۱.
#قصه_اما_واقعی
روزی روزگاری، مادری مهربون به نام فاطمه زندگی میکرد. فاطمه همیشه با لبخند بر لب و دلی پر از عشق به فرزندانش، روزهاش رو سپری میکرد. اما یک مشکل بزرگ داشت؛ او همیشه از درد مفاصل و استخوان رنج میبرد و این دردها گاهی اوقات او را از انجام کارهای روزمرهاش باز میداشت.😢
.
۱.
#قصه_اما_واقعی
مهلا، دخترکی کنجکاو و شادابه، یه روز پاییزی یه تصمیم بهاری گرفت😍 که سمنو تهیه کنه! اون همیشه درباره سمنو شنیده بود، اما هیچ وقت اونو نخورده بود. مهلا با اشتیاق سفارشش رو قطعی کرد✅
.
۱.
#قصه_اما_واقعی
روزی روزگاری در یه شهر کوچیک، یه فروشگاه به نام "سمنوی ناهید" وجود داشت. این فروشگاه به خاطر سمنوهای خوشمزه و خاصش معروف بود. هر بار که سمنو تازه پخت میشد، مردم صف میکشیدن تا اونو تهیه کنن.🤗
.
امروز #قصه_اما_واقعی سهراب و امیر رو میامُ میگم🔆
۱.
#قصه_اما_واقعی
روزی روزگاری، دو دوست به نامهای امیر و سهراب زندگی میکردند.
۱.
#قصه_اما_واقعی
روزی روزگاری، خانواده ای صمیمی زندگی میکردن. مامان خانواده به نام کوثر و دخترش مهنا . کوثر همیشه سعی میکرد بهترینها رو برای دخترش فراهم کنه❤️
.
۴.
#قصه_اما_واقعی 👇
در یک روز زمستونی سرد❄️، خونوادهای گرم و مهربون💫 تصمیم میگیرن #سمنو تهیه کنن. مادر خانواده با دقت, بازار رو چک میکنه و آخر به سمنوی ناهید میرسه🧉
سمنو رو تهیه , و با شوق و ذوقِ بچه ها در کاسه های نقلی سرو میکنه.🕯
رنگ و روی دلپذیر سمنو ، اهالی خونه رو مشتاق کرده و همه منتظرن تا این خوراکی خوشمزه رو بچشن. 👀
وقتی همه دور هم جمع میشن و از طعم لذیذ اون لذت میبرن،👇
۱.
#قصه_اما_واقعی
عارفه و شوهرش، امیر، زندگی آروم و سادهای داشتن. اونا به طور کلی از شیرینی و دسرها دوری میکردن و تنها یه بار در سال، روز تولدشون، کیکی میخوردن.🤷♀ اما این زندگی بیدردسر و بدون شیرینی، به یکباره با ورود سمنوی ناهید تغییر کرد.😀
.
#قصه_اما_واقعی 👇
۱.
در دل تهران، مردی به نام امیر زندگی میکند. او همیشه به دنبال بهترینها هست و در انتخاب محصولاتش بسیار دقت میکند. امیر به خاطر سلیقه خاصش، به عنوان یک مشتری سختپسند شناخته میشه.
🇮🇷محصولات ناهید| تولیدی اغذیه سلامت محور
۴. پدرم🥰 فرزند ششم خانواده، کشاورز ( طبق علاقه ی فروان از بین مشاغل متعدد 😉)، فعال فرهنگی، و البته
#قصه_اما_واقعی 👇
۱.
کشاورزی به نام آقامحمد زندگی میکنه. محمدآقا همیشه به کشت گندم علاقهمند بود و هست. هر سال زمینهاش رو با عشق و دقت آبیاری میکنه. او میدونه که گندم نه تنها غذای اصلی مردم شهرشه، بلکه منبعی از انرژی و سلامتی هم به شمار میره.😇
#قصه_اما_واقعی
۱.
زنی جوان به نام عاطفه زندگی میکرد. عاطفه همیشه با مشکلاتی دست و پنجه نرم میکرد. ناخنهاش بسیار نازک و شکننده بودن و هر بار که سعی میکرد اونها رو مرتب کنه، میشکستن.❌