ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
#بخش_هشتم سوار هواپیما شدیم به مقصد ایران_تهران,داخل هواپیما بچه ها مدام حرف از حاج قاسم میزدند,انگ
#بخش_نهم
از کرونا تابهشت
مثل مرغ سرکنده داخل خونه راه میرفتم,زهرا هم بیداربود وانگار نگرانی من هم به اون سرایت کرده بود,مثل یک کدبانو رفت داخل اشپزخانه تا برای راحتی اعصابم دم نوش گاوزبان برام بیاره...
نشستم روکاناپه انتظار وتلویزیون را روشن کردم.....
با دیدن صفحه ی تلویزیون همه چی دستم اومد,بی وقت رفتن علی،گوشی خاموشش....نه نه...امکان نداره....خدااااا...
توحال خودم نبودم,صفحه ی تلویزیون جلوی چشمام, کدر وکدرتر میشدوناله ی من بلند وبلندتر...
از صدای گریه ام,زهرا خودش را به من رساند,درست است فارسی را نمیتوانست صحبت کند اما عکس روی صفحه تلویزیون وعبارت قرانی زیرش از هر زبان الکنی گویا تر بود....نگاه کردم به زهرا....وای من ،حال دخترم خیلی بدتر از من بود...نباید میشکستم....اگر من فرومیریختم بچه هایم نابود میشدند....
زهرا را محکم به اغوشم گرفتم وفشردم....
گریه نکن زهرا....گریه نکن عزیزم....دل من هم شکسته....باورم نمیشه.....سردار پرکشید ورفت.....همیشه فکرمیکردم ,سردار شیعه تا ظهور مولا هست ودررکاب مولا جانفشانی میکنه....اختیار از کف دادم وبرسروصورتم زدم وشروع کردم به واگویه:
آقا نیامدی.....مولا دیرکردی....انقدر امدنت طول کشید که سردار سپاهت راکشتند....آقا بیاااا,به جان مادرت زهرا بیاااا ,بیا وانتقام خون به ناحق ریخته ی حاج قاسم رابستان....
زهرا هم با من هم ناله شده بود,عموو....کجا رفتی...عمو....
از صدای شیون ما ,حسن وحسین وزینب هم بیدارشده بودند,وقتی متوجه حضورشان شدم که کار از کار گذشته بود وهرکدام یک طرف زانوی غم دربغل گرفته بودند وزارمیزدند....
انگار این خانواده عزیزترینش را از دست داده بود...انگار دنیا یکی از اولیایش را از دست داده بود....غم عروج حاج قاسم,غم از دست دادن عباس را از یادم برده بود.
خداااا....چراااا....اخربه چه گناهی؟؟؟
عصر جمعه علی باچشمهایی قرمز وپف کرده به خانه امد,تا درهال راباز کرد بچه ها به سمتش حمله کردند.
حسن وحسین باهم دادمیزدن:بابا حاج قاسم راکشتند...
علی خم شد وبچه ها راتوبغلش گرفت وهمه باهم زار زدیم....خونه که نبود ماتم سرا شده بود,نه من ,حتی بچه ها وعلی هم نبود عباس را فراموش کرده بودیم وحالا فقط پرکشیدن سردار دلهامون ,دلمان راعزادارکرده بود.
یادم میاد روز,تشیبع سردار,قم قیامت کبری شده بود,جمعیت از هر طرف سرازیر بود ,انگار تمامی نداشت....عشق سردار تودل همه لونه کرده بود,کوچک وبزرگ ,کودک وپیر همه وهمه برسروسینه زنان دنبال ماشین حامل پیکر مقدس سردار راه افتاده بودند,زمین وآسمان,ایران وجهان عزادار شده بود...
پیکر سردار که در دیدم قرارگرفت بلند فریاد زدم:کجا سردار؟هنوز زود بود که پربکشی,مگه ندیدی که مهدی زهراس تنهاست,میخواستم پسرهام رابیارم محضرت تا درمکتب پراز نورت درس شجاعت بگیرند....وناخوداگاه همراه جمعیت تکرار میکردم:
سردار دلها،خدانگهدار
ای اربن اربا,خدانگهدار
ای یاررهبر،خدانگهدار
مالک اشتر،خدانگهدار
مدافع یاس،خدانگهدار
شبیهه عباس،خدانگهدار
ای فخر کرمان،خدانگهدار
ای شیر ایران،خدانگهدار
أعجوبه ی قرن،خدانگهدار
راهت چوروشن،خدانگهدار
ای خارچشم دشمنان,خدانگهدار
شدسوگوارتوجهان،خدانگهدار
مدافع حریم زینبی،خدانگهدار
ای عاشق مولا علی،خدانگهدار
منتقم تو، یوسف زهراس
سرباز مهدی،خدانگهدار .
وقتی به خودم امدم که زینب وزهرا دراستانه ی بیهوش شدن بودند اخه این درد زیادی بزرگ بود حتی,برای این بچه ها که تمام امیدشان به نفس حق سردار بود....
ادامه دارد...
#قلم_پاک_ط_حسینی
@samenfanos110
#بخش_دهم
ازکرونا تابهشت
زندگی سخت وتلخ وگزنده شده بود,همه سردرگم بودیم ,یک ماهی از مستقرشدنمان درایران گذشته بود,سردار که به ملکوتیان پیوسته بود وامید ماهم برباد رفته بود ,علی صبح زود به مأموریتی چندروزه رفت,دوباره من بودم وبچه ها که بهانه هایشان شروع شده بود ,نزدیک اذان ظهر خوابم برد دوباره کابوس گریه ی عباس را دیدم اما اینبار ,عباس ،من راصدانمیزد,مدام میگفت عمووو ومن با یقین قلبی میدانستم که منظورش حاج قاسم است.
به سرعت از خواب پریدم,دریک آن تصمیم را گرفتم,باید از اول همین کار رامیکردم.
گوشی رابرداشتم وشماره جدید علی راگرفتم,اخه از عراق که به ایران امدیم به ماگفتند که ازسیمکارتهای قبلی استفاده نکنیم ,البته برای امنیت خودمان گفتند.
اما عباس شماره من وعلی راحفظ بود,دلم نمیامد سیمکارت را خاموش کنم.پس سیمکارتها را دادیم دست,همرزمان ویابهتربگم همکاران علی درعراق وانها هم قول دادند ,همیشه روی گوشی وروشن باشند که اگر احیانا عباس ,تماس گرفت,متوجه شوند وما سیمکارت جدید ایرانی گرفتیم.
هرچه زنگ میخورد ,علی گوشی رابرنمیداشت که بالاخره با اخرین زنگ صدای خسته علی درگوشی پیچید:الو...جانم سلما...چی شده؟
من :علی تا کی مأموریتی؟
علی:صبح که بهت گفتم,احتمالا چهارروز طول میکشه..
من:چهارروز که دیره....علی ....توگفتی ایران برای ما امنه درسته؟
علی:خوب الان هم میگم ,امن امنه...مگه اتفاقی افتاده؟
من:نه ,اجازه دارم یه سفر یک روزه با بچه ها بریم؟
علی:سلما,توکه جایی را نمیشناسی,بزارخودم بیام بعد باهم,هرجا دلت خواست میبرمت..
من:نه نه ...دیر میشه...عباس الان کمک خواسته..
علی:سلما دوباره کابوس دیدی؟بزار خودم بیام
باتحکم وخیلی محکم گفتم:علی ....ربطی به کابوس نداره...من باید برم...زود برمیگردم...قول میدم احتیاط کنیم...قول میدم سالم برگردیم...یادت رفته من چه بلاهایی رااز سر گذروندم...وبا ناامیدی گفتم ,علی....جان حاج قاسم اجازه بده...
علی انگار که پشت گوشی مستأصل شده بود گفت:سلما,اسم کسی رااوردی که خیلی سنگینه....باشه مراقب باشین,هرجا میخوای بری,برام پیامک کن...هرجا مستقرشدی,ادرسش رابفرست,
هروقت برگشتین ,من را باخبرکن,یه شماره هست برات میفرستم مال اقای محمدی ست اگر با مشکلی مواجه شدی بهش زنگ بزن ,هرمشکلی باشه ,رفعش میکنه...
بااجازه دادن علی,لبخندی رولبم نشست وگفتم:ممنون,جای خوبی میرم,بی خطره,الان بهت نمیگم اما به مقصدرسیدیم باهات تماس میگیرم.
گوشی راقطع کردم,باید بلیط میگرفتم,شماره دفتر اژانسهای هوایی جلوم بود وبا نام خدا شماره راگرفتم...
باورم نمیشد...انگار کارها خودبه خودوسریع انجام شد,واقعا فکرمیکردم ما دعوت شده بودیم وکسی که مارا دعوت کرده بود همه چیز رابرای رفتنمان مهیا نموده بود.
داخل فرودگاه کرمان از هواپیما پیاده شدیم,من وحسن وحسین,زینب وزهرا,حسن وحسین لباسهای مدافعین حرم راپوشیده بودند وزینب وزهرا هم با چادرهای عربیشان خوشگل وخوردنی شده بودند.
یه حس خوب ووصف ناشدنی داشتم,چهره ی تک تک بچه هام نشان میداد اوناهم تواین حس سهیم هستند.
تاکسی به مقصد گلزار شهدا گرفتیم,میدونستم که ایرانیا عصرپنج شنبه به مزاراموات وشهداشون سرمیزنن ,اما امروز وسط هفته بود ,پس احتمالا گلزار شهدا خلوت هست...درطول راه چهره ی شهر راکه نگاه میکردم,همه جا نگاه سردار رامیدیدم,هرکوچه وخیابان وخانه ودکانی هرکدام نشانه ای از ارادت به سرداردلهایشان را بر درودیوار اویزان کرده بودند,انگار کرمان,این شهر پهلوان پرور تنها یک خانه است وان خانه هم خانه(سردار دلها,حاج قاسم)است.
بچه ها دیگه مثل همیشه سوال پیچم نمیکردند,حالا میدونستن مقصدمان کجاست ومشخص بود که هرکدام دردنیای بچگی خودشان,حرفهایی راکه دوست داشتند به عمویشان حاج قاسم بزنند,مرور میکردند.
وارد قبرستان شدیم,راننده انگار میدونست مقصد ما کجاست,احتمالا این روزها خیلی از مسافرینش درپی بوی یار به این محل مقدس کشیده شده بودند.
جلوی گلزار شهدا نگهداشت,از جمعیتی که میدیدم,تعجب کرده بودم...خدای من انگار اینجا امام زاده ای دفن است,از هرسن وسلیقه ای دربین جمعیت میدیدیم,زن ومردوکوچک وبزرگ ,هرتیپ وقیافه,چادری وباحجاب وحتی آزاد وبی حجاب,همه وهمه به عشق سردار اینجا جمع شده بودند.
وارد صف طویل,سیل عشاق سرداردلها شدیم.
ادامه دارد....
#قلم_پاک_ط_حسینی
@samenfanos110
دوستان ساعت۲۳:۲۱شبکه ۱ مستند بوکمال رو از دست ندین
#سلام_آقا_جان
ساحل چشم من از شوق به دريا زده است
چشم بسته به سرش، موج تماشا زده است
منتي بر سر ما هم بگذاري ، بد نيست
آه ،كم چشم به راهم بگذاري ،بد نيست
به نظر ميرسد اين فاصله ها كم شدني ست!
غير ممكن تر از اين خواسته ها هم شدني ست
منجي ما به خداوند قسم آمدني ست
يوسف گم شده ي اهل حرم آمدني ست
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَـ_الْفَرَج
@samenfanos110
AUD-20200928-WA0010.mp3
10.65M
🤲دعای هفتم صحیفه سجادیه
🎙سید رضا نریمانی
💟 شروع چله : ۹۹/۸/۱۹
✔️ روز نهم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#پویش_دعای_هفتم
#کرونا
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
@samenfanos110
🍂•'از رُم راهی رو رفت ؛
که خیلیها از قُم نتوستن برن ؛
شهید #ادواردوآنیلی رو میگم ...
آقازاده ای که رستگار شد ...
...ღ
@samenfanos110
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
🍂•'از رُم راهی رو رفت ؛ که خیلیها از قُم نتوستن برن ؛ شهید #ادواردوآنیلی رو میگم ... آقازاده ای که
•
من دنیا را طوری میبینم.
دنیای من دنیای خالص است.
خالص را اینطور معرفی میکنم
که دنیای من یک بعد دارد، مثل آب
نیست که از ترکیب اکسیژن و هیدروژن باشد.
مثل الماساست که تنها یک تک مادهای خالص است؛
با هیچ چیز حل نشده.
من شیعه هستم.شیعه تک است.
چیزی دارد که سایـر ادیان ندارد و
آن وابستگی به ولایت اهل بیت است.
#شهید_مهدی_آنیلی❣°
@samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 موشن_گرافیک | ادواردو آنیلی
◽️همه چیز درباره شهید مهدی (ادواردو) آنیلی
🌸پسر سناتور ایتالیا شیعه شد🌸
✅ او چه ارزشی برای عقاید خود قائل بود که از جان و ثروت و نفوذ خانواده آنیلی گذر کرد؟
🌸 ادواردو مدام از ملاقاتش با امام خمینی صحبت میکرد
🌸 @samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍵 سوپ خوشمزه و فوقالعاده مؤثر مخصوص بیماران کرونایی
🥦 سعی کنید از کرهی طبیعی و سبزیجات تازه در طبخ سوپ استفاده کنید
📜 با تجویزات ساده و راحت طب سنتی میشه از هزینه های گرون جلوگیری کرد
🔴 @samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*┅═⊰༻🌺 ﷽ 🌺 ༺⊱═┅
💠وقتی زمان مناسبش فرابرسه، همه چیز سر جای خودش قرار میگیره 👆
#اندکی_تامل
@samenfanos110
*┅═⊰༻🌺🌺-🌺🌺༺⊱═┅*
اتفاقی عجیب در بابل❗️
حضور یک زن بصورت زنده در بیلبورد تبلیغاتی سالن آرایش 😳😐
ترویج تفکر غربی و استفاده ابزاری از زنان در روز روشن
@samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#طب_سنتی
🔷️ موضوع : یک روش ساده برای تقویت ریه و در امان ماندن از کرونا
🎤 حکیم خیراندیش
#پیشنهاد_دانلود_میکنیم
@samenfanos110
3.mp3
1.61M
✅#صوتی
💠قسمت سوم
🌀 روش تحلیل با الگوی رهبری
✍️#نویسنده: دکتر #عبدالله_گنجی
┄┅┅┅┅❀🌺❀┅┅┅┅┄
❎ انواع تحلیل:
☑️ تحلیل فردی: فرد در تحلیل فردی، در انتخاب رویکرد و جهت گیری مخیر است... .
☑️ تحلیل حزبی-جناحی: عضو حزب، نمی تواندطوری تحلیل کند که نتیجه آن در چهارچوب جهت گیری کلی حزب نباشد... .
☑️تحلیل حکومتی: تحلیل حکومتی را معمولا حاکمیت انجام می دهد... .
#رهبر_معظم_انقلاب
#نشستهای_بصیرتی
#ثامن
#روشنگری
🆔 https://sapp.ir/meyar.pb
🆔 eitaa.com/meyarpb
🆔https://rubika.ir/meyar_pb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خلاقیت و مهارت زیبا 👌🏻👌🏻👌🏻
@samenfanos110
امروز از آن روزهای خوبست
ببین..
بیدار شدی
نفس میکشی
و باران سلامت می دهد ...
همین چند تا دلیل بس است برای ساختن یه روز خوب
سه شنبه تون زیباترین 💖
🌹 @samenfanos110