eitaa logo
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
908 دنبال‌کننده
25هزار عکس
11.4هزار ویدیو
328 فایل
کانال معرفتی و تربیتی دوستان بهنامی نو+جوان+بهشتی ارتباط با ادمین 👇👇 @abasaleh14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه مشت آجیل بسیار زیبا حتما ببینید🌷 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬅️ تو دهنی سنگین به یک آتئیستِ مثلا زرنگ، در کمال آرامش و خونسردی 🔹 با کاردک هم نمیشه جمعش کرد دیگه 😁☝️ ببینید و به مسلمان بودنتون افتخار کنید👆 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
دست های گشاده 06.mp3
11.89M
دیگران باید؛ اعتماد به خدا رو در عمـ🎁ـل از شما یاد بگیـرند! وقتایی که گره به کارتون میفته دستهاتون رو بیشتر باز بذارید: این یعنی اوج اعتـــماد به خـ❤️ـدا 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادش بخیر زمان شاه 😂 مرغا غاز بودن 🦤 توی تخمه پسته بود🥭 توی نارنگی ها هم موز 🍌 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌دیدی «کدو تنبل» بدون اینکه از جاش تکون بخوره، رشد می‌کنه و هروقت نگاش می‌کنی، همون جا نشسته 🎃بعضی از آدما اینطورین کدو هستن، ولی مثل کدو تنبل، پر خاصیت نیستن و با یک‌جا نشستن، اونقدر‌ا برای بقیه جذابیت ندارن ... کسل که بودی به خودت بگو : آی ام نات کدو تنبل ✊ اگه دیدی افاقه نکرد، پاشو یه حرکتی بزن😉 ✨تلاش و تکاپو، آدم رو از کدو بودن در میاره... 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✋السلام علیک یا علی بن موسی الرضا +چهل‌ثانیه‌ به تماشای بهشت دعوتید ♥ 💌 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
بریم برای قسمت های بعدی رمان امنیتی نه
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
بسم الله الرحمن الرحیم 🔥 #نه 🔥 ✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی 💥 «قسمت پنجاه و پنجم» 🔺با لحنش آ
بسم الله الرحمن الرحیم 🔥 🔥 ✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی 💥 «قسمت پنجاه و ششم» 🔺گاهی چاره‌ای نداری جز اینکه فراموش کنی! تل‌آویو - آنکارا در فاصله 894 کیلومتری از یکدیگر قرار دارند که مدّت تخمینی پرواز میان ‌ آن‌ها تقریباً یک ساعت و هفده دقیقه است. آن روز به‌خاطر شرایط جوّی و آب و هوایی کمی بیش‌تر طول کشید، امّا پرواز نسبتاً خوبی بود، پر از خاطره، سؤال و ... در حال کاهش ارتفاع، تکانهای عادّی و گاهی اوقات نسبتاً شدیدی بودیم که ماهدخت هم تکان خورد. وقتی متوجّه شدم، یکی دو بار آرام صدایش کردم: «ماهدخت! بیدار شدی؟» جوابم را داد و فهمیدم که بهتر است. گفت: «آره، خیییلی خسته بودم. اصلاً نفهمیدم چی شد.» بالاخره هواپیما نشست و ما هم حرکت کردیم که از هواپیما خارج بشویم. لحظه‌ای که میخواهیم از هواپیما خارج بشویم، معمولاً خدمه پرواز و... دم درب خروجی می‌ایستند و با مردم خداحافظی می¬کنند. لحظه خارج شدن، قبل‌از پلّه‌های هواپیما، همان زن افغانستانی را که دقایقی با هم حرف زده بودیم، در کنار دیگر خدمه دیدم که از مردم خداحافظی میکرد. دوست داشتم یک لحظه روبه‌رویش بایستم، با او خداحافظی کنم، دست بدهیم و حتّی بوسش کنم! ولی از ته چـهـره بسـیار جدّی و چشمان دقیقش ترسـیدم و جـرأت نـکردم حتّی بیش‌تر به او توجّه کنم. بگذریم! همه مسافرها در حال رفتن بودند. در فرودگاه یک نفر را دیدیم که ما را به سمت اتاقی در قسمت بی‌نام‌ونشانی از فرودگاه هدایت کرد. پرده را کشیدند و دو تا زن و مرد وارد آنجا شدند. با ماهدخت شروع به صحبت کردند. مشخّص بود که دارند از ماهدخت سؤالاتی میپرسند و او هم جوابشان را میداد. بعد از ما خواستند تا آماده شویم که ما را تفتیش کنند! من که خیلی جا خورده بودم اوّلش مقاومت کردم، امّا ماهدخت رو به من کرد و در حالی که پشتش به آن‌ها بود، خیلی آرام و یواش گفت: «سمن چاره‌ای نیست! هر کاری گفتن باید انجام بدیم وگرنه همین‌جا همه‌چیز تموم میشه و معلوم نیست چی بر سر ما بیارن. با خودت کنار بیا لطفاً! چیزی نیست. همه‌ش دو سه دقیقه‌ست. یه چک عمومی میکنن و چون با یکی دو تا دستگاه حرارتی و فوق حسّاس چک میکنن، زود تموم میشه و میتونیم بریم.» آمدم کلامش را قطع کنم: «امّا ماهدخت...» ماهدخت فوراً گفت: «سمن، امّا نداره، ازت خواهش میکنم. دو سه دقیقه تحمّل کن تا از این معرکه هم بزنیم بیرون! باشه؟» یک نگاه به ماهدخت کردم، یک نگاه هم به آدمهای پشت‌سرش و سکوت و اخم. سپس کنار هم ایستادیم و آن دو نفر هم، هر کدام یک دستگاه به اندازه کف دست از کیفشان بیرون آوردند و از موها تا انگشتان پاهایمان را چک کردند و رفتند. وقتی داشتیم در آن اتاق دو در دو خودمان را مرتب می‌کردیم تا برویم بیرون،‌ ناخودآگاه چشمم به نقطه ای از گردن ماهدخت افتاد که آن بانو در هواپیما داشت آن را چک میکرد؛ اما فوراً چشمانم را دزدیدم تا متوجّه نشود. آماده که شدیم دو نفر دیگر آمدند داخل. دو تا مرد ترک با لباسهای معمولی. ما را به بیرون راهنمایی کردند. وارد سالن فرودگاه شدیم. از آنجا هم سوار یک ماشین شدیم و حرکت کردیم. وقتی داشتیم میرفتیم، من خیلی ناراحت بودم و سکوت عجیبی در ماشین حکمفرما بود. تا اینکه ماهدخت سرش را آرام روی شانه‌هایم گذاشت و گفت: «میشه ناراحت نباشی؟ چیزی نشده که!» من هیچ‌ نگفتم. ادامه داد و گفت: «سمن منم بدم اومده؛ بلکه از این ناراحتتر شدم که ما مهمون ویژه اونا هستیم و علی‌القاعده نباید ما رو با اون وضعیّت چک کنن!» باز هم چیزی نگفتم. گفت: «الان چیکار کنم که حرف بزنی؟ چیکار کنم که بخندی؟ به خدا تقصیر من نیست! اینا آداب معاشرت با خانمای محترم و محقّق مؤسّسه زنان رو بلد نیستن!» گفتم: «بسّه ماهدخت! کافیه! ینی بعداز این همه مدّت هنوز نمیدونی که روی بعضی چیزا خیلی حسّاسم؟» گفت: «قبول دارم، امّا چاره‌ای نبود. الان دیگه من و تو سرمایه‌های دنیا هستیم. کلّی خرج تحصیلمون کردند و باهامون کار دارن؛ مثلاً ما دانش‌آموخته اساتیدی بودیم که رهبران آینده دنیا رو تربیت میکنن، پس حق بده که این سطح از مسائل امنیّتی رو رعایت کنن، اینا همه‌ش به‌خاطر خودمونه! جوری از حالا به بعد بهت خوش بگذره و احترامـت بذارن که قضـیّه پـیش اومـده تو فـرودگاه رو کلاً فـراموش کنی!» سرش را راحتتر روی شانه‌ام گذاشت، چشمانش را بست، دستم را محکم گرفت و گفت: «دیگه باهام سرسنگین نشو! باشه؟ من کسـی رو ندارم، امّا تو تا چند روز دیگه میری پیش خـونـوادهت و راحت میشی! امّا من چی؟ من همیشه همین دختر تنهام که باید آویزونت باشم تا از تنهایی نمیرم.» خلاصه خَرَم کرد! خیلی هم قشنگ خَر شدم! یعنی چاره‌ای نداشتم جز اینکه خر بشوم! این‌قدر که مثل همه کثافت‌بازی‌های گذشته، این را هم فراموش کردم و به ادامه زندگی‌ام پرداختم. گاهی چاره‌ای نداری جز اینکه فراموش کنی! ادامه دارد... @Mohamadrezahadadpour
✔️ اگه یه قسمت دیگم بفرستم، قول میدید با دقت هر چه تمامتر مطالعه کنید؟
بسم الله الرحمن الرحیم 🔥 🔥 ✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی 💥 «قسمت پنجاه و هفتم» 🔺لطفاً این قسمت را حدّاقل دوبار با دقّت بخوانید! دو سه شب را در هتل نسبتاً مجلّلی در حومه آنکارا گذراندیم. نکته‌ای که خیلی نظرم را جلب کرد، حضور کارکنان ایرانی، افغانستانی و پاکستانی در آن هتل بود. خیلی نیاز به دقّت نبود؛ چون خیلی واضح و آشکار بود و همه در کنار هم کار میکردند. آنقدر زیاد بودند و هرکسی هم به کار خودش مشغول بود که فکر نکنم هیچ ترک و یا مردم بومی آن منطقه در آن هتل شاغل باشند. آن شب بعداز اینکه شام مفصّلی خوردیم و در مراسم شبانه رقص و آواز آنجا هم ساعتی نشستیم، به اتاقمان برگشتیم و چون خیلی خسته بودیم، گرفتیم تخت خوابیدیم. در طول چند روزی که آنکارا بودیم، در کیلومتر 12 جادّه غربی حومه آنکارا مؤسّسه‌ای بود که بیش‌تر رفت‌و‌آمدهای ما به آن مؤسّسه انجام میشد. آن مؤسّسه وابسته به یکی از دانشگاه‌های معروف و مطرح آمریکا به نام «دانشگاه بیلکنت» بود. امّا مؤسّسه‌ای که ما را به آنجا می‌بردند و می‌آوردند، جایی بسیار جالبتر و جذّابتر از دانشگاه بیلکنت بود! تقریباً تمامشان به زبان فارسی حرف میزدند. دختران، زنان، مردان و پسران مؤدّب که مثل خانواده‌ات با تو حرف میزدند. سیستم آن مؤسّسه خیلی بسته بود و نتوانستم آمار چندانی از آن دربیاورم. به علاوه اینکه خیلی میترسیدم و اصلاً به‌طور کامل، کنجکاوی‌های بیهوده‌ام را کنار گذاشته بودم. فقط یک چیزی یادم است. یادم است که سربرگ دو تا از نامه‌هایشان و یکی از سایتهایی که باید وارد میشدیم و برای خودمان اکانت میساختیم نوشته بود: «ایرام!» یک شب که شام خورده بودیم، صحبتی با ماهدخت داشتیم که نظر من را بیش‌تر درباره «ایرام» جلب کرد. آن شب به ماهدخت گفتم: «برنامه چیه؟ قراره چیکار کنیم؟ تا کی اینجاییم؟» ماهدخت گفت: «خیلی طول نمیکشه، تقریباً تمومه! بهت سخت میگذره؟» گفتم: «نه! امّا خب تکـلیـفـمو بـدونم بهتـره. از ایـنـکه مـنتهی‌الـیه و تـاریـخ یـه چـیـزی تـو دستم نباشه احساس خوبی ندارم.» گفت: «نه، نگران نباش! فکر کنم دو روز دیگه کارای ایرام تموم بشه و بریم!» گفتم: «راستی گفتی ایرام! ینی چی؟ مخفّف چیه؟ کلاساشون خوب بودا، امّا چرا اینجاییم؟» ماهدخت حرفهایی زد که بعداً فهمیدم به درد نیروهای امنیّتی داخلی و بین‌المللی ایران و افغانستان خیلی خورده و بسیار برایشان مهم است. چون چندان دقیق یادم نیست که چه چیزهایی گفت، منقطع و پراکنده عرض می‌کنم: (توجّه: مطالب زیر درباره ایرام، توسّط تحقیقات اینجانب تکمیل شده است و تماماً بیانات سمن نیست!) اوّل این که: از کودتای گولنیست‌ها عدّه‌ای از دانشگاهیان ترکیه از جمله چند کارشناس ایرانی که همواره به کشور رفت‌و‌آمد میکردند به اتّهام گولنیست بودن با محدودیّت‌هایی مواجه و به کلّی از صحنه رسانه‌ای کنار گذاشته شدند. در اثر این خلاء دولت ترکیه اقدام به تأسیس مرکزی به نام «ایرام» کرد. وظیفه این نهاد حمایت تئوریک از تمام سیاستهای خاورمیانه‌ای ترکیه از جمله در سوریه و عراق، سیاه‌پردازی از ایران و ارائه تحلیل‌ها یا گزارشهایی مطابق با منافع دولت ترکیه در رسانه‌های این کشور است. دوّم این که: ایرام در شاخه‌های مختلف فرهنگی و تحلیل، مطالبی در حمایت از گروهک‌های تروریست و بنیادگرا در افغانستان، بلوچستان و آذربایجان منتشر کرده و حتّی با انتشار تصویر پرچم خیالی «کشور قشقایی» در مرکز ایران، تمایل خود را برای نابودی حکومت ایران نشان داده است. سوم این که: «احمد اویسال» رئیس مرکز ایرام، بیش از ایران در حوزه کشورهای عربی به ویژه مصر فعّالیّت میکند و روابط نزدیکی با برخی از رهبران هیأت حاکمه به ویژه «داوود اغلو» داشت. احمد اویسال رئیس مرکز ایرام، در گذشته کارشناس «سازمان میت» در زمینه جهان عرب و «وابسته اطّلاعاتی» ترکیه در مصر بود که پس‌از کودتای سیسی از این کشور اخراج شد. وی پس‌از آن مأموریّت یافت تا مرکز ایرام را تأسیس کند و ساختمان حزب اتّحاد بزرگ (از اقمار آک پارتی) را برای همین منظور تحویل گرفت. مهم‌ترین نکته این است که مؤسّسه‌ای به نام مرکز «یونس امره» در تهران و کابل، همه فعّالیّت‌ها و سیاست‌های مربوط به ایرام را دنبال میکند. این‌ها همه یک طرف... کارشناسان وزارت امورخارجه ایران با قوّت زیاد تأیید میکنند که: 1. «ایرام» پیمانکار «سازمان میت» است و فعّالیّت آن در ایران باید محدود به افراد آموزش‌دیده باشد. 2. ایرام، علاوه بر تحلیل به انتشار داده‌های غلـط نیز میپردازد. مورد «ضدّ اطّلاعات» و «انتشار دروغ»، بخـشی از جـنگ روانی دولتها علیه یکدیگر است که پیمانکار میت، سعی دارد به خوبی از عهده آن برآید. 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
3. ایرام، تمایل زیادی به ارتباط‌گیری با کارشناسان ایرانی به ویژه از داخل ایران دارد. این مرکز حدّاقل دوبار در مراکز دولتی- مطالعاتی ایران حضور پیدا کرده و در فعّالیّت یک‌ساله خود نیز از برخی اساتید ایرانی دعوت به عمل آورده است که بسیاری از آن‌ها این دعوت را به دلایل گفته شده، رد کرده‌اند. در زمانی که این تحقیقات با سخنان سمن در حال انطباق بود و در حال تألیف این داستان بودم، به نکته‌ای برخوردم که به جرأت میتوانم بگویم که مو از بدنم سیخ شد و وقتی یاد کلمه سال 1388 افتادم، چندش عجیبی به من دست داد! قضیّه چی بود؟ این بود که: طبق مصوّبه شورای عالی امنیّت ملّی ایران در دوران اوج فتنه سال ١٣٨٨¬، هرگونه همکاری با برخی از رسانه¬ها و مؤسّسات خارجی که جنبه تحقیقاتی دارند و مورد تأیید نهادهای اطّلاعاتی نباشند، «در حکم جرم» تلقّی شده است. مراکزی مانند کارنگی، انیستیتو واشینگتن، ایرام و... را به‌عنوان پیمانکار «سازمان ملّی استخبارات ترکیه» (میت) مصداق جرم می‌داند. خوب دقّت کنید: اسرائیل - تعلیم و تربیت - ترکیه - دانشگاه بیلکنت - ایرام - یونس امره - سال 1388 ... حدود یک هفته آن دو تا دختر در آنجا بودند و مطالب لازم درباره نحوه تعامل با افغانستان، ایران، آشنایی و لینک کردن آن‌ها با عناصر و جاسوسان خودشان در لباس محقّق، سخنران، زنان مؤثّر و حتّی کودکان مستعد برای آموزش را به آن‌ها آموزش دادند. فقط میتوانم بگویم: خیلی باید کسـی احمق باشد که فکر کند ملّت ایرانی 268000 نفره (البتّه طبق آمار سال 1390) همیشه در صحنه که سالیانه به ترکیه سفر می¬کنند و عموماً بین 19 تا 40 ساله هستند و این آمار در سال 1387 و نیمه اوّل سال 1388 (سال فـتـنه) تقریباً به یک و نیم برابر رسیده بود، فقط برای تفریح و حال و هولش مشرّف میشوند! از آن احمقتر کسـی هست که میداند برای یادگیری زبان ترکیه¬ای و اسپانیولی به مؤسّسات یاد شده باید مراجعه کند وگرنه سفارت ترکیه به او مجوّزهای خاصتر تحصیلی و اقتصادی میان مدّت و درازمدّت نمیدهد، اصلاً و ابداً شک نمیکند و حتّی یک سرچ ساده درباره آن مؤسّسات در گوگل نمی‌کند و یا استعلام نمیگیرد! به آن بزرگوار فقط میشود گفت: «سلام بی‌خبر از همه‌جا!» رمان ادامه دارد... @Mohamadrezahadadpour 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ وَإِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ 🔸عیادت بیمار رفته‌ای؟ وقتی از منبعی موثق، خبردار می‌شوی که فلانی در بستر بیماری است، این نامش علم الیقین است. وقتی به عیادتش می‌روی و حال نزار او را از نزدیک مشاهده می‌کنی این نامش عین الیقین است. اگر چرخ روزگار چرخید و خدای ناکرده، خودت به عین همین بیماری مبتلا شدی، این نامش حق الیقین است. یقینت به قرآن باید اینگونه باشد. حاقّه آیه ۵۱ 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🤚 📖 السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا جَامِعَ الْکَلِمَةِ عَلَی التَّقْوَی... 🌱 سلام بر شادی جمعیت قلبهای ما در سایه‌ی دستهای مبارک تو. سلام بر آن لحظه ای که پراکندگی های هوا و هوس را به نگاهی آرام می کنی. 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس، ص610. اللهم عجل لولیک الفرج🌸 ✦‎࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ 🤚 سلااااااااااااااام بر شما خوبان🌺 ان شالله حالتون خوب واحوالتون خوبتر باشه🍀 شادی ارواح طیبه شهدا و جمیع رفتگان صلوات و فاتحه ای قرائت کنیم 🌿 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱و سلام بر اوکه میگفت : در زندگی دنبال کسانی حرکت کنید که هرچه به جنبه‌های خصوصی ترِ زندگیشان نزدیکتر می‌شوید تجلی ایمان را بیشتر می‌بینید.. 🕊 ♥️ شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
ذکر شریف روز پنجشنبه..🍃🌹
سلام.. رفقا خوبین ان شاالله.. امروز پنج شنبه ست.. برای شادی روح اموات تون یه صلوات هدیه کنید.. خدا پدر مادراتون رو بیامرزه.. شادی روح پدر حقیر هم یه فاتحه هدیه بدید.. دیگه بارها و بارها ثابت شده این صلوات ها و فاتحه ها بهشون میرسه.. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹🙏
بله... فرق میکنه کی رئیس جمهور با‌شه.. 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
شاید مردم یادشون بره.. ولی ما یادمون نمیره زمان ریاست روحانی وقتی یه سیل یا زلزله میومد ایشون هم یادش می افتاد که باید بره کیش برای تفریح..