May 11
این روزها که تضاد حضور افراد با ظواهر متنوع در محرم بالا گرفته این سوال ایجاد شده که "آیا حسین ع همه را می پذیرد؟"
آیا دستگاه امام حسین درش به روی همه بازه؟ و پاسخ این سوال کاملا مشخص است.
قطعا بله. وقتی به لشکر امام حسین نگاه میکنیم همه رنگ و جنس درهم میبینیم. از مسیحی تا عثمانی، برده و آزاد، زن و مرد، پیر و کودک، با سواد و بی سواد، فرمانده و سرباز، سیاه و سفید، عرب و عجم، فراری و خانه زاد، فرزند و دوست، مجرد و متاهل، غنی و فقیر، مخالف و موافق، ... حسین برای همه جا دارد. خیمه امام حسین پذیرای همه است. و این یک حقیقت است. کاروان کربلا روزها در سفر بود از مکه تا عراق، آشکارا و تک تک یاران را گلچین کرد.
در دنیای مدرن که تنوع به یک ارزش تبدیل شده خیمه امام حسین هم بسیار ارزشمند تلقی میشود. به قول یکی از نویسندگان مشهور این طرف لشکر از همه جنس هستند و در سپاه یزید همه مثل هم و توده اند. خیلی توصیف زیبا و امروزی.
اما بیایید به شب عاشورا سری بزنیم. ببینیم این لشکر متنوع چگونه امشب را به صبح رسانده؟ با منطق مدرن باید مسیحی انجیل بخواند، تازه مسلمان ها بخوابند، بزرگترها دعایی بکنند، مذهبی تر ها نماز بخونن، حتی اگر عرق خوری بوده عرقش رو بخوره. چون امام حسین همه رو می پذیره و سپاهش کلی رنگ داشته!
اما کاملا برخلاف این تصورات، گفته شده چنان صدای بی وقفه راز و نیاز و نماز و قرآن از چادرهای سپاه امام می آمده که در آن سکوت دل صحرا مثل صدای زنبور های کندو طنین داشته. ای بابا. پس اون ارزش های متنوع چه شد؟! چرا چنین چیزی از سپاه یزید نقل نشده. اتفاقا اگر جناب نویسنده بیشتر تحقیق میکرد آیا در آن طرف از قرآن خوان تا فاسق و حرامزاده تنوع بیشتری نبود؟! اصلا بعید نیست که در این شب عده ای شان لبی هم به شراب تر کرده باشند. یا بعضی نماز شب خوانده باشند. ای بابا.
تنوع (diversity) در تمدن غربی امروز به این معناست که "آدمها رو همونجور که هستند بپذیر". و این خودش یک ارزش هست. چرا که ارزشی وجود ندارد. نه تنها دین بلکه هیچ معیار فراگیری وجود ندارد. یکی میخواهد با همجنسش رابطه داشته باشد. یکی میخواهد با عروسک ازدواج کند. یکی میخواهد خودش را بکشد. چه کسی گفته بد است؟ اصلا بد و خوب به اشخاص بستگی دارد. پس هر کسی خوب است و باید به همه احترام گذاشت. چرا که ملاک انسان است. شعار زیبا این است: "به تفاوت ها احترام بگذار".
آیا امام حسین همه را میپذیرد؟ قطعا بله.
آیا امام حسین همه را همانطور که هستند میخواهد؟ نه.
آیا امام حسین به تفاوت ها احترام میگذارد؟ نه.
اصلا اگر میخواست به تفاوت ها احترام بگذارد که جلوی یزید نمی ایستاد! یزید در دنیای امروز اتفاقا شخص محترمی است. دگرباش است. علایق و سلایق متفاوتی دارد. جامعه باید او را میپذیرفت. ولی امام حسین ملاک دارد، معیار دارد، ارزش دارد. بله، درِ این خیمه به روی هر کسی باز است. هیچ کدام از ما بدتر از حر که نیستیم. جلوی امام ایستاد. ولی باید به سمت حسین برویم. حتی یک قدم. و او ما را بالاتر میبرد. او دنبال رشد ماست تا بینهایت، نه عاشق وضعیت کنونی ما. مهم نیست کلاس چندم ثبت نام کنی، فارغ التحصیلت میکند.
تمدن امام حسین مسیر دارد. هدف دارد. هر کس میتواند از هر جایی بیاید بدون پیش شرط، و این معنای تنوع حسینی است. اما بعدش همه به سمت توحید میروند. با سرعت یا آهسته. دور یا نزدیک مهم نیست. مهم حرکت است و جهت.
تمدن امروزی مسیر ندارد. مجموعه ای از نقاط است. هر کس هرجا هست درست است. جابجایی یعنی بهتر و بدتر. در این تمدن (بجز موارد حداقلی) بهتر و بدتر خاصی نداریم. به همه احترام بگذار، همه را همانطور که هستند بپذیر، قضاوت نکن، سرت به کار خودت باشه. همه رو دوست داشته باش.
بین تنوع امام حسین و تنوع رایج امروز خیلی تفاوت هست. درِ این خیمه باز است ولی حر شو. یک قدم برای ارزش های حسین ع بردار. وگرنه عمر سعد هم خیلی با امام حسین نشست و گفتگو کرد.
پ.ن: این متن درباره راه دادن و ندادن افراد نیست. درباره سوبرداشت از مفهوم تنوع است.
#یادداشت
@salmaneshoon
معجزه دومین علی
صحنه را که از بالا ببینی حسین ع به مسلخ میرود و خواست خداست که پسری از او بماند. اما بالاتر که بروی، بعد از عاشورا را که ببینی، پرده آخر نه در کربلا بلکه در شام اجرا میشود. انگار که حسین هم مامور باشد برای رساندن علی پسر حسین به منبری در قلب نفاق. جایی که دسترس ناپذیر بود. حالا علیِ دوم دیگر یک بازمانده نیست بلکه مبارزی است که باید زهر قتل تک تک عزیزانش را بچشد، لباس اسارات بپوشد، توهین به خانواده اش را ببیند تا بتواند به مغز دشمن زند. کار بزرگی است، شایسته انسان پسر انسان.
برویم به کربلا، در لحظه آخر امام در قتلگاه میگوید ای نامردمان تا من زنده ام به اهلم حمله نکنید. بگذریم که رعایت نکردند اما بیراه نیست بگوییم حضرت حسین، آن ذبح عظیم هم چیزیکه علی دوم تحمل کرد را تاب نیاورد! اگر ماموریت حسین فریاد است حتی با قتل خانواده اش، ماموریت علی سکوت است حتی در قتل خانواده اش. شبیه صبر علیِ اول. و این قتل هم عادی نیست. صرفا یک کشتن ساده نیست. انواع جنایت هاست: از سنگباران و مثله و سم کوبان و بسیار چیزهای نگفتنی. نه اینها فقط حس آمیزی نیست، این یک ارجاع است.
فکر کنید چه نیازی به دریدن گلوی طفلی بود؟ با چند هزار سپاهی چه نیازی به تشنه نگه داشتن یک جمع صد نفره با زن و بچه بود؟! چه نیازی به سر بریدن و گرداندن و کشاندن و ... بود؟ هیچ نیازی.
یعنی واقع خباثت های کربلا نه فقط برای اشک ریختنِ ما بلکه پیامی به تاریخ بود: "کفر مکه در اسلام شام رجعت کرد"
به یک لحظه تاریخی از حیات پیامبر برویم. جایی که از عرب جاهلی وحشی یک مدینه آدم درآورده، لشکر ایمان انگیخته و به دروازه مکه رسیده. آن طرف ابوسفیان خادم ارزشهای جاهلی، وارث جامعه پدران، این نماد کفر هر چه داشته زده و نشده. این لحظه تسلیم است. کفر تمام شد و ایمان پیروز. ابوسفیان به سجده افتاد اما کمتر کسی فهمید پایان دوران کفر آغاز دوران نفاق است. ابوسفیان به شهادتین پناه برد. کفر لباس اسلام پوشید. و شیطانی که به مسجد می آید احترام هم پیدا میکند.
پیامبر رفت و عربی که با هزار زحمت از چاه جاهلی بیرون آورد باز یاد چاهش کرد. نطفه ای که ابوسفیان و همراهانش داشتند در دوران خلیفه اول و دوم جنین شد، جنگ افروزی برگشت، زن ستیزی، جامعه طبقاتی، نژاد پرستی، خودکامگی از رگ های اسلام تغذیه کرد و دست و پا در آورد. خلیفه سوم چنان پرده ها را برانداخت که شورش شد. 25 سال انحراف چیزی نبود که علی بتواند با 5 سال جبران کند اما تنفسی به اعضای سالم این بدن محتضر داد. کم کم وقت تولد انگل رسید. و قابله ای مکار و آشنا پیدا شد: معاویه پسر ابوسفیان. پسر کفرِ شهادتین گفته به حکومت مسلمانان رسید. ابوسفیان که روزی به سجده افتاد حالا سجده میشد. معاویه چنان اسلام ابوسفیان را آرام و تدریجی به دنیا آورد که کسی نفهمید مادرش سر زا رفت!
نه، بلوای کربلا فقط زیاده روی چند نفر سنگدل نبود، برگشت کامل عرب جاهلی به توحش بود. جاهلیت سر پسر رسول خدا را به نام خدا در شهرها چرخاند. کفر و اسلام چنان مخلوط شده بود که تنها ریخته شدن پاک ترین خون میتوانست تناقضش را برملا کند. این ها فقط نمادین نیستند
حالا 60 سال بعد از پیامبر، علی نوه علی مقابل یزید نوه ابوسفیان ایستاده. دست بسته، آزرده و اسیر. یزید تمام صحنه را چیده، پرده ی باشکوه پایانی تماشاچیانی از مردم و سفرا دارد. خوب به سخنان یزید توجه کنید: "کاش بزرگان قبیله ام که در بدر کشته شدند ذلت این قوم را می دیدند". باده گسار بود اما برخلاف تبلیغات نفهم نبود. این بخش کلیدی حرف اوست: "بنیهاشم با حکومت بازی کردند و گرنه خبری نیامده و وحی نازل نشد!" آشکار تر از این؟! جلسه جشن بلوغ کفر اسلامی است. و چه قربانی شایسته تر از حسین؟
اما یک اشتباه شده، افرادی در لباس اسیر وارد شده اند. زینب و علیِ دوم گویی تمام عمر را منتظر اینجا بوده اند. این همه هزینه داده که به فرزند نامشروع شام برسند. شمشیر ندارد اما عصایش را آورده: کلمه. می ایستد و می زند: منم پسر مکه، منا، زمزم، صفا! دنیا مکث میکند. از پیامبر میگوید. در مرکز حکومت ابوسفیان. و ناباورانه شروع به معرفی علی میکند، در مرکز حکومت معاویه. و یاد فاطمه را میگوید، در مرکز حکومت خلیفه. مردم متحیر مانده، "اگر این اسلام است ما کیستیم؟" و بعد آینه ای از نحوه قتل حسین جلویشان میگیرد. از بازتاب کریهشان یکه میخورند: ما کیستیم؟!
یزید اینجا کار عجیبی میکند. فرمان میدهد اذان بگویند. آشنا نیست؟ چه کسی گفته یزید بچه بوده؟! کفرگوی سابق به شهادتین پناه میبرد. این علی است که تاریخ را معکوس کرده. یعنی حسین هم دوباره زنده میشود؟ الله اکبر
ناگهان یزید را نگه میدارد که این محمد که موذن گفت پدر توست یا من؟ این سر بریده وارث اوست یا تو؟ تو کیستی؟!
بله صحنه بزرگتر از کربلاست. یک زن و یک مرد زمان را به عقب برگرداندند. و حسین را دوباره زنده کردند
#یادداشت
@salmaneshoon
یکی از نقاط چرخش کلیدی در حوادث سال گذشته حسی بود که امشب دوباره درکش میکنیم. وقتی جام جهانی قطر راه افتاد و ایران برای اولین بار شانس صعود از گروه را داشت، جماعت مدعی ایران و زندگی نه تنها هواداری نکردند بلکه برای محرومیت و باخت ایران هر کاری کردند. اما کثیف ترین بروز این تلاش حمایت علنی از انگلیس و شادی آشکار برای باخت ایران بود! اینقدر این حس بی سابقه و زننده بود که در ذهن ها ماند.
اگر به سالهای قبل از ۴۰۱ بروید در بخش قابل توجهی از براندازان یک جایی مرز سیاست و وطن را پیدا میکنید. یعنی با وجود مخالفت یا نفرت یا حتی کینه شخصی در ته دلشان از پیروزی های ورزشی ایران خوشحال میشدند و چه بسا در باخت ها اشک می ریختند. در واقع این یک توانایی مثبت بود که مخالفت سیاسی را از نمایندگی ایران و ایرانی جدا میکرد. یعنی که ما اگرچه با هم مشکل اساسی داریم اما یک نام خانوادگی محترم در شناسنامه مان مشترک است. این حداقل شعور سیاسی است.
حتی در زمان شاه هم نمی بینید امام خمینی و مبارزین جایی از باخت نماد ملی شادی کنند. اصلا در سخنرانی جرقه انقلاب در ۴۳ امام خمینی از اینکه شاه ایران در برابر کاپیتولاسیون آمریکا تحقیر می شود گلایه میکند.
این هویت ملی خصوصا وقتی در اقلیت مهاجران زندگی میکنید مثل یک نعمت است. این روزی است که پدر به پسرش کامران میگوید فرق تو با همکلاسیت جرج اینجاست. در این مستطیل سبز ما این طرف زمینیم و آنها آن طرف. روی این تشک ما این طرفیم و آنها آن طرف.
نه اصلا این تغییر را دست کم نگیرید، این فقط یک چرخش احساسی نیست، این رجویسم است. ۱۴۰۱ حلول کامل فرقه رجوی در بدن اپوزوسیون جمهوری اسلامی بود. مریم شان با زبان گلشیفته و قیافه نازنین بنیادی حرف میزد، مسعودشان با صورت علی کریمی و اسماعیلیون. به بیان ساده یعنی اینها تا تهش رفتند.
چه بسا امشب که حسن یزدانی یک فن زیبا را روی تیلور اجرا کرد بعضیشان آرزو میکردند که داور به نفع آمریکا رای دهد. تعجبی هم ندارد، چون ما ایران زادگانی را دیدیم که دوشادوش صدام میجنگیدند! چطور میشود که کسی از بغض سیاسی به موقعیت مسعود رجوی برسد؟ اینکه پروپاگاندای رسانه ای اینقدر راحت موفق شود تا آخرین ذرات علاقه کسی را جابجا کند یک دستاورد است!
فکر کردید قبلا هم نمی گفتند "حکومت از ورزش استفاده میکند" یا "این تیم جمهوری اسلامیه"؟ مواضع مجاهدین خلق را بخوانید. سالها می گفتند ولی کسی جرات تکرارش را نداشت. هم اینکه حس وطن دوستی قوی تر بود و هم اینکه بلوغی وجود داشت که میفهمید حمایت حکومت ها از نمادهای ملی بدیهی است. اما ۱۴۰۱ سال افتادن پرده ها و بریده شدن تمام بند ها بود. سال عریان شدن بود. سال بیرون افتادن زشتی ها. رسیدن به ته خط. شورش ۱۴۰۱ توانست رابطه مخالفان با دین و حتی وطن را کامل دستکاری کند. این اتفاق بسیار مهمی است. اپوزوسیون جمهوری اسلامی به اپوزوسیون ایران تبدیل شد. رجویسم هواپیما را ربود.
به همین دلیل می توانستند کنار کومله بنشینند و پرچم کردستان و الاحواز و بلوچستان را تکان دهند. به همین دلیل به راحتی تحریم ایران را می خواستند. به همین دلیل از حمله به ایران میگفتند. کسی که کودکانه با جمله "این تیم حکومتی است پس باید برای باختش تلاش کنید" وطنش را گم میکند، کسی که با جمله " این عزاداری و ازدواج و پوشش حکومتی است پس نباید انجام دهید" دینش را گم میکند، با جمله "این افراد حکومتی هستند پس باید کشته شوند" هم همراه صدام میشود. هیچ مرزی برای این جماعت نمانده. اینها تا تهش رفتند. ولی آن اخر چه بود؟
نفهمیدند که هویت خودشان را نابود کردند. دیگر چیزی نداشتند که فرق کامران و جرج را نشان دهند. و بدتر اینکه جرج هم به کامران تحقیرآمیز تر نگاه میکرد!
#یادداشت
@salmaneshoon
صحبت های دیشب رییسی رو الان شنیدم و به نظرم یکی از مهمترین قسمتهاش که بازتاب داخلی زیادی نداشت (یا من ندیدم) طرح بحث حمایت از خانواده و مخالفت با همجنس بازی بود. نمی دونم فکر کجا بوده ولی بسیار هوشمندانه و دقیق و به وقت بود. چیزی که دیگران جراتش رو ندارند و ما میتونیم به خوبی پرچمدارش در جهان باشیم. در واقع تکلیف ما که با این موضوع کاملا روشنه، پس به جای نشستن و سکوت و انتظار برای محکوم شدن شروع میکنیم به ایستادن و یار جمع کردن و امتیاز گرفتن. ضمن اینکه برای اولین بار بعد از احمدی نژاد دوباره یک لحن فعال داره نه انفعالی. پس منتظر باشید تا کم کم نمایندگان دموکرات ها در تهران شروع کنند به زیر سوال بردن این حرکت و کلیدواژه های ماجراجویی، هزینه زایی و ...
آن به آن و نفس به نفس حضرت محمد پسر عبدالله مهم است. ما که باشیم که بخواهیم خرمای بر نخیل را ارزیابی کنیم. ولی خورشید هم از نگاه زمین نشینان قابل توصیف است. القصه اگر بخواهیم به طول زندگی آن معنای زندگی نگاه کنیم، چند تاریخ برجسته است:
- تولد
دم روشنایی. مثلا در دل دریای سیاه از دور نقطه ای از فانوس روشن شود. باید هم کنگره های ظلم بلرزد. ولی این اتفاق با همه عظمتش خصوصی است. آگاهان پرسند و نزدیکان دانند. رازواره است. سفره خودمانی است. کار هر کسی نیست فهمش. راهب دیر میخواهد و کاهن معبد. آنها که کتاب های قدیمی می دانند. بقیه باید کم کم صبر کنند تا ابرها را ببینند. بسیاری هم هرگز.
از اینجا تا نقطه بعدی هزار داستان است. یتیمی، بی مادری، ترور، آوارگی، تجارت، عشق، ازدواج، علی، .... تا فرمان کوه.
- بعثت
کوه همنشین پیامبران است. شاید مرحله ای از آموزش، شاید آینه ای از وجود، شاید نمادی از تنهایی، ... هم موسی در کوه با خدا روبرو شد هم محمد در غار. هارونش هم اینجاست. اولین کلام "اقرا" ست. چهار حرف. برو بخوان. معجزه دین جدید "واژه" است. بیان، معنای متصل. اما در اقرا یک فرمان دیگر پنهان است: افشا. بعثت هنگامه ظهور است. از پرده بیرون افتادن. فاش گفتن. یک تفاوت محمدی که از کوه بالا رفت با آن که پایین آمد اقراء است. برو سفره را عمومی کن. محمد کوه را با خود به شهر آورد. شهر را با خود به کعبه آورد. و کعبه را با خود به دنیا آورد. بعثت لحظه ای است که خدا انسان را انسان حساب کرد. من و تو را.
از اینجا تا نقطه بعدی هزار داستان است. دشمنی، غربت، تمسخر، ایمان، دوستی، فاطمه، قرآن، جبرئیل، حمزه، مهاجرت، تبعید، شعب، رفتن خدیجه، ابوطالب، معراج، علی، ... تا شهر
- هجرت
فصل مکه تلخ شد، دشوار مثل بالا رفتن از کوه، و رسیدن به غاری. یثرب اما در دریایی سیاه نقطه فانوس را از دور دید. پارو بزنید که ساحل آنجاست. نزدیک که شدند دیدند ساحل نشینان به فانوس سنگ میزنند! کاش میشد فانوس را ببریم. ببریم؟ در شب برای طلوع پیمان بستند. دلهایشان را گرو گذاشتند. و فانوس ساحل را ترک کرد. چه تاریکی مهیبی ساحل را گرفت. سنگ زنان علی را در جای خالی پیدا کردند. کورقلب ها باز هم کنایه را نفهمیدند. مردمی که به گم کردن عادت دارند سرنوشت شان گم شدن است.
مدینه یعنی شهر. یثرب ولی شهری بود در میان شهرها. مدینه النبی یثرب است به علاوه محمد. حالا شهر یعنی مدینه. مدینه شهری است که کوهی به آن مهاجرت کرده. مدینه مبعوث شده است. این پیامبر شهرساز است، اولین اقدامش یک بنای عمومی است به نام مسجد. این پیامبر معمار است. در معماری جدید رویایی به نام اسلام شکل میابد. فصل مدینه آغاز یک تمدن است.
از اینجا تا نقطه بعدی هزار داستان است. جنگ، شهادت، ایثار، قبله، اقتصاد، مدنیت، نفاق، نامه، سیاست، یهود، صلح، حسن، حسین، حج، علی ... تا کعبه
- فتح
مکه، شهر سیاه در دل شب. کانون همه خیانت ها. جایی که شبانه از آن فرار کردند. حالا خورشید چنان می تابد که ابوسفیان هم مات شده. فتحی بدون جنگ؟ در خواب هم نمی دیدند. حالا در بیداری، بت های افتاده به پای کعبه را می بینند. علی بت می اندازد. معمار به خانه ابراهیم رسید. و یک شهر را به هدیه آورده. بازگشت چه زیباست. و چه زیبا بازگشتی.
از اینجا تا نقطه بعدی هزار داستان است. حنین، تبوک، مباهله، مدینه، نفاق، ترور، حکومت، آینده، دین ... تا علی
-غدیر
پایان نزدیک است. همه میدانند اما هیچ کس نمی خواهد باور کند. راه زیادی آمده اند. راه زیادی مانده. این آخرین حج است. همه میدانند اما هیچ کس نمی خواهد باور کند. تصور جای خالی کوه هم ترسناک است. فصل پایان باید با شکوه برگزار شود. انبوهی آمده اند تا حج واقعی را بیاموزند. جبرئیل هم میرسد: بلّغ. چهار حرف. برسان، کامل کن، افشا کن. روی کوهی از جهاز شتران دو مرد ایستاده. هارون عصای موسی شده. بعثت بالغ شده. واژه کامل شده. کعبه به دنیا آمده.
از اینجا تا نقطه بعدی هزار داستان است. نقطه ای که همه میدانیم ولی نمی خواهیم باور کنیم. فانوس به دریا رفت.
...
سالها گذشت و حوادثی افتاد. مسلمانان نیازمند تاریخ شدند. و تاریخ نیازمند نقطه آغاز. هر کس چیزی میگوید: تولد نور ملاک است. دیگری میگوید مبعث. همه چیز از کوه شروع شد. آن یکی میگوید وفات. خلیفه دوم درمانده شده. پر کردن جای خالی کار هر کس نیست. از علی می پرسند و "هجرت" میشود آغاز تاریخ.
و چه انتخابی. اگر چه نقاط عطف بالا همه حیاتی است اما هجرت است که همه را در خودش دارد: هم تولد است، هم بعثت است، هم شهر است، هم محمد است. این پیامبر تاریخ ساز است، از شهر، مسجد، جامعه، انسان. محمد کوه را با خود به شهر آورد. شهر را با خود به کعبه آورد. و کعبه را با خود به دنیا آورد.
نمیدانیم بعد از این جلسه تاریخ ساز علی چه کرد. احتمالا به ساحل فراموش شده برگشت، در جای خالی فانوس، کنار یک چاه.
#یادداشت
@salmaneshoon