلم دوباره گلایه مند گفت:
_صدبار نامه نوشتم به مامانش ..حتی زنگ زدم ..دریغ از یک جواب که به من بدن ..
ایدا با اخم گفت
_مامانت خونه است ؟
مانلی سرشو به معنی آره تکون داد .
_بیا اینجا بشین و به صندلی ته دفتر اشاره کرد .
بعد نزدیک معلم شد و آروم گفت؛
_شاید مامانش مشکلی داره ؟
وقتی این سئوال میپرسید انگار ته دلش یک ناآرومی و بی قراری خاصی بود ..
معلم چشم درشت کرد آروم گفت؛
_نمیدونم والا ...اخه اینقدر پرت اند از وضعیت بچه کلاس دومی شون ...من جای معلم پارسالش بودم مردودش میکردم ..
معاون دیگه پوزخندی زد
_دلت خوش ها این باباش جزو کسایی که به اندازه نصف دانش اموزان مدرسه کل هزینه های یک سال رو نقد میاد کارت میکشه ...بعد کارنامه اش میشه خیلی خوب .
نور چشمی خانم مدیر ...
آیدا قلبش هری ریخت پس هامون امده این مدرسه ...
معلمشون آهی کشید
_یعنی از در و دیوار صدا میاد از این بچه نه ...نه درس جواب میده نه درس مینویسه ...فقط نگات میکنه ..
معاون دیگه همینطور که پای سیستم بود برگه
های پرینت شده رو از توی پرینتر برداشت آروم گفت؛
_از من به شما نصیحت بهش نمره بده بره پای مامانش باز نکن که پشیمون میشی ...
آیدا پر اخم گفت ؛
_چرا ...بزار مامان و باباش بیان ..شاید مشکلی داره ..شاید کند ذهن ...اصلا نباید بیاد این مدرسه ..
معلم سر تکون داد
_نه رفتارش شبیه بچه های کند ذهن نیست ...
آیدا به مانلی که روی صندلی نشسته بود با چشمهای درشت روشنش بهشون زل زده بود خیره شد .
آروم کنارش رفت
_دخترم صبحانه خوردی ؟
مانلی بهش خیره شد نوچی کرد .
آیدا لبخندی زد و ساندوچی که برای خودش درست کرده بود از تو کیفش در اورد بهش داد .
همون لحظه صدای زنگ گوشی معلم بلند شد و معلم با تردید گفت
_خودشِ، خودش ِ..مامانش ..
آیدا لب گزید و نگاهش پی رفتن معلم شد که عصبانی داشت شرح حجران میکرد .
آیدا فنجون چایش و به طرف مانلی گرفت
_بخور دخترم ..
دخترک ترسیده به معلمش از پشت شیشه اتاق معاونین خیره شده بود .
معاون دیگه کش چادرش و درست کرد و گفت؛
_خوب چرا دخترم مشق هاتو نمی نویسی ؟
معلم با گوشی کنار گوشش نزدیک اتاق شد با لبخند خداحافظی کرد
_گفت الان میاد.
آیدا نفسش حبس شد یک حال عجیبی پیدا کرد
معلم به طرف مانلی براق شد
_الان مامانت میاد تکلیف تو روشن میکنم ..
مانلی از ترس ساندویچ دستش و روی میز گذاشت کوله اش محکم تو بغلش گرفت .
آیدا به طرف معلم اخم کرد
_حالا بزار یک چیزی بخوره گناه داره ...مامانش اومد میام صدات میزنم شما برو کلاست ..
معلم به طرف پله هارفت ..
آیدا به ساندویچ اشاره کرد
_بخور دخترم ..
معاون دیگه به ساعت نگاه کرد
_اوه ساعت ۱۱باید برم اداره ...آیدا جان برنامه
تقویتی رو کلاس بندی کردم همون و یک نگاه بنداز ..
آیدا سرش گرم کلاس بندی ها شد فقط هرز گاهی نگاهی به مانلی میکرد که ساکت اونگوشه نشسته بود پلاستیک فریزرو با دستش مچاله میکرد .
_چای میخوری بگم برات بیارن ..
مانلی نوچی کرد بعد دستش بالا اورد
_خانم اجازه میدید برم دستشویی ..
آیدا لبخندی زد
_برو عزیزم .
دوباره کار خودش ادامه داد .
_سلام ..
سرش بالا اورد یکه خورده به زن زیبا مقابلش خیره شد ..چشمهای درشت آبی ...بینی کوچولو ...لب های قلوه ای سرخ ..
_بفرمایید !
_من صاحبچی هستم ..
🌷#نویسنده_خانم_زهرا_باقرزاده_تبلور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#طرحواره_های_کودکی
حواسمون باشه جراحاتی بر روح بچه هامون باقی نذاریم که برای درمانش مجبور بشن به هزار تا تراپیسا و مشاور و روان پزشک و روانشناس رجوع کنند و سالیان دراز درگیرش باشن.
🌸
جریمهٔ کشفحجاب در قانون به چه صورت است؟
🔹در قانون حجاب، جریمهٔ عابران متخلف تنها در صورتی است که فرد روسری، شال یا امثال آن را بر سر نداشته باشد. در این حالت فردی که تصویرش از طریق سامانههای هوشمند بهصورت «قطعی» احراز هویت شده، بدون احتیاج به مراجعهٔ حضوری با پیامک اخطار مواجه میشود و جریمهٔ ۵ میلیون تومانیاش معلق است و در صورت تکرارنکردنِ تخلف، بخشیده میشود؛ اما در صورت تکرار تخلف توسط فرد برای بار دوم، علاوه بر ۱۰ میلیون تومان جریمه، ۵ میلیون تومان جریمهٔ معلق هم دریافت میشود.
🔹افرادی که اصرار بر تردد بدون شال و روسری و امثال آن داشته باشند، درصورتیکه این اتفاق برای بار سوم بیفتد، این بار «تخلف» به «جرم» تبدیل میشود و بهدستور قضایی فرد از ۲۰ تا ۸۰ میلیون تومان به تشخیص قاضی جریمه میشود؛ در صورت تکرار برای بار چهارم مبلغ به ۸۰ تا ۱۶۵ میلیون تومان افزایش پیدا میکند.
🔹در خصوص افراد زیر ۱۸ سال مسئله متفاوت است و نوجوانان در صورت تخلف، به تشخیص قاضی میتوانند بهجای جرایم مالی، با اقدامات تربیتی همچون برنامههای آموزشی و تربیتی و مشاوره روبهرو شوند.
🔹همچنین در قانون حجاب برخلاف روند گذشته، قانونگذار با جریمههای سنگین سراغ دانهدرشتها رفته و بهطور مثال سلبریتیهایی که جریمهٔ ۱.۵ میلیون تومانی آنها پیشتر مورد تمسخر قرار گرفته بود، در قانون جدید در صورت ترویج برهنگی با جریمههای چندصد میلیونی مواجه خواهند شد.
🔷 @IslamLifeStyles
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🙏 در این روزها و شبهای سخت و تاریک بیشتر برای ظهور دعا کنیم...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#لبیکَ_یا_مهدی
🤲 اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم و العن و اهلک اعدائهم اجمعین واجعلنا من الباکین والمضطرین لغیبت امامنا
═✨ ⚘════✨⚘ ═