طرح کلی اندیشۀ اسلامی در قرآن ۱۱ - صهـبا.mp3
20.18M
🔊 سلسله جلسات آیتالله #سید_علی_خامنهای، رهبر معظم انقلاب، با موضوع اندیشه اسلامی در قرآن در ماه #رمضان سال ۱۳۵۳
● جلسه یازدهم
● موضوع: روح توحید نفی عبودیت غیر خدا
#طرح_کلی_اندیشه_اسلامی_در_قرآن
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#دشمن_شناسی
#نفوذ_مهرههای_فرهنگی_یهود
#کعب_الاحبار
🖋قسمت دوم
بنابر گفته طبری و ابناثیر، کعبالاحبار در سال ۱۷ق (حدود هشتاد سالگی) در زمان خلافت خلیفه دوم، در شهر مدینه، اسلام را پذیرفت. [۶]
اما ابناعثم، اسلام او را در سفر خلیفه به بیتالمقدس دانسته نه در آمدن او به مدینه. [۷]
پذیرش اسلام از سوی وی، همزمان با آغاز امارت و فرمانروایی معاویه در شام بود.
برخی محققان از دیدار کعبالاحبار از شام و همزمانی نصب معاویه بهعنوان والی آن سرزمین و پذیرش اسلام از سوی کعب، سخن گفته و خاطرنشان کردهاند که میان ایندو، توافقی صورت گرفته است تا بدینوسیله، اهداف خویش را دنبال کنند. [۸]
کعبالاحبار پس از اسلام آوردن به خلیفه دوم میگفت:
«در تورات اینگونه آمده که سرزمینهایی که سکنای بنیاسرائیل بوده است، بهدست مردی از صالحان که بر مؤمنان رحمت و بر کافران شدّت دارد و حرف و عملش یکی است و اطرافیانش هم راهبان شب و شیران روز هستند، آزاد میشود.»
و خلیفه دوم هم سپاس خدا را بهجا آورد. [۹]
کعب در پایان عمرش آرزو میکرد:
«کاش گوسفند خانوادهام بودم و آنها مرا سر بریده و میپخته و میخوردند!» [۱۰]
این آرزو از آن جهت جالب است که مشابه آن، از برخی سران صحابه و صاحبان قدرت [۱۱] نیز در پایان عمرشان نقل شده است.
فعالیت فرهنگی- سیاسی کعبالاحبار در چند زمینه نمود چشمگیرتری دارد:
الف. نفوذ به سازمان حکومت
کعبالاحبار بلافاصله پس از ابراز اسلام، تلاش کرد به سازمان حکومت نفوذ کند.
او نفوذ فراوانی بر سران حکومت داشت.
برخی از سران حکومت، چنان به گفتههای کعب اعتماد داشتند، که حتی خلیفه دوم حقیقت حکمرانی خود را و اینکه «خلیفه است یا پادشاه؟!» در اسرائیلیات او جستوجو میکرد! [۱۲]
حتی مهندسی سفر این افراد برای فتح بیتالمقدس، در دستان کعبالاحبار یهودی بود.
در جمادیالاولی سال هفدهم هجری، خلیفه دوم تصمیم به گشت و گذار در سرزمینهای اسلامی گرفت و در این زمینه از مسلمانان مشورت خواست.
این درحالی بود که کعبالاحبار در همان سال مسلمان شده بود! [۱۳]
کعب در این سفر، جای صخره را به خلیفه نشان داد و تلاش داشت مسجد مسلمانان را پشت صخره بنا کند تا صخره نیز عملاً در قبلهی مسلمانان آن منطقه قرار گیرد!
ولی وی این پیشنهاد را نپذیرفت و مسجد را جلوی صخره بنا کرد.
همچنین وقتی در راه بازگشت، اهل عراق از خلیفه خواستند به سرزمین آنها نیز برود، کعب به این بهانه که این سرزمین پناهگاه جنّیان یاغی است و نُه بخش از ده قسمت شرّ در این منطقه است و…، رأی او را زد و او را از سفر به عراق منصرف ساخت. [۱۴]
ادامه دارد ...
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
فرنگیس
( #خاطرات_فرنگیس_حیدریپور )
🖋قسمت سی و چهارم
همه مردم توی کوه پخش بودند. هر کس که موقع فرار چیزی برداشته بود، با بقیه تقسیم کرد. ظهر روز بعد، همه چیز تمام شد. منتظر ماندیم تا خبری برسد یا یکی بیاید کمک. همه گرسنه بودند. پدرم مرتب سرش را تکان میداد و اشک چشمش را پاک میکرد. آفتاب داغ به سرمان میتابید و خستهتر و تشنهترمان میکرد. باید صبر میکردیم. چارۀ دیگری نداشتیم.
نیمهشب بود که از دور سایۀ مردی را دیدم که به طرفمان میآید. به مادرم گفتم: «نگاه کن، یکی دارد این طرفی میآید. تفنگ هم دارد.»
مادرم توی تاریکی چشمهایش را ریز کرد و با یک دنیا دلهره گفت: «به نظرت ایرانی است یا عراقی؟»
رو به زنها، آرام و یواشکی گفتم: «همه بروید کنار صخرهها.»
یک سنگ تیز دست گرفتم و پشت سنگها قایم شدم. همه سنگر گرفتند. یکدفعه آن کسی که میآمد، بلند گفت: «آهای نترسید... منم ابراهیم.»
صدای ابراهیم را شناختم. از خوشحالی داشتم پر در میآوردم. برادرم بود که به طرف ما میآمد.
مادرم بلند شد و توی تاریکی دستش را رو به آسمان گرفت و فریاد زد: «خدایا شکرت! خدایا شکرت، پسرم برگشته.»
زنها با شادی به مادرم میگفتند: «چشمت روشن.»
نفس راحتی کشیدیم. ابراهیم برگشته بود!
وقتی نزدیک رسید، دیدم توی دستش نان و قابلمۀ غذاست. در حالی که میخندید، فریاد زد: «عدسی میخورید؟!»
میخندید و میآمد. قابلمۀ غذایی را که مادرم جا گذاشته بود، با خودش آورده بود. همه دورش را گرفتیم و بر سرش ریختیم. قابلمه را از دستش گرفتند و زمین گذاشتند. مادرم، ابراهیم را میبوسید و گریه میکرد. بعد من بغلش کردم. فقط میگفتم: «براگم... براگم ابراهیم.»
بعد نوبت پدرم بود که دو تا چشمهای ابراهیم را ببوسد و اشک بریزد.
ابراهیم میخندید. مادرم او را ول نمیکرد. فقط میبوسیدش و قربان صدقهاش میرفت. آخرش ابراهیم مادرم را روی زمین نشاند، کنار او نشست و گفت: «مرا کشتی ، دالگه! بس است... بیا، حالا کنارت هستم.»
بعد هم او شروع کرد به بوسیدن مادر! میبوسید و میگفت: «دالگه، حلالم کن. ببخش که نگران شدی.»
پرسیدم: «ابراهیم، تا حالا کجا بودی؟ به خدا همه نگران بودند. دلمان هزار راه رفت. پس رحیم کجاست؟»
اسم رحیم که آمد، ابراهیم گفت: «وقتی عراقیها حمله کردند، همه از هم جدا شدیم و به سمت عقب برگشتیم. حالش خوب است. خبرش را دارم
ادامه دارد ...
---------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
طرح کلی اندیشۀ اسلامی در قرآن ۱۲ - صهـبا.mp3
18.52M
🔊 سلسله جلسات آیتالله #سید_علی_خامنهای، رهبر معظم انقلاب، با موضوع اندیشه اسلامی در قرآن در ماه #رمضان سال ۱۳۵۳
● جلسه دوازدهم
● موضوع: توحید و نفی طبقات اجتماعی
#طرح_کلی_اندیشه_اسلامی_در_قرآن
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee