👁️🥀 #خاطرات_شهدا 💔
شدت باران قبرش را خراب کرده بود باید تعمیرش میکردیم .
سنگ قبر رو که برداشتیم زیرش خالی شده بود و جنازه معلوم بود .
برادرم و پسرم رفتند توی قبر ، جنازه رو که خواستند بردارند ، دستشان خونی شد !!
۹ سال از #شهادت و دفنش گذشته بود سالمه سالم !! ، بوی عطر میداد !!
یاد حرفش افتادم که میگفت دوست دارم روضه خوان امام حسین علیه السلام بشم .
محرم که میشد ، مردم رو جمع میکرد و برایشان روضه میخواند .
عبدالنبی هرچه دارد از برکات امام حسین دارد.....
🌹 شهید عبدالنبی یحیایی 🌹
#راوی
#شهید
💔 یَا الله یَا رَحْمَانُ یَا رَحیمُ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِکَ 💔
🤲 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🤲
🌸 به کانال تحلیل سیاسی برتر در ایتا و روبیکا بپیوندید 🌸👇
🆔 @Tahlilesiyasibartar 🇮🇷
7.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطرات_شهدا
سردار شهید سیدحمیدرضا هاشمی
جواز شهادت خود را در دعای ندبه گرفت و روز جمعه به آرزوی دیرین خود رسید....
سردار
🌹 شهید سید حمیدرضا هاشمی 🌹
#سبک_زندگی_شهدا
eitaa.com/roshana_ir
rubika.ir/roshana_ir
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#خـــاطرات_شهدا
قبل از پیروزی انقلاب ، در زنجان یک مانوری برگزار شد که تعدادی از ژنرالهای آمریکایی هم حضور داشتند. بخشی از مانور مربوط به عملیات آزمایشی جنگندههای نیروی هوایی بود. چون خلبانان نیروی هوایی در آن زمان، آموزش دیده آمریکا بودند ژنرالهای آمریکایی با دقت نظر بیشتری نحوه پرواز و عمل کرد خلبانان ما را زیر نظر داشتند.
اردستانی که علیرغم سابقه کم در فن خلبانی، از مهارت بینظیری برخوردار بود، لذا در این مانور با فاصله کمی از سطح زمین و بالای سر ژنرالهای آمریکایی ظاهر شد به طوری که آنها خود را جمع و جور کردند و به تعبیری شوکه شدند یکی از آنها بیدرنگ دستگاه ارتباطی را گرفت و به زبان انگلیسی با هواپیمای اردستانی ارتباط برقرار کرد و مرتب میگفت:
خیلی خوب بود !!
اما این تعریف و تمجید ظاهری بود و آنها که تحمل دیدن نبوغ استعداد ایرانیها را نداشتند آن شهید بزرگوار را یک ماه از پرواز منع کردند....
سرتیپ خلبان
🌹 شهید مصطفی اردستانی 🌹
#سبک_زندگی_شهدا
eitaa.com/roshana_ir
rubika.ir/roshana_ir
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#خاطرات_شهدا
عبدالعلی هم یتیم بود و هم به قول خودش یک مستضعف و اونقدر فقیر بودند که بخاطر مشکلات مالی فقط تونست تا سوم راهنمایی درس بخونه .
چون شهرشون شیرخوارگاه نداشت ، یه روز برادر بزرگش چندتا یتیم آورد خونه ، عبدالعلی مدام به مادرش می گفت ،
مادر! نکنه رختخواب یا غذا و ظروف. ما بهتر از این یتیم ها باشه. نکنه تفاوتی احساس کنن. نمی خوام به جز درد یتیمی ، درد دیگه ای رو حس کنن...
🌷 شهید عبدالعلی مرادی 🌷
#سبک_زندگی_شهدا
eitaa.com/roshana_ir
rubika.ir/roshana_ir
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#خـــاطرات_شهدا
🍃 امیر در یادداشتی از اعزامش به جبهه نقل میکند:
اواسط سال ١٣۶٣ بود که حال و هوای جنگ به کله ما افتاد، چون سنمان کم بود تصمیم گرفتیم تا شناسنامههایمان را دستکاری کنیم. اما به دلیل اینکه جثههایمان خیلی کوچک بود این کار شدنی نبود.
با این حال فکر دیگری به سرمان زد. خودمان را در یکی از کابینهای قطار مخفی کردیم. مسئول قطار متوجه ما شد اما با اصرار ما رو به رو شد و بالاخره کوتاه آمد و ما را برد. یک روز فرمانده ما را دید و گفت میخواهید برید جلوتر ما هم گفتیم بله و ما را سوار اتوبوسی کرد و هنگامی که رسیدیم دیدیم تهرانیم و پدر و مادرمان برای برگرداندن ما به آنجا آمده بودند....
🌷 شهید امیر جمشیدی 🌷
#سبک_زندگی_شهدا
eitaa.com/roshana_ir
rubika.ir/roshana_ir
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#خاطرات_شهدا
چشماش مجروح شد و منتقلش کردند تهران محسن بعد از معاینه ی دکتر پرسید ،
آقای دکتر مجرای اشک چشمم سالمه؟
می تونم دوباره با این چشم گریه کنم؟
دکتر پرسید ،
برای چی این سوال رو می پرسی پسر جون؟
محسن گفت ،
چشمی که برا امام حسین(ع) گریه نکنه بدرد من نمی خوره......
🌷 شهید محسن درودی 🌷
#سبک_زندگی_شهدا
eitaa.com/roshana_ir
rubika.ir/roshana_ir
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•