#لطیفه_نکته ۱۲۰
از ابليس پرسيدند؛ چرا از ايران فرار کردی؟ 😳
در پاسخ گفت:
مهارتهای دزدی؛ ريا؛ کلاهبرداری؛ حيله گری؛ دروغ و رشوه خواری را به آنها آموختم و بوسيله اينها کاخ و ماشين و مزرعه و ویلا خريدند و ساختند
بعد بر روی آنها نوشتند: هذا من فضل ربی ... 😐😡
قدرنشناسن! میفهمی! قدر نشناس😐😂😂
*به نام خدای حق خواه*
*سلام*
*امیرالمؤمنین على عليه السلام*
*اَلْحَقُّ طَريقُ الْجَنَّةِ وَ الْباطِلُ طَريقُ النّارِ وَ عَلى كُلِّ طَريقٍ داعٍ*
*حق، راه بهشت است و باطل، راه جهنم و بر سر هر راهى دعوت كننده اى است.*
*نهج السعادة، ج ۳، ص ۲۹۱*
*چقدر این فرمایش حضرت زیباست. گاهی انسانها حق را می فهمند ولی به خاطر دنیا و جاه و مقام حق را پیروی نمی کنند. گاهی انسانها سعی می کنند راه های باطل را حق جلوه دهند و دیگران را به آن دعوت کنند به هر حال همواره انسانهایی هستند که ما را به حق و درستی دعوت می کنند وشیاطینی هستند که ما را به باطل دعوت می کنند و این ما هستیم که باید با عقل بزرگترین نعمت و حجت خدا بر بشر بسنجیم و هرگز از حق فاصله نگیریم. خدایا همه ما را به حق رهنمون باش و ما را از پیروی باطل دور بفرما.*
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
KayhanNews75979710412150515354162.pdf
11.01M
بسم الله الرحمن الرحیم
تمام صفحات #روزنامه_کیهان
امروز چهارشنبه ۲۵ خرداد ۱۴۰۱
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
شرح صحیفه. جلسه ۱.m4a
16.16M
#شرح_صحیفه_سجادیه
شرح و تفسیر دعای ۲۴
جلسه اول
درخدمت استاد سیدعلی حسینیآملی
سهشنبه ۱۷ خرداد
مسجد حضرت زینب علیهاالسلام/شهرک شهید زینالدین
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
شرح صحیفه. جلسه ۲.m4a
10.67M
#شرح_صحیفه_سجادیه
شرح و تفسیر دعای ۲۴
جلسه دوم
درخدمت استاد سیدعلی حسینیآملی
سهشنبه ۲۴ خرداد
مسجد حضرت زینب علیهاالسلام/شهرک شهید زینالدین
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
12.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روانشناسی_و_مشاوره
💢#فرزندپروری
✅ کارشناس:استاد #اخوی
روان شناس و استاد مرکز مشاوره حوزه علمیه
🔷 جلسه چهارم: زبان تربیت
#سبک_زندگی_اسلامی
#زبان_تربیت
نکته: معمول مطالب این بخش از کانال "سماح" مرکز مشاوره حوزه علمیه قم گرفته میشود.
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
📖 فرنگیس
#خاطرات_فرنگیس_حیدریپور
🖋قسمت ۷۸م
دکتر که آمد، سری تکان داد و گفت: «لازم بود با این همه بجنگی؟ این همه کار سخت؟ چرا اینقدر به خودت فشار آوردی؟ داشتی میمردی.»
آرام گفتم: «چه کنم، دکتر؟ مجبور بودم.»
دکتر عینکی بود. ورقهای دستش گرفت و گفت: «خدا به تو و بچهات رحم کرده. ممکن بود هر دو بمیرید. بچهات دو ماه زودتر دنیا آمده، چون تکان خوردهای. هر کس به جای تو بود، با این همه سختی تحمل نمیکرد. برایت داروهای تقویتی مینویسم که بخوری.»
دو روز در بیمارستان بودم. شوهرم و همسایهها و فامیل مواظب بچهام بودند و همعروسم بچهام را شیر میداد. خودش هم بچۀ کوچک داشت. توی این مدت، از چشمهای مادر شوهرم میترسیدم. میترسیدم از حال قهرمان بپرسد. آخرش هم پرسید: «روله، از قهرمان چه خبر؟ توی این مدت، این پسر یک سری به این مادر بیچارهاش نزده.»
وقتی که این حرف را زد، دستم را به شکمم گرفتم و وانمود کردم که درد دارم. بنا کردم به آه و ناله. علیمردان که بیرون از اتاق بود، تندی وارد شد و پرسید: «چه شده، فرنگیس؟»
اشک میریختم، ولی گفتم: «هیچی. فقط تو را به خدا مرا از اینجا ببر. زودتر ببر.»
بعد آرام، طوری که فقط خودش بشنود، ادامه دادم: «نمیخواهم بیشتر از این شرمندۀ مادرت باشم. نمیخواهم بیشتر از این به او دروغ بگویم.»
حالم بد بود. از یک طرف برای بچهام ناراحت بودم، از طرفی برای برادرشوهرم که شهید شده بود و از سوی دیگر مادرشوهرم هم توی اتاق، کنار من بستری بود. حالش اصلاً خوب نبود. دکتر گفته بود تا حالش خوب نشده، چیز ناراحت کنندهای به او نگوییم.
وقتی دکتر گفت میتوانم بروم، انگار دنیا را به من دادند. آفتابِ صبح اتاق را پر کرده بود. با خوشحالی به بیرون از اتاق نگاه کردم. درختهای لخت توی حیاط، انگار خیلی قشنگتر از قبل شده بودند. چند نفر تکوتوک از حیاط رد میشدند.
رویم را که برگرداندم، مادر شوهرم لبخند زد وگفت: «رفتی بیرون، حواست به بچه باشد. مواظب خودتان باشید. گاهی هم سری به خانۀ من بزن.» گفتم: «چشم. به امید خدا، شما هم برمیگردید و میآیید کمک من.»
مادرشوهرم با ناراحتی سرش را تکان داد و گفت: «فعلاً که جای ترکشها چرک کرده. ولی به امید خدا میآیم. دلم میخواهد نوهام را زودتر ببینم.»
لباسهایم را با کمک علیمردان جمع کردم. شوهرم نسخۀ داروها را از دکتر گرفت. وقتی برای خداحافظی صورت مادر شوهرم را بوسیدم، دلم گرفت. دستش را گرفتم، همان دستی که روی قلب قهرمان گذاشته بودم. گفتم: «مادر، تو تاج سر مایی. عزیز مایی. زودتر خوب شو و برگرد. منتظرت هستیم.»
همعروسم که کنار مادرشوهرم بود، خندید و گفت: «حالا تو برو، من میمانم و با مادر برمیگردم.»
مادرشوهرم چهل شب در بیمارستان ماند. بعد او را به خانۀ برادرش بردند. برادرش به سختی و به مرور، ماجرا را به او گفت..
قرار شد برای برادرم عروسی بگیرم. سال ۱۳۶۴ بود. ابراهیم بیستودو سالش بود. عروس را از روستای کفراور از میان اقوام انتخاب کردیم. گروهی از زنها و مردها جمع شدیم و با یک مینیبوس رفتیم کفراور. بعد از مصیبتهایی که همۀ مردم کشیده بودند، گرفتن یک عروسی، همه را دور هم جمع میکرد و کمی از درد و غصهها کم میشد. پدرم از خانوادههایی که عزادار بودند، اجازه گرفت و راه افتادیم. شیرینی و برنج و گوشت هم با خودمان بردیم وبله را از خانوادۀ عروس گرفتیم و برگشتیم. بعد از سه ماه، تصمیم گرفتیم توی ده عروسی بگیریم.
میدانستیم میهمان زیاد داریم. گاوی سر بریدیم و مردم را دعوت کردیم.
آن وقتها کارت دعوت نبود و با نامه مردم را دعوت کردیم. ابراهیم همۀ دوستانش و پاسدارها را دعوت کرد. گروهی هم دنبال ساز و دهل رفتند. ساز و دهل آوردیم و بعد از مدتها، مردم نفسی کشیدند.
برنج و گوشت را داخل مجمع ریختیم و سه نفر سه نفر از یک سینی غذا خوردند. روستا شلوغ بود و شاد. همهاش دعا میکردیم هواپیماها نیایند. تمام مردم روستا خوشحال بودند. گرچه همه داغدار و زخمی بودند، اما موافق بودند که عروسی بگیریم.
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#پرونده_ویژه_جنگ_جهانی_غذا (۱۸)
مقاله هشتم
#گیاهشناس_یهودی_در_ایران_چه_میکرد؟
اشاره
در قسمتهای قبلی، تغییرات در آرایش قدرت با محوریت کمپانیهای آمریکایی بررسی شد.
سپس چند شماره به معرفی اصلیترین کنشگران «کشاورزی صنعتی» یعنی راکفلرها اختصاص داده شد.
از مهمترین راهبردهای ابرکمپانیهای آمریکایی برای تسلط بر کشورهای دنیا طی ۱۲۰ سال اخیر، «تسلط بر دانش و علوم نوین» بوده،
و همچنین فعالیتهای دانشی در عرصه علوم بینرشتهای نیز از ابتدای «قرن بیستم» در دستور کار آنها قرار داشته است.
چه اینکه تسلط بر «حیات گیاهی» سرزمینهای مختلف، مستلزم تسلط بر ابعاد گوناگون حیات بود که بهوسیلهی دانش «ژنتیک گیاهی» محقق میشد.
گزارش جالبِ پیشِرو، پیشینهی یکصدسالهی اقدامات صهیونیستها برای شناسایی ابعاد «حیات» در «فلات ایران» را روشن میکند.
◀️ میکائیل زهری
بیایید داستان دستبردن در کشاورزی و گیاهشناسی دنیا را از اقدامات «میکائیل زُهَری» (۱) آغاز کنیم. (۲)
وی یهودی مارکداری است که در سال ۱۸۹۸ در روستایی در مرز لهستان و اوکراین فعلی چشم به جهان گشود.
در سال ۱۹۲۰ از طرف بریتانیا به سرزمین فلسطین تحت قیمومتِ انگلستان (۳) فرستاده شد.
میکائیل زهری در فلسطین گنجینههای ژنتیکی گیاهی کل غرب آسیا [خاورمیانه] – با محوریت فلات ایران – را جمعآوری و شناسایی کرد و دانشنامه بسیار مهم «پایههای جغرافیای گیاهشناسی خاورمیانه» (۴) را منتشر نمود.
وی همچنین در سال ۱۹۳۱، به اتفاق الکساندر ایگ (۵) و نائومی فینبرن داثان (۶) «باغ ملی گیاهشناسی اسرائیل» (۷) را در کوه اسکوپوس، تأسیس کرد.
متعاقب تشکیل اسرائیل، زهری در سالهای ابتدایی دهه ۱۹۵۰، در رشته گیاهشناسی در دانشگاه عبری اورشلیم به تدریس پرداخت؛
در ادامه جایزه اسرائیل (۸) در علوم مرتبط با حیات (۹) در سال ۱۹۵۴ به او اعطا شد.
وی در سال ۱۹۶۳، اولین دانشنامه جامع درباره گیاهشناسی سرزمین ایران را با نام «درباره ساختار جغرافیای گیاهشناسی ایران» (۱۰) منتشر کرد!
دانشنامه گیاهان کتاب مقدس (۱۱) آخرین کار علمی میکائیل زهری است که کمی پیش از مرگش در سال ۱۹۸۳ منتشر شد.
پس از میکائیل، فرزندش دانیل زهری (۱۲) نیز راه پدر را ادامه داد و به یک گیاهشناس برجسته و «متخصص پرورش گیاهان ماقبل تاریخ» تبدیل شد.
از آثار دانیل میتوان به سری کتابهای ارزشمند «تقسیمات گیاهان ماقبل تاریخ» (۱۳) اشاره کرد.
بنابراین روشن است که صهیونیستها، تمرکز جدی و راهبردی بر شناسایی گونههای گیاهی را حداقل از ابتدای قرن بیستم بهصورت نظاممند و جدی در دستور کار قرار دادهاند.
در قسمت بعدی پرونده بهصورت اجمالی ادوار تاریخی این برنامه، و روششناسی اقدامات آنان طی ۱۲۰ سال گذشته معرفی خواهد شد.
ادامه دارد ...
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee