🌸 بر گُل رُخسار محمّد(ص)صلوات 🌸
💚#من_محمد_را_دوست_دارم💚
🌟انتشار حداکثری🌟
@samenfanos110
13 آبان روز فرياد بود و روز شهادت، روز مشت هاي گره كرده امت، روز فتح بود، روز خروشيدن روح هاي پاك، روز جرقه و روز آتش بود، روز فرياد و اعتراض و روز اعتصاب و تحصن بود، روز واشكفتن گل اميد و روز گريه خورشيد بود.
🌺 یوم الله سیزدهم آبان روز استکبار ستیزی و روز دانش آموز بر شما دانش آموزان عزیز مبارک باد .
@samenfanos110
💖 30 مورد از ویژگی های گل سرسبد عالم خلقت، پیامبر اکرم ارواحنا فداه:
❇️ در کتاب منتهی الآمال محدث قمی صفات رفتاری پیامبر به این شکل اومده:
1- هنگام راه رفتن با آرامی و وقار راه می رفت...
2- نگاهش پیوسته به زیر افتاده و بر زمین دوخته بود.
3- هر کسی را میدید سلام میکرد و هیچ کسی در سلام کردن از آن بزرگوار سبقت نگرفت...🌷
4- وقتی با کسی دست می داد دست خود را زودتر از دست او بیرون نمی کشید.
5- با مردم چنان معاشرت می کرد که هرکس گمان می کرد عزیزترین فرد نزد آن حضرت است.💕
6- هرگز به روی مردم چشم نمی دوخت و خیره نگاه نمی کرد.
7- سکوتی طولانی داشت و تا نیاز نمی شد لب به سخن نمی گشود.✔️
8- در مجلسی نمی نشست و برنمی خاست "مگر با یاد خدا".
9- هنگام ورود به مجلسی در آخر و نزدیک درب می نشست نه در صدر آن.🌷
10- اکثر نشستن آن حضرت رو به قبله بود.
11- اگر در محضر او چیزی رخ می داد که ناپسند وی بود نادیده می گرفت.
12- اگر از کسی خطایی صادر می گشت آن را نقل نمی کرد.
13- کسی را برای لغزش و خطای در سخن مواخذه نمی کرد.🌹
14- چون سخن ناصواب از کسی می شنید. نمی فرمود « چرا فلانی چنین گفت» بلکه می فرمود « بعضی مردم را چه می شود که چنین می گویند؟»
15- با فقرا زیاد نشست و برخاست می کرد و با آنان هم غذا می شد.
ادامه در پست بعدی
💖 30 مورد از ویژگی های گل سرسبد عالم خلقت، پیامبر اکرم ارواحنا فداه
🔶 بخش دوم:
16- هدیه را قبول می کرد اگرچه به اندازه یک جرعه شیر بود.🎁
17- بیش از همه صله رحم به جا می آورد...
18- هرکه عذر می آورد عذر او را قبول می کرد.🙏🏼
19- هرگز کسی را حقیر نمی شمرد.
20- هرگز کسی را دشنام نداد و یا به لقب های بد نخواند.
21- هرگز کسی از اطرافیان و بستگان خود را نفرین نکرد.✔️
22- اصحاب را به بهترین نام هایشان صدا می زد.
23- میان یارانش انس و الفت برقرار می کرد.💕
24- پیران را بسیار اکرام می کرد و با کودکان بسیار مهربان بود.
25- چون شاد می شد چشم ها را بر هم می گذاشت و خیلی اظهار فرح نمی کرد.🌺
26- مزاح می کرد اما به بهانه مزاح و خنداندن، حرف لغو و باطل نمی زد.
27- در خوراک و پوشاک چیزی زیادتر از خدمتکارانش نداشت.
28- اکثر جامه های آن حضرت سفید بود.🌷
29- همیشه خوشبو بود و بیشترین مخارج آن حضرت برای خریدن عطر بود...
30- نور چشم او در نماز بود و آسایش و آرامش خود را در نماز می یافت.
#پیامبر_خوبیها
#تنهامسیرآرامش_من
🎉 @samenfanos110
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
پروانه ای دام عنکبوت #بخش_هشتادوچهار با خودم فک کردم نکنه اسحاق انوار میخواد ریه های من را به بنیا
پروانه ای دردام عنکبوت
#بخش_هشتادوپنج
با اسحاق انور حرکت کردیم ,من وانور عقب امبولانس نشستیم وجلو هم یه مامور امنیتی که لباس نیروهای بهداشت جهانی را داشت,بودند.
عقب امبولانس خیلی مجهز بود ,درست مثل یک اتاق عمل، تجهیزشده بود .
انوار برام توضیح دادکه به چه بهانه ای عماد راازمدرسه بیرون بیاورم ,درضمن ماموره هم همراهم میامد ومن چاره ای جز ربودن عماد نداشتم ,توکل کردم تا ان شاالله خدا نظری کند وعلی ودوستاش هم مددی برسانند.
خیلی زود به اورشلیم رسیدیم انگار فاصله ی تل اویو واورشلیم زیاد نبود.از پشت شیشه های امبولانس اصلا به بیرون دید نداشتم,روی بدنه ی امبولانس هم آرم سازمان بهداشت جهانی بود.
باتوقف کامل امبولانس متوجه شدم به مقصد رسیدیم.
با ماموره به طرف مدرسه ای که روبرو بود حرکت کردیم,خدای من اینجا چقد فقیر نشین بود,ساختمانهاش اکثرا مخروبه و از کار افتاده,
با مدیر مدرسه که یک خانم محجبه بود صحبت کردم وگفتم برای ازمایشات تکمیلی امده ایم,مدیر مدرسه اذعان داشت که هفته پیش برای ازمایش از دانش اموزانش اینجا امده اند ووقتی که فهمید،خون عماد, یه مشکل داشته وباید ازمایش تکمیلی بدهد,خیلی ناراحت شد,اخه میگفت عماد از مستعدترین وباهوش ترین بچه های مدرسه اش است.
وقتی مدیر مدرسه دست دردست عماد داخل دفتر شد,دلم لرزید,یه بچه مثل فرشته زیبا ومعصوم ,این فرشته ی زیبا قرار بود قربانی اون بچه شیطان اسحاق انور شود...خیلی ظلم بزرگی بود,ناخوداگاه باخودم تکرار کردم,عجب صبری خدا دارد....
با عماد داخل امبولانس شدیم,
دکتر انور دستی به سرعماد کشید ونشاندش کنارش وگفت:خوبی پسرم؟
عماد بازبان شیرین بچگی گفت:من خوبم اقا,اصلنم مریض نیستم ,چرا باید سوارامبولانس بشم؟
انور: چیزی نیست پسرم یه ازمایش ساده است ودستمال حاوی مواد بیهوش کننده را گرفت جلوی دهان عماد,امبولانس هم حرکت کرده بود اما به توصیه ی انور خیلی ارام میراند تا انور بتواند مواد تزریقی رابا ارامش وکم کم وارد بدن پسرک کند,میدانستم که این مواد فوق العاده خطرناکند,کاش میتوانستم کاری کنم که تزریق نکند.
بچه همان لحظه بیهوش شد ,عماد را آرام خواباندم روی تخت امبولانس وانور مواد تزریقی را دراورد وداخل یک سرنگ بزرگ ,شروع به کشیدنشان کرد.
ناگهان بایک حرکت تند وصدای بلند برخورد امبولانس باچیزی,انور پرت شد کف امبولانس ومنم افتادم روی عماد وسرنگ از دست انور افتاده بود گوشه ای,انور خیلی خیلی عصبانی شده بود,حرفهای رکیکی میزد وازفرط عصبانیت در امبولانس راباز کرد و....
ادامه دارد....
#قلم_پاک_ط_حسینی
@samenfanos110
پروانه ای دردام عنکبوت
#بخش_هشتادوشش
انور باعصبانیت از امبولانس پرید بیرون وشروع به فحاشی کرد ,غافل از اینکه هنوز در محله ی مسلمان نشین اورشلیم هستیم.
گویا امبولانس بایه ماشین برخوردکرده بود وداخل چاله ی خیابان افتاده بود.
همینطور که انور داشت حرفهای رکیک میزد ناگاه مردی از داخل ماشین عقبی فریاد زد:بگیرید این حرامزاده را این خفاش خونخوار همون دکتری هست که چشمهای زیبای زهرای من را به غارت برد,چشمای ابی دختر چهارساله ی من را از,حدقه دراورد ومعلوم نیست به کدام حیوان صهیونیست پیوند زد...بااین حرف مرد,جمعیتی که نمیدانم تا اون موقع کجا پناه گرفته بودند به سمت امبولانس حمله ور شدند.
باران مشت ولگد بود که برسرما میمامد ودوتا مرد خیلی سریع من وانور را سوار یک ماشین سواری کردند.
یکی از مردها جلو کنار راننده نشست ویکی دیگر کنار من واسحاق انور نشست وبا اسلحه کمری به سمت اسحاق انور نشانه رفته بود وهرچند دقیقه ای یک بار مشتی حواله ی سرتاس وصورت وحشت زده ی انور ,میکرد.
با یه چشمبند چشمان انور را بستند ویک چشم بند هم طرف من داد ودرحینی که چشمک میزد گفت:ای عفریته ی صهیونیست این چشم بند را تو بزن که من کراهت دارم دستم به تن تو بخورد.
فهمیدم که اینا نقشه های علی ودوستاش هست.
انور انگار هنوز,اتفاقات پیش امده را هضم نکرده بود مثل ادم گنگ باچشمان بسته نشسته بود وکلامی برزبان نمیاورد.
بالاخره بعداز نیم ساعت رانندگی مارا جایی پیاده کردند ووقتی چشمانمان را بازکردند خودم را داخل یک اتاقی دیدم که تنها راه ارتباط با بیرون دری کوچک و اهنی بود.
دستهای من وانور را بستند وشروع کردند به زدن انور وهراز گاهی با قندان تفنگشان ضربه ای هم به من میزدند .
خوب که انور را شستند وبی حال روی زمین افتاد ,جیبهاش راتخلیه کردند وبیرون رفتند ودر را بستند.
انور با چشمانی نیمه باز که مثل هلو ورم کرده بود نگاهم کرد,انگار توعالم خودش نبود,با ابروش اشاره کردبه سرم وگفت:مامان ....خون شده..
از تعجب داشتم شاخ درمیاوردم,از کی,من مامانت این غول بی شاخ ودم شدم وخبرندارم؟!
رفتم جلوتر وگفتم:استاد منم,هانیه الکمال,بمیرم براتون چه به روزتان اوردند(اما تودلم خندم گرفته بود اخه اون تصویر سوسک بالدار تبدیل شده بود به سوسک له شده خخخ)
اسحاق انور:بیا کنارم بشین،باید یه چیزایی رابهت بگم ,تا وقت دارم وزنده ام,میدونی چرا از بین اینهمه دانشجو ودانش پژوی پزشکی که اکثرا جانشان رابرای بقای اسراییل میدهند من تورا که تازه به اسراییل امدی انتخاب کردم تا وردستم باشی ومادربنیامینم بشی؟
من:نه استاد ,شاید به خاطر اون تحقیقم راجب واکسن ایدز هست..
انور:نه نه اشتباه نکن فرمول اون واکسن اصلا اشتباه محض بود,هیچی بهت نگفتم تا توی ذوقت نزنم اما کار وایده ات قابل تقدیر بود.
باخودم فکر میکردم ,اینم همچی پ پ نیست فهمیده,پس گفتم:عه چقد بد,خیلی براش زحمت کشیدم.
انور:حالا وقت این حرفا نیست گوش کن چی میگم بهت,اولین جلسه که تورا دیدم بااون مانتو مشکی وروسری سفید,مثل فرشته ی خیال من بودی,تصویر نامفهومی را که از کودکی از مادرم در ذهنم داشتم برام زنده ومفهوم کردی,من چهره ی مادرم رادرست به خاطر ندارم فقط یادم میاد که من را ازش جدا کردند واوردند به جایی برای تعلیم وزندگی من از همون کودکی تحت تربیت یهود صهیون,خاخام ها واساتید علمی با درس وکتاب وعلم شکل گرفت,هیچ وقت دیگه مادرم راندیدم ,اما وقتی توحرف میزنی فکر میکنم توهمون فرشته ای هستی که من راازش دور کردند والان دستی دیگر تورا یعنی مادرم رابه من رسانده.......ودرست وقتی بهت احتیاج داشتم ودنبال کسی بودم که اگر من طوریم شد ,مسوولیت بنیامین رابهش بسپرم ,تو جلوی راهم سبز شدی...تو نشانه ای از عالم غیب هستی برام.
ببین اینا،اشاره به در کرد هرلحظه امکان داره سربرسند باید یه چیزایی را تا نیومدن بهت بگم.
من توعمرم خیلی کارها کردم وهمه شان هم برای خدمت به اسراییل بوده,اینا به چشم جنایتکار بهم نگاه میکنن ,اون مرد هم که ادعا داشت چشمان دخترش را دراوردم ,احتمالا درست میگفته چون من خیلی ازاین پیوندها انجام دادم,هرجا داخل اسراییل هرکس به پیوندی نیاز داشت,احتیاج نبود مثل بقیه ی کشورها منتظر اهداکننده باشه تاشایدیکی مرگ مغزی بشه ونوبت اون برسه,اینجا دوای پیوند یه گروه خونی مشابه از بچه های فلسطینی بود,کار بدی هم نمیکردیم چون همه دنیا وهمه ی ادیان باید در خدمت یهود صهیون باشند وافتخار هم کنند که اعضای بدنشان درخدمت قوم برگزیده است.
داشتم فکرمیکردم عجب منطق سخیفانه ای که انور ادامه داد....
#قلم_پاک_ط_حسینی
@samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عیدتون مبارک 🌸💚💚💚
#استوری بذار 😘😍
«یَحزَنُونَ لِحُزنِنا و یَفرَحُونَ لِفَرَحِنا...»
فرمود که #شیعیان؛
از بقیه خمیر مایهی آفرینش ما آفریده شدهاند
#ولایـت ما در سِرِشت آنان عجین گشته است،
با خوشیِما خوشحال و با ناراحتیِما ناراحتند.
#امام_صادق(ع)
...♡
@samenfanos110
این_جمعه_هم_گذشت.mp3
5.47M
#حاج_مهدی_رسولی
🎼 روی دستای زمین؛
عرش اعلا رو ببین...
...♡
@samenfanos110
🎞هرچی تو راننده قطار
قدیمی و کاربلد باشی ؛
سوزن بان یکی دیگه ست !
بچه ها، سوزن بان عالم امام زمانه ...
دمش رو ببینید ...!
@samenfanos110
بچه ها سلام
کیا این تصاویر براشون آشناس؟ 😂😂😁😁😁😁😁
خداوکیلی بشینین درس بخونین.
مامان و باباها رو حرص ندیدن، گناه دارن.
هر چی بیشتر حرصشون بدیم اونا یک روز زودتر به #پیر شدن نزدیک میشن.
💖 روز دانش آموز مبارک
@samenfanos110
#صبحت_بخير_مولا_جانم
#سلام_امام_زمانم❤
سلام تمام دلخوشی ام،مهدی جان(عج)
تمام خوبی ها مرا یاد تو می اندازد
بهار و عطر دلنشینش،
آفتاب و تشعشع حیاتبخشش،
آب و حقیقت زلالش،
باران و ترنم زیبایش ...
تو مفهوم واقعی
همه ی دوست داشتنی هایی
و زندگی در نگاه و یاد و نام تو
جاری است
هرکس تو را دارد ، داراست
حتی در نهایت فقر
و هرکس تو را ندارد، فقیر است
حتی در نهایت ثروت
شکر خدا که تو را دارم
♡ #اللهـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج♡
🌹🍃🌹🍃
@samenfanos110
🌸 چقدر شبیه یکدیگرند این پدر و فرزند! هر دو محمد، هر دو موعود، هر دو رحمت و هر دو خاتَم. منتها پدر خاتم الانبیاست و پسر خاتم الاوصیاء.
🌅 این مقدار شباهت بیحکمت نیست، چرا که قرار است رسالتی که پدر شروع کرده به دست پسر تمام شود. و دین خدا در زمین عالمگیر شود.
🔆 ولادت #پیامبر_اکرم بر تمام مسلمین جهان مبارک باد.
🌹🍃🌹🍃
@samenfanos110
1_198234283.mp3
8.32M
📖 قرائت #آل_یاسین
🔸 روز سی و پنجم
🔘شروع چله ۹۹/۷/۹
🌷 @samenfanos110