عاشورا مکانی برای تصمیم گیری!
.
.
.
در همه ی تاریخ آدم هایی مثل ما زیرآبی رفتند. آن پشت و پستوها قایم شدند. جوری که درست معلوم نشود اهل کدام وری هستند!
تا هم از این ور بخورند هم از آن ور. بعد یکدفعه یک بیابان بی آب و علف پیدا شد که معادلات همه را ریخت بهم که جای قایم شدن نداشت.
حالا فک کن مثل " #زهیر" هی راه قافله ات را کج کنی و از بیراهه ها بروی تا به کاروان امام حسین علیه السلام برخورد نکنی... بالاخره چی؟
بیابان مگر چقدر جای فرار دارد؟
بالاخره میفرستند دنبالت:
« #زهیر! تصمیم ات را بگیر. »
فک کن بروی لای سپاه یزید و توی خیمه ها قایم شوی، صدایت می کنند:
« #حر! تصمیم ات را بگیر»
بدتر از همه آن شب که چراغها را خاموش می کنند و در دل تاریکی می گویند:
« این شب و این بیابان، تصمیم ات را بگیر»
عاشورا اگر این «تصمیم ات را بگیر» را نداشت، خیلی خوب بود.
هرچقدر که می خواستند ما گریه می کردیم و به سر و سینه میزدیم. ضجّه و فغان و اندوه. ولی موضوع این است که از همان صبح عاشورا که خورشید در می آید،همه ذرات دور و بر آدم داد می زنند:
« #تصمیم_ات_را_بگیر... »