در طول سال گذشته اپلیکیشنی با نگاه جدیدی به قرآن کار شد که البته به تدریج هم کامل تر میشه. اپی که بتونه برای شمای امروزی دوست داشتنی و اندازه باشه.
این برنامه اندروید قرآن رو در قالب زمینه های زیبا و کمینه گرا (مینیمال) برای مخاطب امروزی نشون میده و نیاز به دسترسی و اطلاعات خاصی نداره و خروجی استوری هم میده.
در کنار اینکه میتونید خوانش روزانه با توجه به معنا داشته باشید، تو ختم قرآن های جمعی هم شرکت داده میشید.
پیشنهاد میکنم افزونه اش رو روی گوشی تون بگذارید و تعدادی که روزانه تعیین میکنید رو بخونید. امیدوارم مقبول بیفته.
در ازای این هدیه از شما انتظار بازخورد و نقد و پیشنهاد دارم و اگر میتونید به بقیه هم پبیشنهاد کنید.
دریافت از کافه بازار (https://cafebazaar.ir/app/com.yekayeh.app)
. دریافت از مایکت (https://myket.ir/app/com.yekayeh.app)
روزهای خوش بر شما مبارک 🌸
@salmaneshoon
ایتای یک آیه:
@yekayeh_com
هلی کوپتر رییسی کجای نقشه است؟
(ما و مساله دولت)
انقلاب اسلامی 57 بزرگترین رویداد قرن گذشته بود اما مهمترین دستاورد این انقلاب چه بود؟ دین و ایمان؟ امنیت؟ قدرت نظامی؟ تغییر طبقاتی؟ رشد فرهنگی؟ هویت ایرانی؟ نه من فکر میکنم مهمترین دستاورد انقلاب اسلامی نه در بهمن 57 بلکه در 12 فرودین 58 رخ داد. تولد دولت - ملت ایرانی. چیزی که بهش میگن state. استیت یک پدیده مدرن است. شاید با اغراق بگویم بزرگترین اختراع بشر. قوی تر از بمب اتم، موثرتر از کتاب، پیچیده تر از شهر.
ما عموما درک ساده ای از دولت داریم در حالیکه پدیده دولت یک دستگاه عظیم تودرتوی پیچیده است که آدمها داخلش به جای چرخدنده میچرخند. بیشتر مردم فکر میکنند اگر به رییسی یا روحانی رای بدهیم کار تمام است، چرا که یک نفر آدم خوب را میگذاریم آن بالا. در صورتی که این ساختار چنان بزرگ است که کسی در سطح آ.خامنه ای هم نمی تواند به راحتی آن را تکان بدهد.
بگذارید برایتان یک مثال بزنم؛ شما میخواهید مساله ی "الف" را حل کنید، اول باید وزارتخانه یا نهاد مربوطه بفهمد و راهکاری برایش پیدا کند (همین شاید5 سال بشود) بعد یک پیش نویس لایحه برای الف مینویسد، بعد باید وزیر این را به هیات دولت ببرد و لایحه کند و رای بگیرد، بعد هیات رییسه مجلس اعلام وصول کند و به کمیسیون بفرستد، بعد از تصویب به صحن بیاد و فوریت بگیره و بعد از تصویب همه نمایندگان برود ش نگهبان. تازه میشود قانون، بعد همین مسیر رو برمیگرده تا همان وزارتخانه و نهاد تا برایش آیین نامه بنویسند و ابلاغ کنند. تازه بعدش دستگاه نظارت و بازرسی میرسد. اگر در طول این زنجیره یک نفر مخالف باشد یا طرح به هوا میرود یا مثلا طوری تنظیم میشود که بی خاصیت شود یا حتی برعکسش!
این تازه پوسته state است. یک دستگاه لش و بوروکراتیک و بزرگ که میتواند خروجی های بی نظیر، بی خاصیت، روزمره، نوپدید، خطرناک یا بسیار مفید بسازد. یک کارخانه بزرگ بشری که قانونگذاری فقط جزیی از آن است. اقتصاد، امنیت، علم، سلامت، بیمه، دین و همه شئون جامعه را درگیر میکند. این چالشی است که انقلاب اسلامی از 13 فروردین 58 با آن درگیر است: رام کردن زن سرکش.
دولت به معنای اسمی و شکلی قبل از انقلاب هم وجود داشت اما دقیقا مثل کشورهای پادشاهی همسایه (امارات، سعودستان، قطر، کویت، ...) بیشتر یک شرکت خانوادگی بود. هرمی برای اجرای منویات و ثروت اندوزی اعلی حضرت و اداره روزمره امور جهت عدم تکدر خاطر ایشان.
ساختار دولت پس از انقلاب تازه بالید. اینکه بتوانید هر 4 یا 8 سال نگرش دولت را عوض کنید یک تنظیمات ساده نیست. آیا میتوان دولت ایرانی ساخت؟! آیا استیت انقلاب را می بلعد؟ آیا میتوان ماهیت مدرن آن را بومی کرد؟ مهمترین دستاورد انقلاب اسلامی "جمهوری اسلامی ایران" است. یعنی دولتمندی ایرانی، یعنی نظامی که بتواند اراده مردم ایران را واقعی و نمایندگی کند. به این معناست که میگویند حفظ نظام از اوجب واجبات است. چراکه برعکس نظم قبلی از پایین به بالاست و مردم هم در آنند. و حیات جامعه به آنست.
نکته مهم اینست که انقلاب ۵٧ گذشته گرا نبود که روی هر دستاورد بشری خط بکشد و با هر پدیده مدرن مخالفت کند. از سویی مثل جمهوری ترکیه هم بی هویت نبود که در مدرنیسم حل شود. میخواست چیزی اینجایی و برای خودش بسازد.
اما اینها فقط در گفتار ساده است، در عمل state استخوان های شما را خرد میکند. برای یک کار اداری ساده باید کفش آهنی پوشید. برای ساختن چیزی مثل مسکن مهر یا بیمه سلامت که دیگر هیچ. استیت برای شیاد و ریاکار جاذبه دارد. حجم عظیم پول هایی که جابجا میشود فساد میسازد، عدم تمرکز فساد را بیشتر میکند، تمرکز موجب استبداد رای میشود. رسانه را هم واردش کنی میشود غول قدرت. یک معادله صد عاملی.
دکمه ندارد که بزنیم و ایرانی شود. باید با آن کلنجار رفت. برایش جهاد بسازی، کمیته بسازی، سپاه بسازی ولی ارتشش را هم حفظ و متحول کنی، آموزشش را ارتقا بدهی، محتوایش را تغییر بدهی، فرمش را آزمون وخطا کنی، .... اصلا چیز ساده ای نیست. و این کشمکش ادامه خواهد یافت. حمله به اسرائیل را در چنین بافتی ببینید!
بعضی فکر میکنند رهبر نشسته است و مثل شاه تصمیم میگیرد. بلکه یک دستگاه طویل تصمیم سازی و تصمیم گیری و اجرایی است که باید تکان بخورد و یک سرش ماییم.. دستگاهی که مقابل هر تکانی اینرسی دارد. چرا در 98 چنین انتقامی رخ نداد؟!
حمله به اسرائیل افق دولت - ملت ایران را عوض کرد. یک گام بالا رفتیم. یعنی ما به عنوان ملت و دولت ایران تصمیم بی سابقه ای گرفتیم و اجرایش کردیم. دقیقا با فعل جمع. چون ما الان در بافتار state زندگی میکنیم. دستاوردی به این عظمت نیازمند یک توانمدی بالاتر است که در 98 نبود. چیزی شبیه level بازیها.
👇
سلمان معمار
هلی کوپتر رییسی کجای نقشه است؟ (ما و مساله دولت) انقلاب اسلامی 57 بزرگترین رویداد قرن گذشته بود اما
👆
برگردیم به بعد از ظهر 30 اردیبهشت 403 که با خبر گم شدن هلی کوپتر رییس جمهور تعجب کردیم. اول کمی طنز و خنده و بعد واقعا جدی شد. شاید در ظاهر پرسیدیم: خدایا چرا برای ما؟ اما در پس ذهن ما این سوالات بود: چرا نظم کار نکرد؟ پس دولت کجاست؟ پس چرا ساختار خطا داد؟ کجا اشتباه شده؟ این ناشی از ذوب شدن ما در ساختار دولت ملت است. ساختاری که خاصیتش بی نظمی زدایی و روزمرگی زایی است.
زیبایی تلخ چنین حوادثی یادآوری "خدا" است. اینکه ای دولت - ملت بزرگ ایران یادت نرود خدا هم هست. تو جهان بینی ای داری که امام معصوم در راس و پناهش ایستاده. برو خطاهایت را پیدا کن ولی بدان همه این state پیچیده به جایی دیگر بند است. کما اینکه آن دولت ظاهرا پولادین پهلوی را اراده الهی برد. آری ما به واقعگرایی (Real politic) معتقدیم اما واقعگرایی با خدا.
سوم خرداد یک روز بی نظیر در تاریخ انقلاب است. اگر انقلاب در 22 بهمن و دولت-ملت در 12 فروردین اسما متولد شدند، اما دولت-ملت ایران 3 خرداد عملا روی پایش ایستاد. ایران جدید اولین پروژه مشترک خودش را به انجام رساند. آن هم چه پروژه ای. جوانتر ها نمی دانند خرمشهر یکسال و نیم در اشغال صدام بود! 1 روز 2 روز نبود. در ذهن بخشی از مردم تمام شده بود. 70 درصد ارتش بعث در نگهداشت آنجا بود. صدام چندین بار گفت اگر خرمشهر را گرفتید کلید بصره را هم رویش بهتان میدهم!
سوم خرداد یک حماسه ساده نیست. روزی است که ایرانی خودش را "ایرانی" حس کرد. چون میتواند چیزی را که اراده کرده انجام دهد. من، تو، ما. توانستیم. و نهایتا امام گفت: خرمشهر را خدا آزاد کرد!
نه این فقط یک تعارف نیست. این خط مشی یک دولت - ملت دیندار ایرانی است. بله ما توانستیم این دستگاه عظیم بشرساخت را تکان بدهیم و نتیجه بگیریم اما این را باید در نظم بزرگتر اراده الهی ببینیم. آیا میتوانیم یک دولت ایرانی بسازیم؟! اینجاست که شهادت رییسی و امیرعبداللهیان یک شاهراه میسازد. مثل رجایی و بهشتی دهه 60.
اینها از دل زمینی ترین پدیده بشری راههایی به آسمان باز کرده اند. اینکه رییس جمهور از راس قوه اجرایی میتواند به جایگاه شهادت گونه برسد صرفا بازی با الفاظ نیست، دادن معنا به پیکری بی روح (و حتی ضد روح) است. اگر چنین پیکر توانمندی به چنین روحیه ای مجهز شود چه میتواند بکند؟!
این به معنای مقدس سازی عملکرد رییسی نیست، اتفاقا به معنای نقد او و ماست. یعنی کدام ویژگیها را الگو کنیم؟ یعنی اخلاص هم اندازه عدد و رقم ارزش دارد اگر بالاتر نباشد، یعنی مرگ رییس دولت در نقطه مرزی ایران در حال دویدن ارزش است نه نشستن در مرکز، یعنی جهاد ارزش است نه ساعت اداری. یعنی در همین ساختار خشک رسمی هم میشود یک سطح بالاتر ساخت. میشود دولتمندی را موحد کرد. ما دقیقا اینجاییم. کنار هلی کوپتر رییسی در کوهی در جنگل ارسباران، کمی پایین تر از قله. در این نقطه نقشه، در این بزنگاه، در ساختن دولت (state) ایرانی.
امروز را در این مسیر نگاه کنید: 22 بهمن، 12 فروردین، 3خرداد، .... حمله بی نظیر به اسرائیل و حالا شهادت رییس جمهور. شک نکنید حرکت رو به جلوست. و شک نکنید جلوتر خرمشهرهای دیگر است.
#یادداشت
@salmaneshoon
تبر ابراهیم و بتهای ما
حالا میتوانیم ادعا کنیم ما تشییع کم ندیده ایم. شهید پشت شهید، عزیز پشت عزیز. اما من غم متفاوتی در تشییع سید ابراهیم رییسی میبینم: غمی از جنس شرمندگی و تشکر. رییسی ترور نشد، در میدان جنگ نبود، از یک انتخابات پر رونق بیرون نیامد، محبوبیت فراگیر نداشت، بیان فوق العاده نداشت، بازی روانی بلد نبود یا نمیکرد، دنبال دفاع از خودش نبود، تبلیغات درستی نداشت، ... پس چرا بسیاری از ما چنین حسی داریم؟! چه بدی به این مرد کردیم؟ نقد و انتظار و رای ندادن که بدی نیست. اصلا بسیاری از هوادارانش هم این غم را دارند. ما چه چیز به رییسی بدهکار بودیم؟ عجیب اینکه بعضی عزاداران کارنامه اش را هم چندان موفق نمی دانند. پس رییسی از ما چه طلبی داشت؟
همه چیز از 96 شروع شد. انتخابات 96 شاید کثیف ترین انتخابات جمهوری اسلامی بعد از 88 باشد. انتخاباتی که عین 88 از سروش تا گوگوش برای یک نفر جمع شدند. روحانی حتی با ادبیات سازمان رجوی همراه شد! و کلید واژه "آیت الله اعدام" شان را تقویت کرد. اینقدر صحنه ها زننده بود که صدای آ.خامنه ای هم درآمد. شاید یک دلیل مهم این حجم تخریب رییسی نه خود انتخابات که احتمال جانشینی او بود. موفق شدند و هوادارن میگفتند خوب شد رییسی را سوزاندید؟
1400 جنس دیگری داشت. انتخاباتی که مشخص بود کم ترین مشارکت را دارد. دولت فاجعه بار روحانی تا ته اعتماد را مصرف کرده بود و یک دهه با رشد اقتصادی "صفر" تحویل داد. با شکست برجام بدنه اصلاحات به براندازی رسیده بود و با فاجعه 98 برای اولین بار پس از انقلاب قشر ضعیف هم با گلوله قربانی داده بود. بن بست و ناامیدی غیر قابل انکار بود. حتی خوشبین ترین انقلابی ها هم میدانستند رییسی آخرین برگ نظام است. 1400 برای رییسی یک شکست قطعی بود. اگر می باخت که تمام، اگر برنده میشد هم متهم بود یه تبانی و حذف رقابت. در هر دو صورت هم صندلی ده ساله ق.ق و جانشینی محترمانه آینده را از دست میداد. پس می گفتند چرا آخرین برگ را قربانی میکند؟!
تخریب رییسی در 1400 با کلیدواژه "بیسوادی" تکرار شد. دقیقا یاداور فضای رسانه ای (درواقع نفرت پراکنی) دوره احمدی نژاد: میمون، چی توز، بی کلاس، کوتوله، لپ لپ، "ا.ن"، ... اینقدر که سبزی ها بعد از 15 سال حتی از نسخه ضد نظام احمدی نژاد هم نفرت دارند. اینجا هم "بیسوادی" و "ناتوانی" چنان با رییسی عجین شد که هوادارانش تکرار میکردند.
نه اینکه رییسی قابل نقد نباشد بلکه اصلا فضای نقد سالم نبود. کارنامه رییسی البته نسبتا قابل دفاعست اما مساله اصلا کارامدی نیست. کسانی که زیر تابوت رییسی را گرفته اند منکر عدد تورم و دلار نیستند، چیز دیگری آنها را آورده. و معجزه این ابراهیم هم همین است: تغییر معیارها.
شرمندگی ما اینجاست. ما به او "باور" نداشتیم، حتی کسانی که رایش دادند. حق هم داشتیم، احمدی نژاد را دیدیم که چطور ضد آرمانها شد، روحانی را دیدیم که چطور سیاست را به کف کشید، بی تعارف 1400 چیزی از آبروی نظام نمانده بود، یک ایران کلنگی رو به زوال با طبقه متوسطی در صف مهاجرت و افسردگی، با طبقه ضعیفی زخمی و ناامید، با طبقه برخورداری بی ریشه و بی تعهد، سیاست در بن بست 98، مدیریت تحقیر شده، جهان در حال چرخش و حس عقب ماندگی فراگیر. ما حق داشتیم "اعتماد" نداشته باشیم. ما حق داشتیم یک رستم بخواهیم. قهرمانی کامل. ما فریدون منجی میخواستیم. اما ابراهیم نه رستم بود نه فریدون. ابراهیم ما سیاوش بود.
او باید به میان آتش میرفت تا حقانیتش را ثابت کند. آنهم آتشی که زنده بیرون نیاید. و ما شرمنده شدیم چون "شک" داشتیم. شرمنده شدیم چون نمی توانستیم "اعتماد" کنیم. دنبال چیزکی بودیم که مسخره کنیم یا ناامید شویم و به خودمان حق بدهیم. "نه او هم منجی نیست". "اصلا بیسواد است".... بله رییسی نه ترور شد، نه میدان جنگ بود ،نه محبوبیت فراگیر داشت، اما مثل سیاوش پاک بود و پاک بودنش را اثبات کرد. او به ما ثابت کرد که لیاقت اعتماد داشت، او به ما ثابت کرد که آدم خوب وجود دارد. او به ما ثابت کرد که میشود امید داشت. او به صندلی سیاست آبرو داد.
ما به سوگ سیاوش نشسته ایم، اما برای خودمان ناراحتیم. وگرنه مرگ برای ما چیز تازه ای نیست. همین 5 سال پیش رستم مان را با غرور و افتخار تشییع کردیم. اما این غم برای خود ماست. ما مثل کسانی هستیم که خیانت دیدیم و کسی با هزینه سنگین به ما دوباره اعتماد را یاد داد.
"مگر رجایی چه کرده؟" جوانی پرسید و من به فکر رفتم. اصلا دوران رجایی اینقدر کوتاه بود که به کاری نرسد، اما او هم یک زخم عمیق را التیام بخشید: بنی صدر. اولین رییس جمهور ایران با پشتوانه رای بالا که در صحنه انتهایی پنهانی همراه مسعود رجوی فرار کرد! کسانی که وسط جنگ خارجی جنگ داخلی راه انداختند. با فشار روانی دوقطبی های عجیب، ترور و ناامنی، اقتصاد بیمار،.... این بود نتیجه انقلاب؟! این بود ما میتوانیم؟ این بود معجزه صندوق؟!
👇
👆
رجایی رفت و نشان داد میشود در سیاست انسان بود.
تبر ابراهیم هم بت های ما را شکست: آدم بودن لازم است، صداقت ممکن است، تلاش خیلی مهم است، همزیستی با محرومان ملاک است، ساده زیستی ریا نیست، بیرجند مهم است، خوزستان شعار نیست، قشنگ صحبت کردن کافی نیست، اخلاق در مناظره واجبست، تکمیل پروژه های قبلی لازمست، گور پدر اینکه به نام کی تمام بشود، تاجیکستان مهم است، حمله به اسراییل ضامن امنیت است، توسعه فضایی واجب است، رضایت خدا ملاک است، میشود بدون لجبازی مدیریت کرد، میشود تخریب را نشنید، میشود بدون گروکشی کار کرد، میشود کار کرد، میشود احساس تکلیف کرد، میشود مسئولیت پذیر بود، در همین ایران و همین 1400. میشود و باید.
ابراهیم ارزش های انقلاب اسلامی 57 را زنده کرد،مثل رجایی. رییسی تلاش کرد امتدادی از سلیمانی باشد در سیاست.و این از عدد و رقم مهم تر است.
اما نمی شود از رییسی گفت و از قبلش نگفت. اصلا رییسی برای مقابله با گذشته شناخته شد. رییسی "نه" به روحانی بود، روحانی که نه به احمدی نژادی بود که نه به خاتمی بود که نه به هاشمی بود که نه به موسوی بود. موسوی/خامنه ای که آری به رجایی بود. رییسی میراث دار حداقل پنج "نه" بود. انگار راهی باقی نمانده باشد. روحانی اصلاحات را تمام کرد و احمدی نژاد انقلاب را مصرف کرد. دیدن رییسی بدون توجه به ماقبلش شیادی است، چرا که او برای ضدیت آمد.
رییسی یک بدیل آشکار داشت: روحانی. و تقریبا بسیاری از مسیرش در برگشت از مسیر او بود. (همانطور که روحانی در ضدیت مسیر احمدی تعریف میشد) امیرعبداللهیان نمونه دقیقی از این تفاوت است. "دکتر" ظریف گل سرسبد روحانی بود: متخصص، زبان بلد، لهجه خوب، آمریکا زیسته، دوست جان کری، دکمه سر آستین، ملی گرا، نایاک دوست، ریش پرفسوری و ... اینها ارزش های دوران روحانی بود. ظریف که دستاوردش شد برجام با دوبرابر شدن تحریم ها، آبان 98، ترور سلیمانی و فخزی زاده و سوختن 8 سال از دهه طلایی نود.امیر عبداللهیان نقطه مقابل اوست که اتفاقا ظریف اخراجش کرد!
امیر که به گفته دوست و دشمن بهترین وزیر خارجه ایران بود متاسفانه امریکا درس نخوانده بود، لهجه بریتیش نداشت، عربیش بهتر از انگلیسیش بود، مرتب بود اما دکمه سر آستین نداشت، عشق سلیمانی داشت، با میدان تنش نداشت، قهر نمیکرد، نامزد نوبل نبود، ماهیگیر نبود، دوستانش عرب بودند، کشورهای همسایه و افریقا را مهم میدید و ... اینها نقطه مقابل هم هستند. نمی شود یکی را ارزیابی کرد و از دیگری نگفت. به همین نسبت تقریبا تعریفی که از رییسی میکنید روحانی را تقبیح میکنید و برعکس. طبیعی است که هوادارانش ناراحت شوند.
خط تبلیغ "بیسوادی" هوشمندانه است و یک معنی ضمنی دارد: "ما باسواد هستیم". حالا مهم نیست ولنجک بنشینیم و ماهیگیری کنیم یا ناهار نخورده بدویم، مهم نیست که پشت میز باشیم یا سوار هلی کوپتر، ... در حالیکه دوگانه مبتذل تخصص-تعهد برای اول انقلاب بود که متخصص کم بود. جدا از اینکه اساسا درک ما از "سواد" حسی است. همین رییسی دکترای فقه و حقوق داشت و همان روحانی مدرکی مشکوک به تقلب. آینده زیاد خواهید شنید: "آدم خوب و ساده ای بود ولی ..." بعضی اینها در ظاهر دلسوزی شخصی و درواقع احیای بتهاست.
اما رییسی یک بدیل پنهان هم دارد. کسی که به او نیز رجایی میگفتند. به نظرم درک تفاوت های رییسی و احمدی نژاد بسیار مهم ترست، چون احمدی یک نمونه غلط انداز است. چرا در حالیکه رییسی-احمدی هیچ رقابت مستقیمی نداشتند، بعضی بهاری ها به او حساس بودند؟ چون ارزشهای انقلاب را در انحصار مرادشان می دیدند و رییسی برایشان رقیب بود. اما پایان رجایی وار ابراهیم در مقابل پایان شبه بنی صدری احمدی نژاد عامل خوبی در تشیخص جنس اصلی شد.
میگفتند در آینده یک خیابان به نام شهید احمدی نژاد خواهیم داشت، حالا رییس جمهور بعدی باید در خیابان شهید رییسی برود. رییسی اکثر ویژگی های مثبت احمدی نژاد اول (83-90) را داشت و ویژگی های منفیش را نداشت. سختکوشی، تلاش، محروم دوستی، مردم دوستی، استکبار ستیزی، اسرائیل ستیزی، سادگی و ملموسی، فساد ستیزی، سلامت، ... را داشت اما لجبازی، خودرایی، تنش زایی، بچگی، تصمیمات جنون آمیز، هوای آرا، چارچوب شکنی بیجا، مظلوم نمایی، منجی نمایی، دوقطبی سازی، هزینه تراشی نداشت.
این یک واقعیت است که احمدی (اگرچه خودش تنها مقصر نبود) بسیاری از نقاط مثبتش را از دست داد اما بدترین اتفاق این بود که او را به عنوان نسخه انقلابی میشناختند. کسی که در کشتار 35 هزار فلسطینی سکوت کرد! همینقدر متضاد. رییسی این تصویر را هم شکست. امروز احمدی نژاد و روحانی دو روی یک سکه اند. جای تعجب نیست که در مراسم ملی و میلیونی تشییع رییسی نه احمدی نژاد بیاید، نه روحانی و نه خاتمی.
پس شهادت رییسی نقطه پایان یک دوران است. و آغاز دورانی جدید. آیا به عقب بازمیگردیم؟!
#یادداشت
@salmaneshoon
24 ساعت طوفانی اصلاحات
از نیمه روز 29 خرداد تا غروب 30 خرداد یک نمایش بی نظیر از اصلاح طلبان به طور زنده پخش شد. یعنی دقیقا از وقتی که خبر حضور ظریف در میزگرد سیاسی قطعی شد، ظریف در انتهای وقتش خطابه غرایی کرد، موجی از واکنش های مثبت و منفی شروع شد، انبوه تحلیل و گمانه رخ داد، مشارکت و نسبتها تغییر کرد، فضا داغ تر و دوقطبی تر شد، جواب ها و حمایت ها زیاد شد، فیلم عصبانیت ظریف در سفر اصفهان پخش شد، و حضور محمد فاضلی در میزگرد فرهنگی به انتهایی عجیب رسید: ترک و دعوا و پرتاب میکروفون به سمت پزشکیان!
پزشکیان یک امکان بی نظیر برای اصلاح طلبان بود. در انتخاباتی که احتمال تایید لاریجانی با حمایت رهبر قوی بود و آذری جهرمی بدو بدو شروع کرده بود کمتر کسی به پزشکیان توجه داشت. اما غافلگیری رخ داد. حالا اصلاحات 2 سال بعد از ززا، 3 سال بعد از روحانی و 15 سال بعد از میرحسین یک نامزد شناسنامه دار اصیل داشتند. چراغ سبز عجیبی برای حضور دوباره بدون عذرخواهی از 88.
شخص پزشکیان هم یک پدیده است. فردی سالم، با سابقه، پزشک، ترک، کرد، معتمد، حافظ نهج البلاغه، قرآنی، متدین، به روز و در چارچوب نظام. پزشکیان یک امکان بی نظیر در سپهر اصلاح طلبی بود: امکان تولد دوباره! خاتمی و همه اصلاحات هم "انتخاب کردند" با تمام قوا بازی کنند.
اما نگرانی از همان اول جوانه زد: انتخاب الیاس حضرتی به عنوان نماینده، دیدار آخوندی و حضور تند ترین اصلاحاتی ها در ستادش. بدترین شایعه هم قبل از میزگرد سیاسی پخش شد: حضور ظریف. ظریف یعنی همه روحانی، ظریف یعنی همه گذشته، یعنی بازگشت به همان پاشنه. اما یک فیلم درخشان از پزشکیان همه را متعجب کرد: او به دانشجویانی که به رهبر توهین میکردند تذکر داد و صریح گفت من ذوب در رهبری هستم. چنین موضعگیری بعد از تایید صلاحیت مثل اولین حضور در صداوسیما بود که با تکرار زیاد "مقام معظم رهبری" واکنش منفی حامیانش را برانگیخت.
ستاد پزشکیان هم با دیدن بازخورد منفی شایعات اعلام کرد ظریف نمیاد! خود پزشکیان هم بارها از "عدالت" به عنوان محور برنامه هایش حرف میزد و صراحتا تاکید کرد با روحانی فرق دارد. "استقلال" ویژگی بارز پزشکیان بود. چیزی که اصلاح طلبان نفهمیدند. پزشکیان برای پیروزی نیامده بود، برای ترمیم آمده بود. پزشکیان می توانست نقطه آشتی دوباره و فراموشی گذشته باشد. پزشکیان می توانست احیاگر اقلیتی در ابن انتخابات و زمینه ساز پیروزی اکثریتی در صندوق بعدی باشد.
اما اصلاح طلبان از او چهره یک پیروز خواستند و شد آنچه شد: ظریف را کنار دستش نشاندند. 24 ساعت طوفانی اصلاحات شروع شد. پزشکیان که نماز ظهرش را پشت سر عراقچی خوانده بود حالا دقیقا همان توهمات روحانی را درباره روابط بین الملل تکرار کرد. مرد رسما بلعیده شد. نقطه اوج را خود جواد ظریف اجرا کرد. انگار که از بیان پزشکیان نا امید باشد. یک 8 دقیقه حماسی و فریاد زنان و یک طرفه و قهرمان وار برای ترسیم "همان قبلی". پیروزی از نگاه اصلاح طلبان حاصل شده بود. احتمالا بخشی از مردم هم باور کرده بودند.
اما در حالیکه همه فکر میکردند جواب ظریف را زاکانی و جلیلی در مناظرات می دهند، سخت ترین هجمه به پزشکیان 24 ساعت بعد توسط مشاور خودش انجام شد! وقتی محمد فاضلی با کارشناس برنامه دهن به دهن شد و عصبانیت به جایی رسید که صندلی را ترک کرد. اما در بدترین انتخاب میکروفونش را به سمت پزشکیان پرتاب کرد نه کارشناس. جماعت اصلاحاتی هم در سالن برج میلاد برایش کف زدند.
مهم نیست که نیت فاضلی از این حرکت توهین به پزشکیان بود یا نه، این 24 ساعت خلاصه ای از آینده و یادآوری از گذشته اصلاحات است. وقتی محمد خاتمی با آن رای باشکوه انتخاب شد چهره ای معتدل و مستقل به نظر می رسید، ولی در اخرین حضورش در دانشگاه توسط حامیانش هو شد و آنها را تهدید به اخراج کرد! جلسه ای که بسیجی ها از خاتمی دفاع میکردند و اصلاحاتی ها دیگر او را اصلاح طلب واقعی نمی دانستند!
سیر اصلاح طلبی همیشه همین بود: فوران امید کاذب و فرود در ناامیدی واقعی! پرواز متوهمانه و سیلی سخت واقعیت، موج رای و قهر با صندوق، برآمدن پر هیاهو و رفتن خاموش، کامیابی محدود و ناکامی گسترده. این عاقبت کسانی است که تعریف و مرز بندی ندارند. این انتهای جریانی است هویتش "مثل اونها نبودن" است. وقتی صرفا برای شلوغی همه را سوار اتوبوس میکنی با آشوب پیاده خواهی شد. پزشکیان باید میفهمید با امثال آخوندی و ظریف و فاضلی به عدالت نمی رسد. آینده کشور با این جریان مثل همین 24 ساعت است. شور و آشوب.
30 سال است جبهه اصلاح طلبی آدمهایش را میسوزاند، بدنه اش را میسوزاند، سرمایه اش را میسوزاند، طبقه متوسط را میسوزاند، نخبگان را میسوزاند، آینده کشور را میسوزاند و میسوزاند. بدترین بازیگران سیاسی ایران.
#یادداشت
@salmaneshoon
جلیلی، یک پدیده خاص
سعید جلیلی جذابیت ظاهری ندارد، بیان مردم پسند ندارد، زبان بازی نمی کند، 11 سال طول کشید تا عصبانی شود، توهین بلد نیست، عصبانیتش هم غیر عقلانی نمی شود، ساختمان و پل نساخته، کارهایش را به دلایل امنیتی نمی گوید، مصالح کشور را خرج خودش نمی کند، توصیه پذیر به نظر نمیرسد، مبهم است، نقطه سیاه ندارد، برنامه زیاد دارد، خسته کننده است، نخبگانی است، با سواد است، ... واقعا چرا نفر اول نظرسنجی هاست؟!
این سوالی است که باید در آینده بیشتر شکافت. خصوصا که قالیباف، گزینه رقیب داخلیش، جذابیت ظاهری دارد، کارنامه ساخت و ساز دارد، شعارهای وسط پسند دارد و کلی امتیاز دیگر. چه برسد به پزشکیان، گزینه رقیب خارجیش. یعنی انتخاب جلیلی را نمی توان به حساب قحط الرجال گذاشت.
دیگران را نمی دانم اما جلیلی برای من یک ویژگی بسیار خاص دارد. برخلاف عموم طرفدارانش که "برنامه داشتن " را خصوصیتش می دانند منی که از 92 دقیق دنبالش کردم چیز زیادی از برنامه هایش نفهمیدم. بلکه برعکس امسال به این نتیجه رسیدم که جلیلی جزییات برنامه هایش را "عامدانه" عمومی نمیکند. برنامه داشتن (حداقل برای من) ویژگی خاص جلیلی نیست، ویژگی خاص سعید جلیلی را باید در "کارنامه " اش پیدا کرد.
نزدیک به 40 روز از حادثه تلخ و رازآلود شهادت رییسی میگذرد. چه کسی فکر میکرد در این روزهایی که رییسی باید میوه تلاشهایش برای مهار اقتصاد رو به زوال ایران را میچید، اسراییل باید تبعات عملیات وعده صادق را میداد، ایران باید ثبات را تجربه میکرد چنین طوفانی از حوادث همه چیز را زیر و رو کند. اما دست خدا در چنین رویدادهایی آشکار میشود و یکبار بار دیگر به ما اهمیت بزرگترین دستاورد انقلاب اسلامی گوشزد شد: ساختار دولت-ملت ایرانی که میتواند در چنین طوفانی کشتی را به آرامی به سمت انتقال قدرت ببرد. یک انتخابات کاملا رقابتی برگزار و بدون مشکلی "رای مردم" را هرچه باشد اجرا کند، حتی پزشکیان.
به نظرم مهمترین ویژگی جلیلی دقیقا اینجاست: "او با یک آگهی روزنامه وارد دولت شده است." جلیلی مثل هر کارمندی استخدام شده، کارشناس، سرپرست، معاون، مدیر، مدیر کل، معاون وزیر و دبیر شعام شده. حتی یک بار هم این وسط تنزل مقام گرفته و دوباره از کارشناسی شروع کرده. چرا این ویژگی مهمی است؟
ساختار دولت - ملت یک ماشین عظیم پیچیده است (اینجا را بخوانید). در این ساختار دو گونه رشد امکان پذیر است، رشد عمودی، و رشد افقی. اولی همین مسیری است که جلیلی و هر کارمندی طی میکند، دومی مسیری است که قالیباف، پزشکیان، قاضی زاده، زاکانی و بسیاری از رجال طی می کنند. اینها از بیرون سازمان به آن تزریق میشوند. برخلاف تصور اتفاقا رشد افقی پدیده بدی نیست. چرا که سازمانها و به طور کلی ساختار دولت-ملت یک ویژگی ذاتی دارد. دولتمندی تمایل شدیدی به "حفظ وضع موجود" و "بقامحوری" دارد. همین تمایل است که امکان تداوم را در بحرانهایی مثل انقلاب، جنگ، تحریم و تغییر ریاست جمهوری فراهم میکند. اما این تمایل یک فرزند ناخواسته میزاید: "روزمرگی"
👇
👆
رشد عمودی در سازمان و زندگی کارمندی روزمرگی را در تمام شئون فکری فرد تزریق میکند. در این شرایط افراد در برابر تحول و تغییر مقاوم میشوند. این از عجایب دستگاه دولت-ملت است. چیزی که باعث تداومش میشود جلوی پیشرفتش را میگیرد! در چنین شرایطی است که رشد افقی مثل یک شوک میتواند سامانه لش را تکان بدهد. قالیباف، احمدی نژاد، رییسی نمونه های خوبی از این مثال هستند. اما الزاما این تکانش موفق نخواهد بود، چرا که نا آشنایی مدیر میتواند تبدیل به آزمون و خطا شود. عین کسی که پشت دستگاهی پیچیده دکمه ها را امتحان میکند، مثلا احمدی نژاد سازمان برنامه بودجه را حذف کرد! هرچه این سازمان تخصصی تر باشد مدیر افقی زمان بیشتری برای آزمون و خطا نیاز دارد، در نتیجه یا زمان را برای یادگیری از دست میدهد (مثل ضرغامی در میراث) یا توسط همان سازمان مدیریت می شود. (مثل روحانی) یا تغییرات شدید اعمال میکند یا درک ناقصی از سازمان را مطرح میکند.(مثل درک قالیباف از کار اجرایی به مثابه پیمانکاری) البته نمونه های موفقی از رشد افقی وجود دارد، شبیه مرحوم یزدانی خرم در والیبال که از فدراسیون کشتی آمد و نسل جدیدی ساخت. اما این روش ریسک بالایی دارد.
ساختار دولت_ملت موفق باید بتواند رشد عمودی را سالم کند. درست است که نمونه های موفقی از رشد عمودی وجود دارد مثل علیرضا دبیر در کشتی، حسن طهرانی مقدم در موشک سازی، مجید شهریاری و فخری زاده، اما در بسیاری موارد "روزمرگی" ذهن کارگزار را می بلعد. رشد عمودی یک آفت دیگر هم دارد که به "قانون پیتر" مشهور است. خلاصه اش اینکه مدیر موفقی ارتقا میابد و خراب میکند. مثل محمد سرافراز در صداوسیما، یعنی سقف این مدیر همان پرس تی وی درخشان بود.
سعید جلیلی اینجاست که ممتاز است. او از پایین ترین درب وارد شده، پله ها را بالا رفته و تمام پیچ و مهره های سازمان را یکبار باز و بست کرده، مشمول قانون پیتر نشده و در هیچ سطحی گیر نکرده اما از همه مهمتر درگیر روزمرگی نشده است. جلیلی کار دولتداری را کامل تجربه کرده و اجرا یعنی همین. او به این هم بسنده نکرده، 11 سال اخیر را صرف بررسی ساختار دولت-ملت کرده و برای تغییرش "ایده" ضد روزمرگی پیدا کرده است. نگفتن جزییات برنامه هایش به این دلیل است که قدر ایده هایش را فهمیده. مثل دیگر رقبا نیست که برایشان برنامه می نویسند و ایده ها را خرج کنند. چنین نامزدی در تاریخ انتخابات های ما بی مانند است. . (او همین ایده ها، یعنی حاصل عمرش را رایگان به رییسی داد)
سازمان هم به خوبی این را می فهمد و مقابل تحول مقاومت میکند. ترجیح بدنه، ریاست اصلاح طلبان (کارگزاران) است که برخلاف اسمشان دقیقا "حفظ وضع موجود" و گذران امور میکنند. انتهای ایده این افراد "نفت بفروشیم زندگی کنیم" است و به همین دلیل مذاکره رفع تحریم و عادیسازی (نرمالایز شدن) را پیگیری میکنند. ایران با چنین رویکردی در بهترین حالت مثل دوران خاتمی (بدون تحریم) درجا می زند یا مثل دوران روحانی (با تحریم) عقب میماند. در درجه بعد هم مدیرانی نسبتا مدیریت شونده مثل قالیباف اولویت سیستم است، که اگر چه مقداری درد تحرک دارد اما زایمانی در کار نیست. این مدیران مثل دوران احمدی نژاد زیرساخت های عمدتا عمرانی را اجرا میکنند و برنامه های توسعه راستی را پیگیری میکنند که قطعا با فاصله از نمونه قبلی بهتر و حتی باعث پیشروی است.
بحران جلیلی ها دقیقا اینجاست که نه تنها ضد روزمرگی هستند، بلکه خواهان جهش هم هستند! از طرفی چون زیر و بم سازمان را هم دیده اند به راحتی مدیریت نمی شوند. او با همه کار نمی کند، تعارف ندارد و جلوی فساد و نابهینگی می ایستد. قدرت ریاست جمهوری را فراتر از پیمانکاری و ساخت و ساز، مثل یک معمار فهمیده است. چنین گزینه ای باید هم مطرود ساختار ها باشد، اما شاید به لطف قدرت ملت در "دولت-ملت" بتوان تحولی ایجاد کرد. فشار از پایین!
ممکن است جلیلی رییس جمهور نشود اما من بسیار امیدوارم که یک حزب واقعی تاسیس کند و خودش را تکثیر کند.
پ.ن: مثالهای مدیریتی این متن نسبی هستند. همه دوران مدیریت یک نفر را نمی توان با یک جمله توصیف کرد.
#یادداشت
@salmaneshoon
ما توده نیستیم
انتخابات 403 امتحان عجیبی بود و کمی قابل پیش بینی. سه روزی هست که به این متن فکر میکنم. پزشکیان مجموع توصیف هایی است که اصلاحات از مخالفانش میکرد، مثل احمدی نژاد کاپشن پوش و پوپولیست و ساده نما و عوامانه است، خیلی بیشتر از رییسی سوتی میدهد و خیلی کمتر از رییسی رای اورده است، چند برابر علم الهدی و ائمه جماعات از نهج البلاغه و آیه و روایات خرج میکند، و به علاوه رسما آلت دست دیگران است اینقدر که برایش شاخ میگذارند، پر از تناقض و خلافگویی است، به شدت گردن نگیر است، ادب و شخصیت مناسبی ندارد، نسبتا به آسانی از کوره در میرود، هیچ برنامه ای ندارد، جز شعار چیزی نمی گوید، هیچ ایده و چشم اندازی ندارد، و اصلا و اساسا اندازه ریاست جمهوری نیست. چرا چنین کسی رای می آورد؟
ما باید به حق رای دیگران احترام بگذاریم اما نه به این معنا که منتخب مقدس شود. حتی خود انتخاب را هم می شود نقد کرد. صریح بگویم، اصل انتخاب شخصی مثل پزشکیان به عنوان رییس جمهور ایران در حساس ترین زمان توهین به تمدن ایرانی است. خصوصا پس از تجربه دو دوره روحانی! پس از دیدن فاجعه 98. ما به کسانی که پزشکیان را انتخاب کرده اند بی احترامی نمی کنیم، آنها هستند با انتخابشان به ما و آیندگان بی احترامی کرده اند!
نفس انتخاب است که احترام دارد نه هر نتیجه ای. دقیقتر اینکه "انتخاب هزینه دارد". انتخاب حسن روحانی هزینه یک دهه رشد اقتصادی صفر، آبان 98، ترور سردار، ترور دانشمند، شکاف اجتماعی، ریزش به براندازی، گسترش فقر و افسردگی، کاهش زاد و ولد و انبوهی هزینه دیگر دارد. انتخاب عدم استیضاح روحانی هزینه ریزش مشارکت تا همین امروز را دارد، انتخاب تایید صلاحیت پزشکیان هزینه تحریک قومی را دارد، انتخاب حذف ارز ترجیحی بدون جبران یا انتخاب زارع پور هزینه دارد، انتخاب دوگانه سازی جلیلی-قالیباف هزینه دارد، انتخاب پزشکیان هم هزینه هایی دارد که قابل حدس است .... اما چرا چنین کسی رای می آورد؟
بخش مهمی از رای پزشکیان قومی است، یعنی صرفا وضعیت تولد یک نفر! بخش مهم دیگر سلبی است، برای رای نیاوردن گشت ارشاد و فیلترینگ و چیز موهومی به نام طالبان! یک بخش بزرگی از رای پزشکیان هم به دلیل تغییر وضع موجود است، یعنی رای به عاملین ایجاد وضع موجود در دهه نود برای تغییر وضع موجود! هر سه این دلایل غیر منطقی، احساسی و جوگرفته است. اینها خصوصیت توده است.
توده میتواند بخاطر ترک و کرد و بلوچ و گیلک بودن رای بدهد، توده را میتوان از لولویی ترساند و عقلش را زیر احساس آورد، توده است که می توان نگاهش را سه ساله کرد و جای مقصر و منجی را عوض کرد. (نه اینکه هر کسی به فلانی رای داده توده وار عمل کرده یا برعکس، براساس ویژگی های نامزدها و درباره کلیت صحبت میکنیم)
جبهه امنیتی اصلاحات به خوبی لزوم تودگی مخاطب شان را درک کرده اند. آنها نیاز به مخاطبی حسی دارند. یک روز تا مرز ناامیدی ببرندش و فردا امیدوارش کنند. یک روز پای فحش دادن به هاشمی بیاورندش و فردا پای تقدیس هاشمی و رای دادن به روحانی! یک روز پای مشارکت در جمهوری اسلامی بیاورندش و فردا کف خیابان تبدیلش کنند به عامل فشار از پایین برای امتیاز گیری از بالا. اصلاحات به طبقه متوسط باهوش، توانا، خودباور، هویت مند نیاز ندارد، یک طبقه متوسط ملنگ، جو زده، حسی و بی حافظه میخواهد که با نسیمی هدایتش کند: همج رعاء. با ویدیوی خاتمی بغض کند، و با عکس ظریف اکلیلی شود. بدنه ای که منافع ملی نفهمد، ته اکت اجتماعیش بشود غذا دادن به سگ و گربه. فردگرا باشد و با فرهنگ "به تو چه؟" سرش به کار خودش باشد. لایک بکند و رای بدهد و مصرف کند. به جای مسئولیت پذیری طلبکار باشد. و به جای فداکاری منفعت طلب. اصلاحات از (بخشی) طبقه متوسط ایران توده ساخت که حجم زیادی از آنها هم به براندازی رسیدند و این خسارتی عظیم به آینده ما بود. و حالا دارند همین کار را با طبقه فرودست میکنند.
جریانی از مقابل هم به تبع مشی کپی کارانه، به دنبال سلبریتی افتاد، از رهبر خرج کرد، لشکر از خبرنگار و رسانه و پروژه بگیر ساخت، بدشان نیامد مخاطب را توده وار کنترل کنند. غافل از اینکه اگر چه مخاطبشان در مواردی همراهی کرد اما به دلیل اشتراک مقصد بود نه سیاه لشکری. اینها حتی با توهمی وسیع فکر میکردند قشر خاکستری را هم می توانند مهار کنند. (اشتباه احمدی نژاد)
1403 به سیاست ایران یک درس داد: این بخش مردم توده نیستند. اینطور نیست که اراده کنید کسی را بالا بکشید و همه سرمایه ها را از بیت تا نصرالله خرجش کنید و توده وار بیایند "پای کار"! نه اینها مثل اصلاحات نیستند که از چوب خشک پزشکیان برایشان رییس جمهور بتراشند. اراده دارند و اراده شان را تحمیل میکنند. اما متاسفانه بالانشینان پیام انتخابات مجلس را درک نکردند.
کسانی که در تهران خاکستری نشین نتوانستند یک مجری تلوزیون را شکست بدهند قصد کردند در مقیاس کشوری سرمایه ها را خاکستر کنند
👇
👆
چرا که نفهمیدند اینها توده نیستند. اینها اصلاح طلب نیستند. معیار دارند، ایجابی اند و نه سلبی، باید قانع شوند نه توجیه.
اما آنها فکر میکردند اگر بگویند رای رهبر فلانی است همه ربات وار مینویسند فلانی. دقیقا همان برساختی که اصلاحات از جبهه مقابلش داشت را باور کرده اند. اصلا اگر خوب نگاه کنید عموما خودشان را از دریچه چشم طبقه متوسط نگاه می کنند. و حتی بعضا تلاش میکنند خودشان را به آنها ثابت کنند. رفتاری شبیه غربزده ها مقابل غرب، در مقیاسی کوچک. به جای اینکه هسته سخت قدرتشان را بشناسند و آن را بزرگ کنند مثل نقطه ضعف با آن برخورد میکنند. خود باوری ندارند.
منظور رای دهندگان به قالیباف نیست، اتفاقا تقریبا تمام کسانی که در دور اول به قالیباف رای دادند آگاهانه بود و حتی بسیاری دور بعد علی رغم میلشان به جلیلی رای دادند، بلکه به این معنا که نزدیک 10 میلیونی که به جلیلی رای دادند در مقابل موج شدیدی از تبلیغات، رقیب هراسی، خرج کردن سرمایه های انقلاب با دوگانه ای اشتباه، ایستادند و انتخاب کردند که نه بگویند.
جلیلی چه داشت؟ قبلا مبهم گفتم "سعید جلیلی جذابیت ظاهری ندارد، بیان مردم پسند ندارد، زبان بازی نمی کند، 11 سال طول کشید تا عصبانی شود، توهین بلد نیست، ساختمان و پل نساخته، کارهایش را به دلایل امنیتی نمی گوید، مصالح کشور را خرج خودش نمی کند، مبهم است، خسته کننده است، نخبگانی است." و حالا صریح میگویم جلیلی هیچ جذابیت انتخاباتی ندارد و نداشت. جلیلی خودش را به آب و آتش نمیزند. مرز های اخلاقی را رعایت میکند. در مناظره اسم داماد پزشکیان را نمی برد. مادرش ترک است اما ترکی را خرج نمی کند. دنبال رای عبدالحمید نیست که باج بدهد. به دولت شهید رییسی نقد نمیکند، قومیت ها را وظیفه میداند نه امتیاز، قیمت نفت را نمیگوید، مصالح امنیت ملی را در تک تک کلماتش میسنجد. زیاد فکر میکند. زن پزشکش را وسیله رای آوری نمیکند، پسرش را اقازاده نمیکند، سوادش را به رخ نمی کشد، از تسلطش بر منابع خرج نمیکند، به ستادش هم قول مقام نمی دهد، بی گدار نیست، وعده الکی نمی دهد. از همه بیشتر برای مسئولیت پذیری آماده شده اما از همه کمتر برای قدرت طلبی از اصولش میگذرد.
چرا 13 میلیون نفر به کسی رای دادند که روی کاغذ شانسی ندارد؟ چون اینها توده نیستند. و این را در 403 با صدای بلند اعلام کردند!
این نسخه به روز جلیلی را نگاه نکنید، سال 92 جلیلی حتی همین مناظره دوم را هم بلد نبود. رسما نماینده احمدی نژاد بود و 4 میلیون رای آورد. یک هسته سخت. امروز بعد از ده سال این هسته توانسته به حدود 14 میلیون رای و 44 درصد رای دهندگان برسد. در برابر تمام اصحاب زر و زور و همه توان اصلاحات. این یک پیروزی عظیم است.
من دختران و زنان بی حجابی دیدم که به جلیلی رای دادند. من دهه هشتادی هایی دیدم که برخلاف پدر مادرشان طرفدار جلیلی بودند، من دهه هفتادی هایی دیدم که مجانی و رایگان شبانه روز برای جلیلی نفس می زدند. من دهه پنجاهی و شصتی هایی دیدم که از زندگیشان زدند و مسافرکش و هماهنگ کننده رای دهندگان شدند. من انبوهی از پدران و مادران را دیدم که نذر و نیاز و ختم و صدقه و قربانی و زیارت راه انداختند. من بسیاری از دوستان چپ را دیدم که فحش خوردند و پای جلیلی ماندند. من کسی را دیدم که در خانواده اش اعدامی داشت و خودش را خرج جلیلی کرد. چقدر دکتر و مهندس و طلبه دیدم که روستا به روستا برای متقاعد کردن مردم میگشتند. چقدر پیامک و تلفن زدند. چقدر از جیب دادند. چقدر کارگر. چقدر متوسط، چقدر پشتیبان مالی. و بسیاری از اینها جلیلی را کامل نمی دانستند!
چنین بدنه ای در ایران بی نظیر است. این همان امتداد بدنه ۵۷ است. این همان پشتوانه دفاع مقدس است. و آینده ایران را نه توده ها بلکه این ناتوده ها میسازند. بله، خواهرم و برادرم، از "فعال" بودن شما میترسند، از صدای شما، از بلند فکر کردن شما، از دست های عملگرای شما می ترسند، از دعای سیاسی شما، از نگرانی شما میترسند. شما خطرناکید. شما حداقل 14 میلیون انسان خطرناکید.
اما توده نبودن ابتدای زحمت است، ابتدای حرص خوردن است، ابتدای وظیفه است. باید دیگران را آگاه تر کنند و در عین حال در حجاب دانایی و غرور نیفتند. هوای برتری برشان ندارد. باید فقر را از بین ببرند که مادر تودگی است. باید هویت را تقویت کنند که پدر بیداری است. باید بی صدایان را صدا دار کنند.
نه شما را فریب نمی دهم، "انتخاب هزینه دارد". انتخاب پزشکیان یعنی عقبگرد، یعنی روزمرگی، یعنی هضم شدن. ما احتمالا 4 سال مهم برای پیشرفت را از دست دادیم.
اما یک انتخاب 13 میلیونی هم اینور هست. یک اقلیت بسیار قدرتمند. خیلی راه آمده اید. خیلی زیاد شده اید. شما سلبی نیستید، ایجابی هستید. ایده دارید، ایده میسازید. نگذارید دوباره توده تان کنند.
#یادداشت
@salmaneshoon
برای چه چیزی میجنگیم؟
(گام به گام تا ترور نصرالله)
هانا آرنت فیلسوف یهودی عبارتی دارد به نام "ابتذال شر". آرنت که اندیشه اش در ایران به شدت تبلیغ میشود به درستی میگوید شر میتواند چنان عادی بشود که حتی مردم معمولی هم آن را قبول کنند. از عجایب دنیا اینکه آرنت این نتیجه را از هولوکاست میگیرد اما خودش در اشغال فلسطین 1935 جزو فرماندهان عملیات بود. و جذاب تر اینکه تا آخر عمرش هم صهیونیست ماند. یعنی خودش بهترین نمونه اثبات ادعایش بود.
خلاصه پروژه اسراییل "عادیسازی شر" است. فکر میکنید بن سلمان نمی داند اسراییل چطور اعراب را میکشد؟ بن زاید اماراتی و آل خلیفه بحرینی چطور؟ هاشم اردنی و سیسی مصری نمی دانند اسراییل چه کثافتی است؟ میدانند و آگاهانه در اتاق خواب اسراییل خودشان را آرایش میکنند. حتی بعید نیست امثال اردوغان در خلوت با بغض آرزو کند کاش این چند میلیون فلسطینی هم شرشان کنده شده بود. مگر جانیان کربلا ناآگاه بودند؟ اسراییل پروژه تجسیم شیطان است تا خیلی عادی ما کنارش زندگی کنیم. عادیسازی شر، مثل رفاقت با یک قاتل متجاوز سریالی!
سید حسن نصرالله اما کسی نبود که لختی پادشاه را تحمل کند. نصرالله کسی نبود که صدای بچه های غزه را فراموش کند. نصرالله روح دوران بی روح بود. نصر الله وجدان عصر بی وجدانی بود. نصرالله با شیطان معامله نکرد. نصرالله شمایلی از انسان بود. و ما مفتخر به سوگواری انسان هستیم
اما شهادت سید حسن نصرالله از سالها پیش لو رفته بود. ما حتی قاتلش را هم میشناختیم، مکانش را می دانستیم و فقط منتظر شنیدن خبر بودیم. اما اعتراف کنیم این شهادت عادی نبود. سید حسن عاشورایی شهید شد. در گودال قتلگاه با بدنی سم کوب. اما این درد ما نیست. غربت، غربت. غربتی حسنی. او کربلایی شهید شد. و ما در این هنگامه مثل آنها شدیم که از فاصله به تماشا نشستند. بخدا که ما نخواستیم و نمی خواهیم اهل کوفه باشیم. این درد غربت از کجا می آید؟ مگر نه اینکه همه ما در یمن، ایران، لبنان و عراق پای کاریم تا شیطان عادی نشود؟ مگر ما وعده صادق نساختیم؟ پس چرا غمگینیم؟
باید یکبار مسیر ترور سید را مرور کنیم:
بعد از وعده صادق تمام معادلات تغییر کرد اما نمی دانستیم تغییرات بیشتری هم در راه است! سقوط هلی کوپتر رییسی ورق سیاست ایران را برگرداند و همان جریان نه غزه نه لبنان قدرت گرفتند.
ظریف فقط یک ماه بعد از 7 اکتبر گفته بود: "مردم ایران از هزینه دادن روی این موضوع (فلسطین) خسته شدهاند." یکنفر وسط حرفش میپرد که منظورت مردم فلسطین است دیگر؟ او اصرار میکند که "نه مردم ایران. از سیاست دولت ما که تلاش میکنه از فلسطینی ها هم داغ تر باشه!.... قرار نیست ما جای مستضعفین بجنگیم" زیبا نیست؟
آن هم در انتخاباتی عجیب که وسط یک جنگ آخرالزمانی هیچ حرفی، مطلقا هیچ حرفی از جنگ در آن زده نشد! تو گویی اصلا جنگی نیست، و این خود لایه اول عادیسازی است: انکار.
دقیقا فردای روزی که اسراییل در لبنان قمار بزرگی کرد و فواد شکر از فرماندهان اول حزب الله را ترور کرد، مسعود پزشکیان در سخنرانی تحلیف "درگیری لفظی و در مواردی تهاجمی بین ایران و رژیم اشغالگر" را از نقاط ضعف ذکر کرد! چند ساعت بعد از این نطق تاریخی اسماعیل هنیه، نفر اول سیاسی حماس، دشمن بزرگ اسراییل وسط تهران ترور شد! جنگی که در انتخابات انکار میشد خیلی زود پیدا شد. رهبر دستور صریح انتقام را اعلام و تکرار کرد ولی رییس جمهور وعده صادق سقوط کرده بود.
نشریه های نزدیک به جریان قدرت همان هفته اول پرچم سفید را دست پزشکیان دادند و تیتر "آتش بس" و "ترور انحرافی" را زدند. در توییتر و اینستا هم از دور کردن سایه جنگ و عقلانیت میگفتند. حساب رسمی پزشکیان در توییتی عجیب و تحریف شده نیروهای نظامی ایران را "برای ایران" خواند.
کار به جایی رسید که رهبر 15 روز بعد از ترور در سخنرانی عمومی گفت «به تعبیر قرآن کریم، عقبنشینی غیرتاکتیکی در هر میدانی چه عرصه نظامی و چه میدانهای سیاسی، تبلیغاتی و اقتصادی، غضب الهی را به دنبال دارد.». جلیلی (عضو شورای امنیت) بعدها تایید کرد دستور انتقام صادر شده بود. حزب الله که ایران را گرفتار در داخل دید تصمیم گرفت خود به تنهایی انتقام را در روز اربعین اجرایی کند و ضربه سختی به اسراییل زد.
در همین حین عباس عراقچی در تلوزیون گفت اسراییل نمی تواند ایران را به جنگ بکشاند! حرفی که فردایش توسط پزشکیان در اولین نشست خبری هم تکرار شد. روز بعد اسراییل عملیات کثیف تبدیل پیجر به بمب را اجرا کرد و کشتاری وسیع با 2750 زخمی را ایجاد کرد. یک شوک بزرگ به لبنان. جنگی که انکار میشد رجز میخواند. چند روز بعد از این ضربه اسراییل در ترور بزرگتری 12 فرمانده ارشد حزب الله را هدف قرار داد، از جمله ابراهیم عقیل. هدف واضح بود: کل هرم فرماندهی.
اما همه اینها و حتی کشته شدن 52 معدنچی هم باعث نشد مهم ترین برنامه دولت جدید لغو شود:نیویورک. سرزمین رویاها
👇
👆
نتانیاهو در اتاق جنگ فرمان ترور میداد و پزشکیان در حالی که ظریف و عراقچی چپ و راستش بودند گفت: "موضوعی که با گفتگو حل میشود با موشک و سلاح حل نکنیم" دقیقا همان روز اسراییل 3000 خانه در لبنان را بمباران کرد و جنگ را رسما آغاز کرد. با وجود تکذیب عراقچی صوت پخش شده پزشکیان فاجعه را بیشتر کرد "ما آمادهایم تمام سلاحهایمان را کنار بگذاریم به شرطی که اسراییل هم کنار بگذارد." مفهومی از یکسانی ایران و اسراییل. رسانه های خارجی پیام درخواست "عادیسازی" را تیتر کردند. عراقچی هم در گفتگوی دیگری دوباره به اسراییل یادآوری کرد که ایران وارد جنگ نمی شود!
بلافاصله رهبری در سخنرانی گفتند: "کمک به آزادی فلسطین حکم قطعی و واجب شرعی است" حکم ضمنی جهاد و تلاش برای تصحح.
فردا شب پزشکیان در سخنرانی رسمیش از "نظم جدید" گفت: "جمهوری اسلامی ایران مصمم به تامین و تضمین امنیت خود است، نه ایجاد ناامنی برای دیگران...با هیچکس سر جنگ و دعوا نداریم." "هدف، امنیتیسازی ایران است و نتیجه آن، ناامنی همگان. ... اگر تعهدات برجامیبه طور کامل و با حسن نیت اجرا شود، میتوان در مورد دیگر مسائل هم وارد گفتگو شد." پیام هایی واضح, نمایشی ضعیف و التماسی که برای اولین بار نماینده اسراییل هم جلسه را ترک نکرد! یک بازی خطرناک وسط جنگ حیاتی. حالا اسراییل و آمریکا پیام تنش زدایی و عادیسازی را نه از بن سلمان بلکه از مسئولان ایران می شنید! فردای آن روز هم یک شهروند اسراییلی به طور رسمی به جلسه رییس جمهور ایران دعوت شد و به پزشکیان کتابی هدیه کرد. با توجه به حجم افتضاحات نشست بعدی پزشکیان لغو شد.
ظریف در این فاصله با عنوان معاون اول! گفتگو میکرد و جایی از راز تاخیر عملیات انتقام هنیه پرده برداشت: "جامعه جهانی" از ما خواست بیخیال شویم تا آتش بس! یعنی این گروه یکبار دیگر (598/سعدآباد/برجام/اینستکس) فریب خورده بود، یا دوست داشت بخورد! چراکه دیگر حتی عراقچی هم مرگ برجام را قبول کرده بود، حالا قدرت منطقه ای تنها گزاره قابل مذاکره برای آمریکاست.
فقط 24 ساعت بعد از این سفر خسارت بار، نتانیاهو به سرعت خودش را به آنجا رساند. از همان اتاق سازمان ملل در نیویورک دستور ترور شخص سید حسن نصرالله را با بمبهای جدید آمریکایی صادر کرد! جنایتی حتی نمادین تر و تحقیر آمیز تر از ترور مهمان در روز تحلیف یک رییس جمهور.
سید حسن غریبانه شهید شد! چرا که اسراییل مرحله به مرحله تنش را افزایش داد و در هر مرحله امکان پیشگیری فاجعه وجود داشت. و جریانی در ایران از سر نابلدی، ترس، امید به غرب یا هرچیزی زمینه ساز این مسیر شدند. این صحنه ها را کنار هم بگذارید، اسراییل حق ندارد پیام عادیسازی در راس مدیریت ایران ببینید؟ چرا نباید از این شکاف برای تداومش در جنگی حیاتی بهره ببرد؟
اشتباه برداشت نکنید ما سید حسن را تنها نگذاشتیم و نمی گذاریم. خون پاک شهید نیلفروشان گواه این ادعاست. 24 ساعت بعد در حالیکه هنوز اخبار قطعی شهادت تایید نشده بود رهبر انقلاب در اقدامی بسیار نادر فرمانی کوتاه را با قطع برنامه های تلوزیون پخش کردند: " بر همهی مسلمانان فرض است که با امکانات خود در کنار مردم لبنان و حزبالله سرافراز بایستند و در رویارویی با رژیم غاصب و ظالم و خبیث آن را یاری کنند." همان حکم جهاد دو روز پیش که حالا هیچکس نمی توانست انکار کند. با خطاب عمومی به مردم. این در واقع پاتکی به پیام عادیسازی بود با یارگیری از بدنه مردم.
عادیسازی شر نخ تسبیح همه اتفاقات سال گذشته است که حالا داخل ایران هم صدا دارد. البته کار سختی دارند، جنایات اسراییل غیر قابل شسشتو است. و انقلاب ایران هم از پایه ضد اسراییلی و وجدان مردم ما بیدار. دقت کنید زمزمه های عادیسازی در پوشش دلسوزی و یاس سروده خواهد شد: "7 اکتبر اصلا به ما چه؟" "مگر ما همسایه اسراییل هستیم؟" "باید بپذیرید که اسراییل خیلی قوی است" "گنده گویی نکنید" "زودتر جام زهر را بنوشید" "همه سرمایه های ایران به باد رفت" "نظام به این نتیجه رسیده است" "مگر میشود چنین چیزی بدون نظر رهبر باشد" "اسراییل برتر است" "ما خودمون هزارتا مشکل داریم" "چراغی که به خانه رواست" "انتقام یعنی بریم اقتصاد رو قوی کنیم" ....
مساله این است که جمهوری اسلامی به محض اینکه شیطان اسراییل را عادی کند به پایان میرسد! پس این نبرد مرگ و زندگی هویتی و بعد تجزیه ماست. جنگ اینجاست، اول یک نبرد شناختی مقابل جریان عادیساز. منتظر چند بمب در اقتصاد کلنگی ایران باشید. و حتی حذف افراد مخالف. بازی تازه شروع شده است. اسراییل این جنگ را باور کرده و برای بقایش میجنگد اما ما هنوز احساس خطر نکرده ایم. اگر نتوانیم با این همه خون بیگناه، اگر نتوانیم با خون سید حسن نصرالله خواب عادیسازان را بیخواب کنیم خیلی بی هنریم.
#یادداشت
@salmaneshoon
تا کجا؟
یکسال پیش در چنین روزهایی بود که فلسطین طغیان کرد. امروز که این کلمات را می نویسم ساعاتی از شهادت یحیی سنوار گذشته، محمد ضیف سرنوشت نامعلومی دارد، سید حسن نصر الله ترور شده، فواد شکر، ابراهیم عقیل و بزرگانی از حزب الله شهید شده اند، اسماعیل هنیه و فرزندانش ترور شده اند. رییسی و امیر عبداللهیان جایشان را به پزشکیان و ظریف داده اند، جریان عادیسازی اسراییل از سعودی و ترکیه حتی تا تهران بی پرده شده، 42000 انسان جلوی چشم دنیا کشته شدند، چند میلیون نفر آواره شده اند، غزه با خاک یکسان شده و تصاویر زنده زنده سوختن آدمها هیچ قیامتی نمی سازد.
ما به اسراییل حمله مستقیم کردیم، آن هم نه یکبار بلکه دوبار، رسما پایگاه های تل آویو را هدف قرار دادیم، گنبد آهنین و فلاخن داود را افسانه کردیم، شمال اسراییل یکسال تخلیه شده است، ارتش اسراییل در مرز لبنان زمینگیر شده، زدن پهپاد آمریکایی کار روزمره یمن شده، انصار الله به راحتی به اسراییل موشک میزند، مسیر دریایی اسراییل از سمت یمن قطع شده، حزب الله با حمله پهپادی عملا از نیروی هوایی اش رونمایی کرده، اسراییل یکسال وجب به وجب غزه را گشته اما هنوز بیش از 100 اسیر را پیدا نکرده، شهادت یحیی سنوار نه با ترور بلکه به صورت اتفاقی رخ میدهد آن هم نه زیر زمین بلکه وسط خیابان با لباس نظامی و در حال جنگ بعد از یکسال! چه کسی باور میکند همه اینها فقط در عرض 365 روز اتفاق افتاده باشد؟!
چنان باورنکردنی که حتی بعضی به شهید سنوار اتهام جاسوسی زدند که "چرا" این همه هزینه ساخت؟ چرا زندگی "عادی" ما را به هم زد؟
کمی به عقب تر برگردیم. وقتی نتانیاهو به عمان رفت و کلید تطبیع (عادیسازی) زده شد. با سودان توافق کرد، و چند ماه بعد با امارات چنان برادر شد که فقط در فیلم هندی امکان داشت.حالا از مسیر دهلی و عمان و دبی فقط یک سعودی مانده بود. اما بالاخره مدعی پرچم عرب و اسلام که نمی شود یکباره به تخت خواب یهود بپرد. پس اول دخترش بحرین را هدیه کرد تا واکنش ها را بسنجد. عادیسازی سعودی آخرین میخ به تابوت فلسطین بود. حتی در تهران هم زمزمه هایی از توسعه بن سلمان و لزوم "پذیرش نظم جدید" میدادند. 7 اکتبر فقط چند روز بعد از سخنرانی نتانیاهو در سازمان ملل رخ داد که علنا اعلام کرد: ما "عادی" شده ایم و فلسطین تمام.
غزه شهر از یاد رفته، غزه شهر شکنجه شده، غزه شهر معامله شده به پا خواست. زندانیان تاریکخانه بشریت همه توانشان را جمع کردند تا یک بار شورش کنند. اینجا بود که فریادی از عمق چاه غزه بلند شد که ما هنوز زنده ایم حرامزاده ها! اتفاقا آنها که 7 اکتبر را دسیسه می دانند، درست میگویند. آن طوفان تمام صحنه را غیرعادی کرد. انگار پرده نمایش افتاد. برای چه شورش کردند؟ برای عادی نشدن. برای واقعیت.یعنی اگر سهم فلسطین مرگ است و سهم اسراییل زندگی، مقداری از سهمم را به شما می بخشم و مقداری از سهم شما را گرو میگیرم. خودتان را که دیگر نمی توانید نبینید. اگر بناست در سکوت بمیرم، با فریاد جلو گلوله میروم.
فکر میکنید سنوار و ضیف شب قبل از هفت اکتبر نمی دانستند تصمیم شان چه عواقبی دارد؟ می دانستند. این حدس و تحلیل نیست. بیانیه شان را بخوانید، می دانستند غزه نابود میشود، می دانستند تک تکشان آواره میشوند. می دانستند ماه ها و شاید سالها باید بجنگند. (و تا امروز نشان دادند که آماده بودند) میدانستند باید مرگ تک تک عزیزانشان را ببینند. می دانستند بیمارستان ها میسوزد، مسجد و کلیسا صاف میشوند، شلیک های فسفری و خوشه ای و اورانیومی را می دانستند، قتل عام را می دانستند، ولی تا کجا؟ سوال اصلی این قضیه «تا کجا؟» است نه "چرا؟".
تا کجا میشود ادامه داد؟ سوالی که ضیف و سنوار جوابش را میدانستند، پس آخرین تصمیم را گرفتند و تمام "عادیسازی" را به باد دادند. به قیمت نابودی شان. و این راز عظمت 7 اکتبر است.
👇
👆
ولی این پایان ماجرا نیست. جنگ 2023 خود کربلاست. حق خالص در برابر باطل خالص. صحنه جنگ غزه هیچ شبهه ای ندارد. هر جنایتی که تصور بکنی اینجاست. عین کربلا. هر روز یک پیشروی تازه برای شیطان. هر ساعت خون جدید برای ضحاک. ظلم خالص. بدون افزودنی،با پخش زنده، با اخرین فناوری های روز آمریکا و اروپا، پاکسازی با دقت میلیمتری. بدون جلوه های ویژه، جنات ناب. عریان عریان عریان. عین کربلا.
تا کجا می توانی چشم هایت را بسته نگه داری؟ تا کجا میتوانی این صحنه را ببینی و سکوت کنی؟ تا کجا می توانی اعتراض کنی و هزینه ندهی؟ تا کجا می توانی هزینه بدهی و بایستی؟ سوال اصلی این قضیه "تا کجا؟" است. عین کربلا.
امکان ندارند کسی به این معرکه کشیده نشود. معرکه یقه اش را میگیرد. یا این طرفی یا آن طرف. یا ظالمی یا مبارز. وسط بازی هم ندارد. عین کربلا. می آید دنبالت پشت میز، گوشه کافه، پای صفحه اینستاگرام، کنار رختخواب، پای تخته، در صف اتوبوس، پای گلدان، در دورترین نقطه ها، سراغ بی ربط ترین آدم ها و سریع ترین فراری ها. یقه ات را میگیرد و می پرسد: " تا کجا؟" چپ یا راست، سیاسی یا غیر سیاسی، مسلمان یا بی دین، هیچ فرقی ندارد، حتی خود اسراییل را هم مخاطب میکند: تا کجا جنایت را جلو میبری؟ تا کجا ترور میکنی؟ تا کجا خون میخوری؟ تو ای دولت آمریکا تا کجا پای اسراییل می ایستی؟ ای تمدن غربی و اروپا تا کجا پشتیبانی میکنی؟ آهای کشور اسلامی تا کجا نگاه میکنی؟ ای باکو و ترکیه و سعودی تا کجا به اسراییل کمک میکنی؟ هیچ کس از این سوال مصون نیست. ای یمنی ها تا کجا هزینه میدهید؟ ایرانیها تا کجا صبر میکنید؟ تا کجا در تله جنگ نمی افتید؟ تا کجا جنگ را باور میکنی؟ جوابها در این یکسال پیداست.
بودند کسانی که فقط یک ماه بعد از 7 اکتبر در تهران گفتند: "مردم ایران از اینکه جای فلسطینی ها هزینه بدهند خسته اند". آ.خامنه ای ولی کسی بود که معنای این نبرد را همان ابتدا فهمید و گفت "شرایط کنونی منطقه به گونهای است که هم برای دشمن صهیونیستی شرایط مرگ و زندگی است و هم برای جبهه حق". شاید مهمترین جمله سال اخیر که بعضی ها دوست دارند نشنوند. او و هزاران ایرانی که آماده شهادت در جمعه بعد از حمله به اسراییل جمع شدند پاسخ شان را بلند اعلام کردند. اما چیزی تمام نشده، منتظر باشید که به زودی عادیسازان یقه تان را بگیرند و به اعتراض بپرسند تا کجا هزینه بدهیم؟! درد معترضین به حماس دقیقا اینجاست که "چرا ما را در این موقعیت قرار دادی؟ چرا روزگار عادی مرا به هم زدی؟" عین کربلا. آنجا هم حسین را متهم به تفرقه کردند. اما او پرچم "تا کجا؟" را برداشت و جلوی عادیسازی شیطان ایستاد. حالا نوبت امتحان ماست. اشتباه نکنید، مساله نه صرفا آخرتی و اعتقادی بلکه عمیقا انسانی و اکنونی است. اگر عادیسازان پسا کربلا دنیایی داشتند ما نیز در فردای تماشا دنیایی خواهیم داشت.
بله این جعبه پاندورایی بود که ضیف و سنوار و حماس آگاهانه بازش کردند، اما شاید تصور نمیکردند که پخش زنده قتل یک ملت، این نسل کشی عیان، این هلوکاست واقعی، کک جامعه عرب و ترک مسلمان را هم نگزد! حتی در پایتخت های غربی تظاهرات شد اما کشورهای مسلمان در کمال آرامش و اسلام رحمانی و مناسک عبادی به همکاری با قاتل ادامه دادند! جز بعضی شیعیان، عین کربلا.
تا کجا اسلام مرده است؟
تا کجا انسان مرده است؟
شاید اینجا بود که یحیی سنوار، این اسطوره زمان، خالق 7 اکتبر، زاده اردوگاه، پرورده زندان، دشمن شیطان، در پیامی به مذاکره کنندگان گفت: «باید راهی را که آغاز کردهایم ادامه دهیم و اگر نه، بگذار این یک کربلای دیگر بشود.»
سنوار پاسخش را داد و حماسه ای حسینی ساخت. خون یحیی خطرناک است نه اندوهناک. تازه آغاز ماجراست و این سوال ما را رها نمیکند، تا کجا؟ تا آخر تاریخ، عین کربلا.
#یادداشت
@salmaneshoon