#درمحضرعالم_فرزانه
در زیارت جامعه کبیره می خوانیم که :
بکم فتح الله و بکم یختم
یعنی ؛ « خدای متعال ایجاد و خلق را با شما و به سبب شما و از طریق شما فتح نمود و نیز از طریق شما و بوسیله شما آنرا ختم خواهد کرد »
تجلیات فعلی حضرت حقّ چه در بدو وجود و فتح آن و چه در عود وجود و ختم آن ، از طریق حقایق نوری آنان که جلوه اول حقّ و اسماء و صفات او، و خلق اول اوست ، می باشد.
در همین زیارت می خوانیم که ؛
من ٱراد الله بدء بکم
یعنی ؛ « هر کس خدای متعال را #اراده کند ، با شما و به کمک شما شروع می کند » ؛
چه از لحاظ هدایت و ارشاد ظاهری ، چه از لحاظ هدایت و ارشاد باطنی ، و چه از لحاظ وساطت در فیض .
و باز می خوانیم که ؛
و من قصده توجهّ بکم
یعنی ؛ « و هر کس قصد خدا را داشته باشد ، بسبب شما متوجه حضرت حقّ خواهد شد »
📚منبع ؛ کتاب مقالات جلد دوم ، صفحه ۳۳ ، حضرت آیت الله محمد شجاعی "رضوان الله علیه "
باصلوات نشر دهید↙️
قدر نعمت «جامعه کبیره» را بدانیم
امید ما در سعادت دنیا و آخرت تنها محبت اهل بیت (علیهم السلام) است. بالاترین ظهور این محبت در عشق و ارادت به سیدالشهدا (ع) وجود دارد که خداوند این باب را برای همه کسانی که لیاقت داشته باشند باز کرده است.
حدود ۷ میلیارد انسان بر روی کره زمین زندگی میکنند. کمتر از یک پنجم اینها مسلمان هستند و از این تعداد، کمتر از یک پنجم شیعه میباشند، و در میان همه شیعیان که در سراسر جهان پراکنده هستند، تنها عده کمی توفیق معرفت اهل بیت (علیهم السلام) را کسب میکنند.
چنین توفیق و موقعیتی نصیب شیعیان کشور ما شده است و این به برکت انقلاب، رهبری حضرت امام (ره) و خون شهدا است.
انقلاب اسلامی ایران به برکت محبت و ولایت اهل بیت (علیهم السلام) میباشد. اگر توسل به اهل بیت (علیهم السلام) و الگو قرار دادن ایشان نبود، معلوم نبود چه سرنوشتی در انتظار انقلاب اسلامی ما نیز بود.
توجه و دقت در این دعای زیارت جامعه کبیره معرفت ما را به جایگاه و مقام اهل بیت (علیهم السلام) افزایش میدهد. از معصوم (ع) نقل شده که نسبت ما به بهترین شما شیعیان مانند نسبت خورشید به کوچکترین ستاره است.
در این دعا اوصاف اهل بیت (علیهم السلام) بیان شده و حقیقت جایگاه ایشان به زبانی بیان شده که ما تصوری از آن داشته باشیم.
خداوند بر ما منت نهاد تا بتوانیم اهل بیت (علیهم السلام) را بشناسیم، اما ما تا چه اندازه توانستهایم نسبت به ایشان معرفت پیدا کنیم؟ چقدر شکرگزار این نعمت الهی هستیم؟ و چه وظایفی در قبال این معرفت داریم؟
🔺️بیانات آیت الله مصباح یزدی(قدس سره)، ۱۳۹۳/۰۲/۱۸
#جامعه_کبیره
#امام_هادی (علیه السلام)
#معارف_اهل_بیت (علیهم السلام)
باصلوات نشر دهید↙️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عکس حاج قاسم نقطه اشتراک خیلیهاست؛حتی غیرمذهبیها!
اما وصیت نامه حاج قاسم نقطه شروع غربال خیلیهاست؛ حتی مذهبیها!
همان جایی که میگوید:
«والله والله والله از مهمترین شئون عاقبت به خیری، رابطه قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی است که امروز سکان انقلاب را به دست دارد...!»
✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨
یک زمین خورده ام و طالب استمدادم
کاش تا صحن و سرایت برسد فریادم
دست بردار از این دلبری و عشوه و ناز
من که از اول عمرم به شما دل دادم
تو حرم داری و من دستِ طلب ، این بس نیست ؟
شب و روزم که خداییش به پات افتادم
بین دامت به خدا عشق کند روز و شبم
غیر چشمان شما نیست کسی صیادم
حسرت دیدن صحنت بخدا کشت مرا
اصلا انگار ، که خواهی بِکَنی بنیادم
#السلطان_اباالحسن🌺
#السلام_علیک_یاامام_رئوف
#یاامام_رضاجانم😍✋
اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ
💌💌💌💌💌💌💌
14.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#به_وقت_ساعت_عاشقی
پنجره فولاد تو دارالشفای عالمینه
از سخای بیحسابت کل ایران زیر دینه
#السلطان_اباالحسن❤️
🪐هر طور شده بخوان👌
🔹شخصی از امام صادق(عليه السلام) پرسيد كه چه وقتی #نمازشب بخواند⁉️
🔸 امام صادق (عليه السلام) در پاسخ فرمود كه در پايان شب نماز را اقامه كند:
🔹 آن شخص گفت كه بيدار نمی شود
🔸 و حضرت امام صادق (عليه السلام) فرمود:
وقتی كه بيدار می شود، نماز بگزارد و هرگاه بيدار نشد، قضای آن را به جا آورد كه وقتی برای به جا آوردن قضای آن اهتمام ورزد، بيدار خواهد شد.
📚 تهذیب الاحکام ج۲ ص۳۶۰/ تسنیم ج۱۳ ص۳۷۱
#نمازشب
#اَلْحَمْدُلِلّٰهِکَمٰاهُوَاَهْلُه
____________________________________
اعـمـال قـبـل از خـواب 🥱
⚜۱_وضو گرفتن
⚜۲_#ختمقرآن :با قرائت «سه بار سوره توحید»
⚜۳_پیامبران را #شفیع خود قرار دادن :با فرستادن یک بار« صلوات»
⚜۴_مومنان را از خود #راضی کنید:با گفتن یک بار ذکر« اللهم اغفر للمومنین و المومنات»
⚜۵_یک #حج و یک #عمره به جا آورید:با گفتن «سُبْحاٰنَ اللّٰهِ وَ الْحَمْدُلِلّٰهِ وَ لٰااِلٰهَ اِلاَ اللّٰهُ وَ اللّٰهُ اَکبَرْ»
⚜۶_اقامه #هزاررکعتنماز :با سه بار خواندن«یَفْعَلُ اللّهُ مٰا یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ وَ یَحْکُمُ ماٰ یُریدُ بِعِزَّتِهِ»
#لَـیِّنقَـلبیلِوَلِیِّاَمرِک
___________________________________
✨🌙بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد
اللهم عجل لولیک الفرج
اگر پرده ڪنار برود و به حقایق
واقف شویم بیش از آنڪه خدا
را برای دعـــــاهایی ڪه اجابت
ڪرده شـــــاڪر باشــــیم برای
دعاهایی ڪه #اجابت نڪرده
شـــــاڪریم!
#الحمدلله🤲
#شبتونبهرنگخدا.✨
💞اسم رمان: دنیای موازی
💞موضوع رمان عاشقانه وجذاب هیجانی دهه هفتاد دختری که که اتفاقات جالبی واسش پیش میاد
💞نویسنده:#نویسنده_خانم_زهرا_باقرزاده_تبلور
💞به امید خدا هرشب باماهمراه باشید
. 🌺 به نام خدا
#اولین پست تقدیم به خیال مبهم چند ساله ...
*
روزهای سرد زمستونی برف ڪه تا زانو توش فرو میرفتی ...
دقیقا از پنجره بزرگ میشد بابا رو دید ڪه داره برف های توی ایوون پارو میڪنه آخرین روزهای بهمن ماه هزار سیصدو هفتادو هفت بود ...
ڪتاب رو از روی پام برداشتم نیم ساعت دیگه باید میرفتم مدرسه ...
بوی سوپ روی بخاری وسوسه ام ڪرد ڪه بشقاب بردارم برای خودم سوپ بریزم ..
مامان با چادر گل گلیش اومد تو ..
_همون تلوزیون بزن ..فاطی خانم گفت اخبار استان زیر نویس ڪرده مدرسه ها تعطیلن ...
تو دلم دعا میڪردم تعطیل نباشیم ..
با غر غر ڪنترل تلوزیون به مامان دادم
_اون راهنمایی هارو تعطیل میڪنن ..نه ماهارو ..
مامان یڪ پشت چشمی نازڪ کرد
_خوبه خوبه ..همین مونده تو تو راه درس و دانش هلاڪ شی ..
لجم می گرفت ..
ڪتاب و دفترهامو جمع ڪردم .
بشقاب سوپ روروی تاقچه پنجره گذاشتم تا سرد بشه .
مانتو و شلوارم از روی چوب جالباسی برداشتم و تنم ڪردم .
میدونستم واسم خواب های دیدن ..
واسه زندگیم صدتا خواب دیدن ..ولی ...خیلی بد بود ڪه نمیشد هیچڪار بڪنم .
اینا منتظر بودن تامن دیپلمم بگیرم بعد قرار بود پیش مرگ زندگی فریده بشم ...
مقنعه ام سر ڪردم ...ڪاش میشد فرار ڪنم ..
ولی ڪجا آخه ...من یڪ دختر از تو یڪ خانواده متوسط شهرستانی ڪجا رو داشتم آخه ...
تنها راه فرارم دانشگاه رفتن بود...اونم اگه مجبورم نمیڪردن عروس حاج آقا بشم ..
جلوی اینه ایستادم ...ڪاش زشترین دختر دنیا بودم ...
بغض ڪردم ...ڪاش مجبور نبودم بخاطر فریده ازدواج ڪنم ..
ڪیفمو برداشتم صدای مامان میشنیدم ڪه میگفت:
_وایستا بابات ببره تورو ..تو این برف ..
بی اهمیت به حرفش ڪفش های ڪتونی مو پوشیدم .
از پله های ایوون ڪه پایین آمدم ..
دیدم خانجون با چادر نمازش راهی مسجد ..
با دیدنش نیشم باز شد ..
تنها ڪسی ڪه من رو میفهمید این آدم بود
دنبالش دویدم
_سلام خانجون ..
رو ترش ڪرد
_علیڪ سلام ..
نیشم باز شد
_میری مسجد ..
بابا سیگارش پڪ محڪمی زد و
_ڪجا میری ننه ...خوب نمازتو همین جا بخون ...تو این برف ..
خانجون چش غره ای بهش رفت
_شاید نماز نرفتم ...میرم خونه صفیه ..
با خوشحالی آروم گفتم
_خانجون منم بیام ..
بابا بلند گفت؛
_ڪجا مگه مدرسه نداری ..؟
مامان از تو ایوون داد زد
_فتانه نری مدرسه ..مدرستون تعطیله ...
با ذوق و التماس بیشتری به خانجون خیره شدم ..
خانجون انگار دلش نرم شد ڪه گفت:
_فتانه با من میاد ..
مامان جیغ ڪشید
_ڪدوم گوری میخوای بری
فتانه ...شب میخوایم بریم خونه حاج آقا..
ولی من بی اعتنا به مامان زنبیل خانجون گرفتم و دست خانجون میڪشیدم ..
و صدای مامان میشنیدم ڪه هی میگفت:
_همه آتیش ها از گور ننه تو ...
توی راه یڪ بوس روی گونه تپلی خانجون زدم ..ڪه یڪ چش غره تحویلم داد .
تو ایستگاه اتوبوس ایستادیم ...
این شهر ڪوچیڪ چند خط ایستگاه و دو سه تا اتوبوس بیشتر نداشت ..واسه همون زیاد معطل میشدیم ..
بلاخره اومد ..
با خانجون سوار شدیم ..
چادر گلگلی شو زیر بغلش داد ..
رو جلیقه بافت قهوه ایش یڪ سنجاق بود و من هیچوقت نفهمیدم بودن حڪمت اون سنجاق رو جلیقه رو ..
خانجون تو جونی شوهرش از دست داده بود دوتا بچه داشت.بابای من و عمه صفی ...
بابا بزرگ ژاندارم بود ..خانجون همیشه از عشقش به بابابزرگ میگفت ..
اینقدر عاشقش بود ڪه حتی بعد مرگ اش هم شوهر نڪرد با وجودیڪه خیلی خوشگل بوده
خواستگار زیاد داشته ...
یڪ زن تپل و موهای نصفه حنا خورده و زیادی ڪم حرف بود ..
ولی مامان معتقد بود بجای حرف نیش میزنه ...
البته دعوای عروس مادر شوهری تو خونه ما فراوون بود ...
رسیدیم سر خیابون خونه عمه اینا ..
عمه صفی شوهرش وضعش خوب بود یڪ پراید داشت با یڪ خونه دو طبقه ڪه طبقه اولش اجاره میداد .
تو خونشون مبل های شیڪی چیده بودن ..
ڪه یڪ میز بزرگ غذا خوری هم داشت .
تو این شهر ڪمتر ڪسی دل از مخده و ملافه میڪند و مبل تو خونش میچید ...
فقط این اشراف بازی ها مال محله بالاشهر بود ..
مثل خونه حاج آقا ...دوباره از یاد خونه حاج آقا غصه ام گرفت .
خانجون از بقالی سر خیابون یڪم قانفوت خرید ..
عادتش بود دست خالی خونه عمه صفی نمیرفت میگفت خونه دامادِ ...
من از خوشحالی دویدم و زنگ در زدم..
صدای مهلا تو اف اف درشون پیچید ...
خونه های بالای شهر بیشترشون اف اف داشت ..
ولی خونه ما زنگ بلبلی بود ..
ساڪت شدم .
دوباره صداش اومد
_ڪیه ..
از شیشه های مشجر در ..سایه یڪ نفر دیدم ..
پشت در ایستادم تا قافلگیرش ڪنم ..
تا در باز شد .
با شدت پریدم جلوی در ...سلااام
ولی با دیدن آدم روبه روم مات شدم ..
یڪ پسر جوون با لباس افسری ..
با اخم نگاهم ڪرد ..
زبونم بند اومد ..
چشای مشڪی درشتی داشت ..موهای موج دار زیر ڪلاه اش بود ..
آروم ڪنار رفتم ..
_ببخشید ..
بدون حرف از در بیرون رفت ..