eitaa logo
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
921 دنبال‌کننده
24.5هزار عکس
10.9هزار ویدیو
327 فایل
کانال معرفتی و تربیتی دوستان بهنامی نو+جوان+بهشتی ارتباط با ادمین 👇👇 @abasaleh14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍روایت سوزناک سردار جباری فرمانده اسبق سپاه ولی امـر به یاد شهید حاج قاسم سلیمانی و تمامی شهدای مدافع حرم🖤 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلَاةِ وَمِن ذُرِّيَّتِي ۚ رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ ‎ 🔸 زیست معنوی فرزندان مهم است. حضرت ابراهیم برای اینکه خداوند نسلش را جزو نمازگزاران قرار دهد، برایشان دعا می‌کرد. بزرگانی مثل آیت الله شاه‌آبادی هم روزانه مقداری صدقه کنار می‌گذاشتند تا فرزندانشان از مسیر بندگی خارج نشوند. ابراهیم آیه ۴۰ 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹‌تو بیا تا گره از کار دلم وا گردد 🔹‌سبب وصل به دلدار مهیا گردد 🔹‌دمد از خاک، گل و سبزه به یُمن قدمت 🔹‌آسمان آبی و خوشرنگ چو دریا گردد 🔹‌چشمها منزل خورشید جمال تو شود 🔹‌عالمی خیره به تو ،غرق تماشا گردد 🔹‌یوسف خویش به نسیان بسپارد یعقوب 🔹‌غرق در حُسن رخ یوسف زهرا گردد ◾️سلام فانوسی های عزیز شهادت امام موسی بن جعفر(ع) را به امام زمانمون تسلیت عرض میکنیم 🍃 امام موسی کاظم(ع): به خدا قسم خیر دنیا و آخرت را به مؤمنی ندهند، مگر به سبب حسن ظن و امیدواری او به خدا و خوش‌اخلاقی و خودداری از غیبت مؤمنان 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹خون من نهال کوچکی از جنگل انقلاب است و رای من سبزی و حاصلخیزی این دشت شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
دهه فجر مبارک باد. 🔝آغاز رزمایش تبیینی ثامن ۳۷ با سلام و احترام به استحضار می رساند محتواهای رزمایش تبیینی ثامن ۳۷ جهت بهره برداری در ادامه حضورتان تقدیم می گردد. شایسته است در کانال های پایگاهی بارگزاری و اقدام لازم صورت پذیرد. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🔝 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
34.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷🌸🇮🇷🌸🇮🇷🗳 🔝شروع عملیات ثامن ۳۷ سردار حسن زاده "فرمانده سپاه حضرت محمد رسول ا...(ص) | 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
547_32681687470431.pdf
1.36M
🇮🇷🇵🇸 🔻ثامن ۳۷ ﷽ 📝 طرح واره سخنرانی | مشارکت همگانی برای 🍃🌹🍃 1⃣ اهمیت 2⃣ انتخابات از نگاه امامین انقلاب 3⃣ به چه کسی رای دهیم؟ (معیارهای انتخاب اصلح) ⛔️ ویژه سرشبکه‌ها و ادمین کانالها | 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇵🇸 🔻ثامن ۳۷ ﷽ 🎥 انتخابات؛ میدانِ نقدِ 🍃🌹🍃 🌺 رهبر انقلاب اسلامی امام‌خامنه‌ای مدظله‌العالی: امروز احساس وظیفه‌ نسبت به یکی از کارهای نقدِ جامعه‌ی مجاهد در «جهادتبیین» است. | 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇵🇸 🔻ثامن ۳۷ ﷽ 🎥 استوری موشن(1) | انتخابات مظهر وحدت ملّی 🍃🌹🍃 | 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇵🇸 🔻ثامن ۳۷ ﷽ 🎥 استوری موشن (2) | امنیت و پیشرفت کشور با حضور همگانی و حداکثری افزایش پیدا خواهد کرد. 🍃🌹🍃 | 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
🎥 عکس نوشت (3) | 🗳حضور در انتخابات یکی از مستحکم ترین وسیله هایی است که ملت می تواند آن را مانند یک زره پولادین در مقابل خود و حملات دشمنان نگه دارد. 🍃🌹🍃 | 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
🇮🇷🇵🇸 🎥 عکس نوشت (5) برای احترام به خون شهیدان در شرکت می کنیم. 🍃🌹🍃 | | 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 : روایت قرآنی دیروز صبح رهبرانقلاب درباره وظیفه خواص ✅ خواص باید صریح باشند، باید با صراحت حرف بزنند؛ نباید دوپهلو صحبت کنند... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ | 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مناسب فصل زمستان و پیشگیرنده سرماخوردگی شیر 👈۶ لیوان ارده کنجد👈 یک فنجان شیره انگور👈 یک فنجان پودرنشاسته👈 یک پیمانه کره👈 یک ق غ 🌴به غیر از کره تمام مواد را باهم مخلوط کرده روی حرارت گذاشته مدام هم زده وقتی خودش را گرفت کره را ریخته چند دور هم زده درظرفهای سرو ریخته بعد از سرد شدن با گردو خردشده وغیره تزیین میکنیم 🌺 نوش جان❤️ 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
32.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨امامِ باب الحوائجی که دشمنش رو شفا میده... 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
محمدحسین_پویانفر_حاج_صابر_خراسانی_سفره_موسی_بن_جعفر_1.mp3
9.1M
✨🌱 🎙روزی ما کرده خدا باب الحوائج را از ما نگیرد کاش "یا باب الحوائج " را 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🔥 🔥 ✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی 💥 قسمت بیست و چهارم💥 🔺کلاف پیچ‌درپیچ و غم معمّاهای تازه! آموزشمان خوب پیش میرفت. گفتم که استعداد و هوش ماهدخت به خوبی تیپ و قیافه‌اش، بلکه بهتر هم بود. فقط کافی بود یکی دو بار، قاعده یا کلمه و یا حتّی ضرب‌المثلی را بگویم، فوراً یاد میگرفت و به وقتش به کار میبرد. حالتش مثل کسانی بود که به‌خاطر اضطرار و از روی درد و نیاز دارند یک کار مهمّی را انجام میدهند. آن قدر برایش مهم بود که حکم حیات داشت. انگار زندگی‌اش بسته به آموزش زبانش بود. از روی حالات، احوال و برخوردش می‌شد به سادگی این را فهمید. امّا من وقتی روبه‌روی ماهدخت مینشستم و شروع به آموزش و تمرین می‌کردیم، قیافه و حرف‌های ماهر و رفیقش در ذهنم می‌آمد. با خودم می‌گفتم: «ینی چی که ماهر بهم گفت تو باید از اینجا بری بیرون؟ ینی چی که بهم گفت ماهدخت، کلید رفتنت از اینجاست؟ چرا گفت ماهدخت رو رها نکن؟ این؛ ینی ماهدخت خیلی دختر خوب و باارزشیه؟ یا اینکه جاسوسه و خیلی خطرناکه و باید مواظبش باشم؟!» نمی‌فهمیدم! ماهدخت خیلی معمولی به نظر می‌رسید، نه آن‌چنان عالی بود که بشود پای حرفش قسم خورد و نه بد و بدجنس بود که از او متنفّر بشوم و بفهمم چه‌کاره است. یک جورهایی نفوذ در ماهدخت سخت بود؛ چون در عین صمیمیّت، فاصله‌های خاصّی را هم بین خودش و من حفظ میکرد. تا اینکه دیگر طاقت نیاوردم و یکبار که روبه‌رویم نشست گفتم: «ماهدخت من دارم به قولم خوب عمل میکنم. امّا تو چی؟ مثلاً چیکار کردی واسه من؟ چیزی به من نمیگی و معلومه که قرارت یادت رفته!» ماهدخت خیلی معمولی و عادّی بهم گفت: «من مشکلی ندارم سمن! پیش نیومد وگرنه دریغ نمیکردم. حالا بگو، بپرس! چی میخوای بدونی؟» من هم نه پیش گذاشتم و نه پس، فوراً گفتم: «چرا اون مرد افغان پرید رو تو و میخواست خفه‌ات کنه؟! اون دچار سادیسم و دیوونگی شد یا تو یه چیزیت هست؟ نکُشتت، امّا تا مرز مردنت هم پیش رفت. جریان چیه؟ بگو ما هم بدونیم!» ماهدخت باز هم خیلی معمولی برخورد کرد و گفت: «باور میکنی نمیدونم؟! داشت خفه‌ام میکرد دیوونه! دیگه رفته بودما؛ ینی چند ثانیه دیگه دستشو نگه میداشت، رفته بودم، امّا نمیدونم چی شد که گرفت و نمیدونم چی شد که ول کرد.» با تعجّب گفتم: «تو جای من! باورت میشه که ندونم چرا یهو دارم به قتل می‌رسم و یهو چرا قاتلم منصرف میشه؟ ماهدخت اگه نمیخوای بگی، مجبورم نیستی دروغ بگی. این‌جوری به شعورم بیش‌تر توهین میشه.» ماهدخت یک‌کم جدّی‌تر نشست و گفت: «آخه چی بگم بهت؟ الان وجداناً من هر چی بگم تو باور میکنی؟ انگ یه دروغ دیگه به نافمون نمیبندی؟» گفتم: «تو راستشو بگو، نه! مگه آزار دارم که بخوام اتّهام دروغگویی بهت بزنم؟ امّا لطفاً فقط راستشو بگو.» گفت: «اون مرد یه بار ازم تقاضایی داشت. من نتونستم و اصلاً نخواستم که بهش جواب مثبت بدم، باهاش همکاری نکردم. خیلی طبیعیه که اونم به من کینه بگیره و بخواد یه روز تلافی کنه!» گفتم: «چه تقاضایی؟! نگو تقاضای غیراخلاقی که باورم نمیشه، نه امکانش برای شماها فراهم بوده و نه اون چنین آدمی به نظر می‌رسید.» قشنگ تغییر را در چهره‌اش احساس کردم، شاید انتظار سریشک شدن از من را نداشت، امّا خب من هم باید می‌فهمیدم اطرافم چه خبر است؛ چون برای طرحی که آن موقع در ذهنم مهندسی و بررسی میکردم، نیاز داشتم که ماهدخت را بهتر بشناسم. گفت: «من که نگفتم تقاضای غیراخلاقی! یه نوع همکاری ازم می‌خواست.» ادامه...👇
فوراً کلامش را قطع کردم و گفتم: «لطفاً نگو می‌خواست براش نقشه فرار از اینجا فراهم کنی و یا تو فرار باهاش همکاری کنی که اینم معقول نیست! یه چیز دیگه بگو.» باز هم به لکنت افتاد. تا دهانش را باز کرد، گفتم: «لطفاً نگو می‌خواسته براش جاسوسی کنی و اطّلاعات بیش‌تری از اینجا می‌خواسته که اینم باور نمیکنم؛ چون وقتی قراره اینجا بمونه و حتّی معلوم نیست زنده بمونه، اطّلاعات اینجا به درد گور و قبرش نمی‌خورده!» دیگر واقعاً هول شده بود. من داشتم همه راه‌های فراری که امکان داشت دست به دامن آن‌ها بشود را مسدود میکردم. به‌خاطر همین، باز هم تا آمد دهانش را باز کند، فوراً گفتم: «فقط دو تا چی میمونه که میخوام راستشو بهم بگی تا باور کنم آدم روراستی هستی وگرنه تا اینجاش یه‌کم مرموز و آب زیر کاه می‌زنی!» نفسـی که در سینه حبس کرده بود که بخواهد جواب مرا بدهد، بیرون داد و با چشمان گردش گفت: «کدوم دو تا چی؟!» گفتم: «یا اینکه تو در نابینا شدنش دست داشته باشی!» گفت: «و یا ؟» گفتم: «و یا باید شما دو تا قبلاً یه جایی با هم رو در رو شده باشین و خاطره خوشی از هم نداشته باشین! آخه اون‌جوری که اون داشت گردن تو رو فشار میداد، بوی خشم و نفرت عمیقی میداد.» ماهدخت فقط نگاهم کرد. راستش را بخواهید، کمی از عمق نگاهش می‌ترسیدم. آرام و شمرده، امّا با کمی چاشنی خنده بهش گفتم: «ماهدخت جان! لطفاً دوباره حمله عصبی، گریه و زاری، جیغ، خودزنی، افتادن رو زمین و این تریپا برندار که نه من دیگه حوصله‌ام می‌شه بگیرمت و نه اون دو تا بدبختِ بخت‌برگشته حامله!» ماهدخت با دقّت و کمی اخم نگاهم کرد و گفت: «مثل بازپرسا حرف میزنی! من اگه نخوام چیزی بگم، تیکّه تیکّه هم بشم لب باز نمیکنم، امّا... من و اون همدیگه رو میشناختیم. تو سفری که به اسرائیل داشتم دیده بودمش، راننده ما بود. راننده اتوبوس توریستی که ما رو از فرودگاه به سمت مؤسّسه تحقیقاتی همون پسره که مخاطب خاصّم بود میبرد. اون مرد از جنس شماها نبود. بودن در کنار ماهر، بهش اعتبار داده بود وگرنه اون یه خائن به تمام معناست. قصّه‌اش مفصّله، امّا فقط بدون شبی که من مثلاً گم شدم، رانندهم همین آقا بود. اگه هم قرار باشه کسـی، کسـی دیگه رو بکشه، من باید اونو نفله میکردم نه اون منو! سمن! به خدا این همه‌چیزی بود که می‌دونستم و بین من و او اتّفاق افتاد، چیز دیگه‌ای نبود. اینم که گفتم یه تقاضا ازم داشت، امّا من بهش رو ندادم، این بود که یه آب میوه بهم تعارف کرد، امّا من نخوردم. ولی وقتی داشتم تو ماشینش از حال میرفتم، احساس تصادف شدیدی کردم، فقط فهمیدم که یه چیزی محکم به ما خورد و صدایی شبیه تیراندازی و... دیگه نفهمیدم.» حالات صحبت ماهدخت طوری بود که باورم شد. دروغگویی و قصّه‌سرایی در صحبتش نبود، امّا مرا حسابی گیج کرد. این‌قدر گیج که فهمیدم، هر چقدر بخواهم دقّت کنم و بفهمم اطرافم چه خبر است، مثل اقیانوسی است که نمی‌دانم سر و تهش کجاست. فقط حس می‌کردم دارم به قعر یک مشت کلاف پیچ‌درپیچ میروم! کلاف پیچ‌درپیچ و غم معمّاهای تازه! داستان ادامه دارد... @Mohamadrezahadadpour