برشی از کتاب #در_هیاهوی_سکوت
🔸 توی شرایطی که دشمن از زمین و آسمان آتش میریخت، شاید اگر یک مرغدانی پیدا میکردیم که با حصیر ساخته شده بود، زیر آن سنگر درست میکردیم و پناه میگرفتیم. در این گیرو دار، عباس برای خودش یک قبر کنده بود و داخل آن می نشست و نماز می خواند. انگار نه انگار که #خمپاره و #گلوله_شلیک میشد. اصلاً به روی خودش نمیآورد و با آرامش نماز میخواند.
🔸حتی یادم است یک بار بالای سرمان خمپاره خورد فکر کنم شب عید بود که من و عباس و دو نفر دیگر توی یک سنگر بودیم. #خمپاره درست آمد خورد وسط سنگر و از سقف آویزان ماند اما عمل نکرد نیروها از اهواز با هلیکوپتر به سمت آبادان رفتند وضعیت آبادان خیلی بد بود. عراقیها شهر را گرفته بودند زیر آتش و از چند جبهه در حال پیشروی بودند فرار مردم به خارج از شهر، روحیه نیروهای جدید را ضعیف کرده بود حتی بعضیها که تا حالا جنگ را از نزدیک ندیده بودند فشار میآوردند که به تهران برگردند. آوردن نیرو به آبادان دشوار بود و ماندن آنها در آن شهر در حال سقوط دشوارتر اما حضور نیروهای نظامی میتوانست روحیه آنهایی که در شهر مانده بودند را بالا ببرد. عباس بچهها را جمع کرد و ایستاد به سخنرانی گفت: روز قیامت هم هر کسی به فکر خودش است و کسی به کسی نیست. حالا اگر میخواهید بروید بروید ولی بدانید امروز اینجا #قیامت است. خیلی از بچههایی که میخواستند بروند با همین جمله عباس ایستادند.
•┈┈•••✾••✾•••┈┈•
🔻سلمان مدیا👇
https://eitaa.com/salman_media1