eitaa logo
مکتب شهید سلیمانی مرکزی 1
73 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
675 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘️ 🎥| راه شهیدان ادامه دارد ... 🍃🌹🍃 🌺 ۷ مهرماه روز بزرگداشت فرماندهان شهید و شهادت سرداران اسلام: فلاحی، فکوری، نامجو، کلاهدوز و جهان آرا ( ۱۳۶۰ ه.ش) 🍀
گاهنامه ایلام.pdf
369.6K
☘️ 📑 گاهنامه سخن هادی| دستاوردها و معارف دفاع مقدس 🍃🌹🍃 🍀
8.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☘️ 🎥 روایت سقوط هواپیما C-130 هرکولس ارتش در ۷ مهر ۱۳۶۰، سانحه‌ای که منجر به شهادت ۵ فرمانده اثرگذار در حساس‌ترین روزهای جنگ تحمیلی شد. 🍃🌹🍃 🍀
گاهنامه ایلام.pdf
369.6K
☘ 📑 گاهنامه سخن هادی| دستاوردها و معارف دفاع مقدس 🍃🌹🍃
167.pdf
277.8K
☘️ 🌀مجموعه یادداشت| آمریکا و قربانیان جنگ نرم؟! 🍃🌹🍃 ✍️ دکتر قاسم حبیب زاده 🍀https://eitaa.com/samen01markazi
7463573912.pdf
84.2K
📝 ویژه عملیات تبیینی | دفاع مقدس و هفته وحدت ⛔️ ویژه سرشبکه‌ها و ادمین کانالها 👈 ۲۵
7463352010.pdf
137.8K
ویژه عملیات تبیینی 📝سیاست ها و چارچوب های تحلیلی| دفاع مقدس و هفته وحدت ⛔️ ویژه سرشبکه‌ها و ادمین کانالها 👈 ۲۵
7463573912.pdf
84.2K
📝 ویژه عملیات تبیینی | دفاع مقدس و هفته وحدت ⛔️ ویژه سرشبکه‌ها و ادمین کانالها 👈 ۲۵
7463352010.pdf
137.8K
ویژه عملیات تبیینی 📝سیاست ها و چارچوب های تحلیلی| دفاع مقدس و هفته وحدت ⛔️ ویژه سرشبکه‌ها و ادمین کانالها 👈 ۲۵
خودت‌شاهدباش حسین خرازی نشست ترک موتورم بین راه، به یک نفربر برخوردیم که در آتش می‌سوخت.فهمیدیم یک بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می‌سوزد؛من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده‌خدا با بقیه همراه شدیم.گونی سنگرها را برمی‌داشتیم و از همان دو سه متری،می‌پاشیدیم روی آتش جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می‌سوخت، اصلاً ضجه و ناله نمی‌زد و همین موضوع پدر همه‌ی ما را درآورده بود!» بلند بلند فریاد می‌زد:خدایا...الان پاهام داره می‌سوزه! می خوام اون ور ثابت قدمم کنی خدایا! الان سینه‌ام داره می‌سوزه این سوزش به سوزش سینه‌ی حضرت زهرا(س) نمی‌رسه... خدایا! الان دست‌هام سوخت می خوام تو اون دنیا دست‌هام رو طرف تو دراز کنم...نمی‌خوام دست‌هام گناهکار باشه! خدایا! صورتم داره می‌سوزه! این سوزش برای امام زمانه برای اولین بار حضرت زهرا(س)اینطوری برای ولایت سوخت! آتش که به سرش رسید، گفت: خدایا! دیگه طاقت ندارم، دیگه نمی‌تونم، دارم تموم می‌کنم. خدایا! خودت شاهد باش! خودت شهادت بده آخ نگفتم... آن لحظه که جمجمه‌اش ترکید من دوست داشتم خاک گونی‌ها را روی سرم بریزم! بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت. حال حسین آقا از همه بدتر بود. دو زانویش را بغلکرده بود و های های گریه می‌کرد و می‌گفت: ما جواب اینا را چه جوری بدیم ما فرمانده ایناییم؟ اینا کجا و ما کجا؟ اون دنیا خدا ما رو نگه نمی‌داره بگه جواب اینا رو چی می‌دی؟ زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم. تمام مسیر پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه‌ من و آن قدر گریه کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیس شد.