eitaa logo
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
909 دنبال‌کننده
25هزار عکس
11.4هزار ویدیو
328 فایل
کانال معرفتی و تربیتی دوستان بهنامی نو+جوان+بهشتی ارتباط با ادمین 👇👇 @abasaleh14
مشاهده در ایتا
دانلود
📲یه ترفند کاربردی ویژه معتادین به گوشی 🔐قفل ساعتی اپ‌ها و پیام‌رسان‌ ها 👓کمک به حفظ تمرکز ➕کمک به جلوگیری از هدر رفتن زمان اینجوری که اگر گوشیتون قابلیت قفل شدن برنامه‌ها رو داره می‌تونید بهش ساعت بدید تا قفل بشه و برای چند ساعت نتونید ازش استفاده کنید🙃 اینجوری کاراتونو با کیفیت تر انجام میدید و درساتون هم بهتر میخونید😜 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
وقتی همش📲 بغل دستته، فکرش هم توی سرته سطح درک و لذتت از بقیه چیزا شدیدا میاد پایین😐 چرا؟ چون منتظری! 💌منتظر یه پیام، خبر یا اتفاق جدید! آدم منتظر دیگه کلا همه چیزای دیگه فرامووشش میشه... دو دقیقه آرامش نداره که نکنه تو این دو دیقه چی بشه😳 وابسته میشه به اون چیزی که انتظارش رو می کشه و حتی وابسته میشه به این انتظار کشیدن...😬 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
🌹 سـر پست نگهبـانی نشسته بـود رو به قبلــه با خودش زمزمه میکرد و اطـراف رو می پائیـد. نفـر بعـدی که رفت پست رو تحـویل بگیـره دید مهـدی رفته سجـده؛ هر چی صداش زد صدایی نشنید. اومد بلنـدش کنـه دید تیـر خـورده تـوی پیشونیش و بشهادت رسیده. فکـر شهـادتش اذیتمـون میکـرد؛ هم تنهـا شهـید شده بود هـم مـا دیـر فهمیدیم. 🌷 خیـلی خـودمـون رو خـوردیم. تـا اینـکه یـک شـب اومـده بـود بـه خـواب یکـی از بچـه هـا و گفـت: « نگـران نبـاشید! تنهــا نبـودم. همـین کـه تیـر اصـابت کرد بـه پیشـونیم؛ به زمیـن نرسیـده افتـادم تـو آغـوش آقـام امـام حسـین (ع).» 📚 خـط عاشقی / حسین کاجی 🎼 تک بیتی سروده عاشـق که شدی تیر به سر باید خورد زهـریست کـه مانند شکـر بایـد خـورد " صـلواتی هدیـه کنیـم به ارواح مطهــر شـهدا 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
بسم الله الرحمن الرحیم 💞 #یکی_مثل_همه۳💞 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 💥 «قسمت نهم» حاجی خلج و تعدا
بسم الله الرحمن الرحیم 💞 💞 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 💥 «قسمت دهم» وقتی داود وارد اتاق الهام شد، انگار وارد یک عالم دیگر شده بود. یک اتاق تِمِ صورتی با یک عالمه فانتری‌های دخترانه! داود نمیدانست به در نگاه کند؟ دیوار را ببیند؟ الهام را تماشا کند؟ به زمین زل بزند؟ چه کار کند؟ الهام دو تا صندلی در کنار میزش که کنار یک پنجره پر از گلدان‌های رنگارنگ بود گذاشته بود تا همانجا بنشینند و دقایقی خلوت کنند. لحظاتی به سکوت گذشت. از آن جنس سکوت‌هایی که الهام داشت دلش میرفت برای داود اما خبر نداشت که داود هم همانقدر عاشق است یا نه؟ اصلا همانقدر هم لازم نبود. اصلا عاشق است یا نه؟ اصلا از سر عشق و دل خواستن آمده یا از سر تکلیف شرعی که یک انسان بالغ برای خود باید زوجه‌ای اختیار کند تا عزب‌اُغلی نماند؟ تا این که داود لب گشود... -من از دار دنیا، همینا رو دارم. همین بابا و مامان و آبجی و بچه‌هاش. با همه چیزی که دارم اومدم اینجا. -خدا حفظشون کنه. -تشکر. من چیز خاصِ مادی از دار دنیا ندارم. یه لب تاپ داشتم که پارسال فروختمش. یه گوشی اندورید دارم. یه حساب بانکی لاغر و نحیف. چهارصد پونصد جلد کتاب که اکثرش عربی و فلسفی و هنریه. بعلاوه همین یک دست عبا و عمامه و قبا. اینا رو گفتم که بدونین خیلی شهامت به خرج دادم که بیام خواستگاری دختری که فقط اتاق خصوصیش به اندازه کل خونه و زندگی ما هزینشه. -خواهش میکنم. این چه حرفیه؟ -من می‌خواستم اول آخوند بشم و بعدش بیام خواستگاری شما. اگر تا الان طول کشید و یک سال صبر کردیم، خدایی نکرده... و سکوت کرد. عرق کرده بود. سرش پایین بود. و الهام منتظر بود که داود جمله اش را کامل کند. داود نفس عمیقی کشید و ادامه داد: «خدایی نکرده قصدم منتظر گذاشتن شما نبود.» الهام این را که شنید، همین طور که سرش پایین بود لبخندی زد و گوشه روسری‌ و موهایش را مثلا درست کرد. -دیشب... البته نه فقط دیشب... همیشه از خدا خواستم که یکی سر راهم بذاره که... ببخشید... شما گرمتون نیست؟ الهام سرش را بالا آورد و دید داود عرق کرده. فورا دستمال کاغذی را برداشت و جلوی داود گرفت و گفت: «بفرمایید. اگه پنجره باز کنم، سرما می‌خورین.» داود تشکر کرد و دو تا دستمال کاغذی برداشت و عرقش را خشک کرد و گفت: «فکر کنم اعلام بارندگی شده؟ درسته؟ یادم رفت به بچه‌های مسجد بگم که حواسشون باشه.» الهام چشمش گرد شده بود از این شیوه نخ‌نمایِ تغییرِ بحث! گلویی صاف کرد تا مثلا بگوید وسط این حرفا چرا یاد وضعیت جَوّی و آب و هوا افتادی؟! و بعدش گفت: «میفرمودین!» داود هم گلویش را صاف کرد و گفت: «بله. عرض می‌کردم. همیشه می‌خواستم خدا یکی رو سر راهم بذاره که هم به هم علاقه داشته باشیم و هم بتونیم با هم قشنگ زندگی کنیم. قشنگ زندگی کردن، لزوما راحت زندگی کردن نیست. شهریه حوزه ناچیزه. منم از کار کردن خوشم میاد. اما از وقتی این لباسو پوشیدم، دیگه اولویتم شده تبلیغ. همین. ببخشید. پر حرفی کردم.» -نه. خواهش می‌کنم. راستش... منم همیشه دلم می‌خواست... ینی دعا می‌کردم که به یکی جواب بله بدم که آدم خودساخته‌ای باشه. دست منم بگیره و به خدا برسونه. -همین جا لطفا ... یه لحظه اجازه بدین... جسارتا من یکی رو میخوام که دست خودمو بگیره. اشتباهی که خیلی از خانواده‌های طلبه‌ها کردن همینه. فکر میکنن اگه با آخوند وصلت کنند، عاقبت بخیر میشن و در امور معنوی پیشرفت میکنن. اما واقعیت‌های زندگی یه چیزای دیگه است. ادامه👇 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
-مثلا چیه اون واقعیت ها؟ -طلبه معصوم نیست. اشتباه میکنه. اگه چشم و دلش سیر نباشه و خودشم چندان مقید نباشه، ممکنه خطا بره. طلبه هم مثل بقیه ممکنه نمازش قضا بشه. چه برسه به این که نمازشب بخونه و روزه مستحبی بگیره. زندگی اینقدر بالا و پایین داره که ممکنه باعث بشه همیشه آدم خوش اخلاق نباشه. ادعا نمیکنم اما تلاشمو برای خوشبخت کردن شما میکنم. الهام تا آمد حرف بزند، داود فورا گفت: «ببخشید... یه چیز دیگه هم بگم... مثلا یکی دیگه از اون واقعیت‌ها که بنظرم باید درباره‌اش حرف بزنیم، بحث نشاط و علاقه‌هامون هست. منظورم علاقه‌مون به حرفه و کاری هست که باعث میشه خوشحال زندگی کنیم. درسته از بانشاط‌ترین زندگی‌ها زندگی طلبگیه اما نشاط ما حد و قانون خودشو داره.» -منم خدا رو شکر دختر بانشاطی هستم. فکر کنم این مدت منو شناختین. خشکِ مقدس نیستم. -اما خانم! راستش... نشاط ما جلوی دوربین و لایو اینستا نیست. حرفهای قشنگ و دلبرانه با روسری‌های رنگین و مدل حجاب‌استایلی نیست! تا این را گفت، الهام برقش گرفت! داود دست گذاشته بود دقیقا روی نقطه‌ای که الهام به آن معروف بود. چرا که الهام از آن راهی که داود مستقیم و رُک داشت آن را نقد میکرد، هزاران نفر فالور و دنبال کننده جذب کرده بود. لبخند از صورت الهام رفت و جای خودش را به جدیت و اندک تعجبِ تمایل به دلخوری داد. داود که تلاش میکرد جوری حرف بزند که به الهام جسارت نشود و برداشت بدی نکند، لحنش را ملایم‌تر کرد و گفت: «کاری که شما دارین میکنین، مطمئنم که منظور بدی ندارین اما نتیجه‌اش داره میشه تغییر ذائقه دخترخانمای محجبه به طرف مُدگرایی! شما به عنوان یه خانم هنرمند و باسواد با چنین خانواده و سطح فرهنگی، واقعا هدفتون اینه؟ اصلا خبر داشتین که دارین ترویج مُدگرایی میدین؟» الهام که مشخص بود به او برخورده است، جواب داد: «من حجابم کامله. حتی یک تار مو از من بیرون نیست.» داود با همان لحن کنترل شده و ملایم گفت: «حجاب، بالاتر از پوشش هست. شما پوششتون رو رعایت میکنین اما تعریف دقیق حجاب این نیست. شما باعث جلب توجه میشین. باعث میشین که... باعث شده که... حالا هیچی.. ولش کن... کلا به نظرم...» الهام خیلی جدی گفت: «لطفا حرفتون رو کامل کنین. باعث شدم که چی؟» داود خیلی محترمانه گفت: «جسارت نباشه اما باعث شدین که حتی منی که خواستگار شما بودم، یک سال صبر کنم و ببینم که ... ببخشید ... به شما واقعا علاقه دارم یا بخاطر جذابیتی که دارین و احساسی که منِ نامحرم از دیدن شما با اون سر و وضع پیدا میکنم، میخوام به خواستگاری بیام و با شما وصلت کنم؟» الهام هیچی نگفت و فقط به داود زل زد. داود که تلاش میکرد از نگاه مستقیم به الهام بپرهیزد، اما آن لحظه چشم در چشم الهام دوخت و گفت: «وقتی شما کارگردان نمایشِ پارسالِ بچه‌های مسجدالرسول شدین، من دیدم انبوهی از دختران نوجوان و جوان، چون شما مربی و کارگردان هستید اومدند و چه استقبال عجیبی شد. اما من در تمام این مدت حواسم به تغییر در دخترخانما بود. وظیفم بود که دقت کنم. میدیدم همه دخترا تلاش میکردن که مثل شما جذاب و امروزی باشن. کم‌کم تیپِ دخترای نوجوون و جوون از اون حالت سادگی دراومد و الان ما دویست تا الهام خانمِ با این سر و وضع تو اون محله داریم.» الهام با تعجب و دلخوری پرسید: «خب این کجاش بده؟ بده که موثر بودم؟ بده که شدم الگوی دخترا؟ یه جوری حرف میزنین که آدم عذاب وجدان بگیره!» داود گفت: «اشتباهه. به همونی که روز تولدش معمم شدم و شبِ همون روز، تو خلوت خودم ازش خواستم که خدا بهترین را برام مقدر کنه و بعدش تصمیم گرفتم بیام درِ این خونه رو بزنم، قسم میخورم که دارین اشتباه میکنین. و دلم میسوزه بابتِ این اشتباهتون.» الهام واقعا مانده بود چه بگوید؟ میدانست که داود دارد از ته دل و عمقِ عقایدش حرف میزند اما به الهام برخورده بود. انتظار این حرف‌ها را نداشت. الهام گفت: «ببینید آقاداود! من قصدم جلوه‌گری نیست. قصدم دلبری از نامحرم نیست. قصدم تحریف حجاب و دین خدا نیست. داره بهم برمیخوره. من شما رو خیلی روشنفکرتر از این حرفها میدونستم. چرا دارین ذهنیت منو نسبت به خودتون خراب میکنین؟!» داود لبخند تلخی زد و سری تکان داد و دوباره به الهام نگاه کرد و چشم در چشم الهام گفت: «پدر ما را درآورده همین روشنفکربازی‌ها. من اگر اونقدر که شما فکر میکنین روشنفکر بودم، یک سال صبر نمیکردم و همون موقع میومدم خواستگاریتون. گذاشتم امتحانات شفاهیم تموم بشه، برای مسئولیت اجتماعی که دارم برای انتخابات تبلیغ کنم، معمم بشم و رختِ آخوندی و سربازی امام زمان بپوشم، بعدش هم خودمو محک بزنم که آیا فقط شیفته ظاهر شما شدم یا نه؟ بعدش بیام خواستگاری شما. صبر کردم تا بفهمم با خودم چندچندم؟ یا اصلا شما به خاطر من و روحیاتی که از من دیدید، به خودتون زحمت میدید که اندک تغییری بکنید یا نه؟!»
الهام بُهت‌زده گفت: «خب؟!» داود گفت: «از توجه و عنایتتون به خودم اطلاع دارم. و حتی خنگ نیستم و میدونم اسمش توجه و عنایت نیست و اسمش یه چیز دیگه است که الان نمیخوام از اون لفظ مقدس استفاده کنم. اما یه نگا به خودتون بندازین. شما الان در اتاقی که من اومدم خواستگاری شما و داریم خصوصی حرف میزنیم، دقیقا همان تیپ و شکل و قیافه‌ای دارین که وقتی لایو هستید و دارین حرف‌های فجازی و اینفلوئنسری تحویل دنبال کننده‌هاتون میدین!!» الهام پرسید: «این کجاش آزاردهنده است؟» داود جدی‌تر گفت: «آزاردهنده چیه؟ دارم میسوزم الهام خانم! چرا باید اینجوری باشه؟ نباید یه فرقی بین این لحظه و لحظات لایوِ ایستای شما باشه؟! اینقدر ارزش این لحظه پایینه؟! ظاهر الان شما دقیقا برای الان خوبه. نه برای جلوی دوربین و لایوی که هزاران نفر نامحرم می‌بینند.» این را گفت و جدی‌تر به هم زل زدند. پس از چند لحظه، الهام خودش را جمع و جور کرد و در حالی که اندکی صدایش میلرزید پرسید: «خب چرا زودتر نگفتین؟ هر چند هنوز نمیدونم کجای کارم خطا کردم که اینجوری ناراحتین!» داود گفت: «چی باید میگفتم؟ هنوز خبری بین ما نبود. بیام بگم الهام خانم لطفا حجاب استایل نباش و تیپ و قیافه‌ات عادی‌تر کن تا بیام خواستگاریت؟ من نمیخوام به خاطر من خودتونو عوض کنید. چون سابقه نداشته که کسی بخاطر کسی دیگه در اول زندگی خودشو عوض کنه اما بعدش پشیمون نشه یا حس نکنه که ضرر کرده و نباید کوتاه میومده!» الهام واقعا بهم ریخته بود. چه برنامه‌ها و چه ذهنیت‌ها برای آن شب داشت. شبی که اولین دیدار رسمی و خواستگاری بین او و داود بود و یک سال برای آن لحظه، لحظه‌شماری کرده بود. اما از نظر الهام، داودِ غیرقابل پیش‌بینی، همه چیز را خراب کرد. با صدای لرزان که معلوم بود خیلی تو ذوقش خورده پرسید: «دیگه حرفی مهم‌تر از این حرفا نداشتین برای امشب؟ الان همه چی حل شده الا تیپ و قیافه و ظاهرِ من؟» این را گفت و به گوشه‌ای زل زد و دیگر هیچ نگفت. داود آثار دل‌شکستگی را در چهره الهام دید. اما تصمیم نداشت کارش را نیمه و ناقص بگذارد و برود. با لحنی آرام گفت: «ببخشید اگر... اگر اذیت شدید از حرفام. حرف‌هایی هست که باید همین اول بگم. وگرنه ممکنه به مشکل بخوریم.» الهام داغان و دلشکسته تمرکز کرد و همین طور که به نقطه‌ای در اتاقش زل زده بود گفت: «حرفها؟! مگه چیز دیگه ای هم مونده؟» داود گفت: «بله. یه سری حرفای دیگه مونده هنوز. اما فکر کنم برای این جلسه کافی باشه. اجازه مرخصی میدین؟» الهام که داشت تلاش میکرد جلوی داود اشکش سرازیر نشود، همین طور که روی صندلی خشکش زده بود، آرام گفت: «در پناه خدا!» داود از سر جا بلند شد و عبایش را مرتب کرد و رو به الهام گفت: «حلال کنین اگر تلخ گذشت. یاعلی.» این را گفت و مثل گلادیتاتورها از اتاقِ صورتی و خوشکلِ الهام خارج شد و رفت. ادامه👇 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
🔰 مسجد صفا دو روز بعد... خانواده داود بیشتر از آن نمی‌توانستند مزاحم خانواده مهدوی بشوند. به خاطر همین، با مشورت با داود به شهرستان برگشتند تا خودِ داود، حرکتِ بعدی را به آنها اطلاع بدهد. از طرف دیگر، اعتکاف سه روزه حاجی خلج هم تمام شد و وضعیت مسجد تا حدودی عادی‌تر شد. صالح و احمد درگیر این بودند که فکری به حال جذب و جمع کردن بچه‌ها در مسجد بکنند. عاطفه و فرشاد هم دنبال طرحی برای پذیرایی مردم در لحظه افطار و هزینه‌ها بودند تا طرح را به داود بدهند و با هم مرور کنند و به تصمیم کامل و درست برسند. اما داود... داود نه جنسش از سنگ بود و نه آدمی بود که بخواهد گربه را دمِ حجله بِکُشد. از لحظه ای که از اتاق الهام خارج شد تا عصر دو روز بعد که در صحن مسجد تنها نشسته بود و به الهام فکر میکرد، دمغ بود و داودِ قبلی نبود. احمد و صالح به طرف داود رفتند و کنارش نشستند تا درباره طرحی که آماده کرده بودند صحبت کنند. احمد: «داود! اگر حالت خوب نیست یا حال نداری، بذاریم واسه یه وقت دیگه!» داود: «نه داداش. خوبم. چیزی آماده کردین؟» صالح: «گفتی سیستم پارسال رو اینجا هم پیاده کنیم. همون مسابقه ps4 و این چیزا. بعلاوه یه چیز جدید. من و احمد خیلی فکر کردیم. از تجربه چند تا از بچه هایی که کار مسجدداری کردند هم استفاده کردیم. بنظرمون رسید علاوه بر اونایی که گفتیم، سی شب در کنار مزار سی تا شهید برنامه بگیریم.» داود: «یه چیزی تو ذهنم هست اما میخوام از زبون خودتون بشنوم که چرا این تصمیمو گرفتین؟» احمد: «بچه‌های جنوب شهری و کلا خانواده‌هایی که سطح معیشتی پایینی دارن، ذاتا بچه‌هاشون بهتر با شهدا ارتباط میگیرن. بعلاوه این که صدها نکته تربیتی و جذاب تو زندگی شهدا هست که ازش غافلیم.» داود: «همینه. درسته. اما فکر نمیکنین یه پامون اینجا باشه و یه پامون گلزار شهدا، سخت باشه و به کارامون نرسیم؟» صالح: «فکر اونجاشم کردیم. پونزده شب بچه‌های گروه الف و پونزده شب بچه‌های گروه ب. ینی هر کدوم پونزده شب تو مسجد مسابقه دارن و پونزده شب دیگه هم تو مزار شهدا ماه عسل براشون میگیریم.» داود: «آهان. ینی یک شب درمیان.» احمد: «دقیقا. ضمنا من مسئول گروه الف میشم. صالح هم میشه مسئول گروه ب. خودمون با بچه‌ها هم در مسابقه مسجد شرکت میکنیم و هم شبایی که باید به گلزار برن، باهاشون به گلزار میریم.» داود: «خیلی هم عالی. هزینه‌هاش چطوریه؟ برآورد داشتین؟» که یهو صالح با حالت حزن و مداحی با صدایی سوزناک گفت: «صل الله علیک یا مظلوم... یا اباعبدالله...» داود: «گرفتم. ینی خالی خالی هستیم و کلی هم هزینه داره.» احمد: «قصد نداری دستگاهی که برای مسجدالرسول خریدی، برداری و بیاری اینجا؟» داود: «نه. زشته. چیزی که در راه خدا دادیم...» صالح: «خلاصه الان دو تا دستگاه و مانیتور خوب میخوایم. بعلاوه هزینه اتوبوس برای گلزار شهدا.» داود به فکر فرو رفت. اندک سرمایه‌ای برای تاهل و خرید انگشتر آماده کرده بود. اما نمیشد به همین راحتی به آن دست زد. مانده بود چه بکند؟ چه نکند؟ رمان ادامه دارد... @Mohamadrezahadadpour 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
✔️پنج نکته درخصوص اجرای توسط نیروی انتظامی ✍محمد رضا حدادپور جهرمی ۱. همان‌قدر که روی پیشانی کسی ننوشته که عمله دشمن و یا پیاده‌نظام شیطان است، روی پیشانی‌اش پاک و معصوم و بی‌آلایش و بدون قصد و غرض هم ننوشته. پس آن مأمور انتظامی چطور باید بفهمد که دخترخانم پاک و بی‌آلایش اما با وضعیت زننده و نیمه لختِ شما، آیا با قصد و برنامه دشمنی با آن سر و وضع پا در پیاده‌رو گذاشته یا خیر؟! باید به آن مأمور انتظامی حق داد. چرا که نیت‌خوان ندارد. مأمور به تکلیف و آنچه می‌بیند است نه اهمال‌کاری و تساهل. ۲. در همان وضعیتِ زننده دخترکان و سایر بانوان، نه کسی می‌خواهد شرع و اسلام را از پهنا در حلقش فرو کند و نه می‌خواهند او را به زور به بهشت ببرند. اصلا بحث هدایت و تربیت نیست. هر کس اسم هدایت و تربیت آورد، به کل تعطیل العالمین است و با او سر سوزنی بحث نکنید. چرا که کف خیابون، جای هدایت و تربیت نیست. بلکه حرف نظام اسلامی یک کلمه است: مبارزه و برخورد با مظاهر بی‌قانونی و بی‌حیایی علنی. اگر شما و یا دختر خانم و یا همسر و مادر شما با برخورد با بی‌حیایی علنی مشکل دارد، عقلا نباید طرف شخص ایستاد. مگر آن که از اساس، عقل را پایه و مبنای تصمیماتتان ندانید. ۳. دفع خطر محتمل عقلا واجب است. یعنی اگر عقلت می‌گوید که دختر و همسر و مادرت با وضعیت زننده در خیابان و معابر عمومی حاضر شوند، ممکن است مورد برخورد سخت مأمور انتظامی و یا کشاندن و سوار کردن در ون قرار بگیرند، عقلا باید دفع خطر کنی و به آنها بگویی ملاحظات اجتماعی را رعایت کنند. و الا این تو بودی که دفع خطر نکردی و دلت برای مادرت مادرش مادرتون، خواهرت خواهرش خواهراشون نسوخت و فرستادیش جلوی ونِ مامورِ معذور. ۴. وقتی نظام اسلامی تصمیم به اجرا و ابلاغ میگیرد، فقط جای حمایت و دقت عالمانه در بهتر انجام شدن آن تکلیف است. لذا اگر مخالفید و یا کلا دید و نگاهتان فرق میکند، همه بحث و جدل‌ها مال قبل از ابلاغ و اجراست. نه الان که مامور ما در کف خیابان در حال اجرای تدابیر است. لذا توییت و حرف‌های انتزاعی و روشنفکری و نقد و نظر و امثال آن در هنگام اجرای ابلاغیه و قانون، سبب خالی کردن دل مؤمنین و شل کردن پای مأمور انتظامی است. که این اگر قابل پیگرد قانونی نباشد اما مورد مواخذه الهی قرار خواهد گرفت. ۵. این دومین بار است که در دوران ریاست جمهوری آیت الله رئیسی، و در سال آخر دور اول دولت ایشان، زیر بار اجرای برخورد با مظاهر بی‌حیایی علنی رفته‌اند. ضمن خداقوت به ایشان و دستمریزاد به سردار رادان عزیز و پرسنل خدوم نیروی انتظامی، از این اقدام شجاعانه حمایت کرده و قلم و زبان و آبرویمان را در خدمت مبارزه با بی‌حیایی علنی قرار می‌دهیم.
فرق صاحب خانه و دزد خانه 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
4_5839201548663522525.mp3
6.26M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع) 🍃یه قلب مبتلا تو این سینه است 🍃مریضم و دوام ابوالفضله 🎙 🌷 🌙
❤️ باز هم این دل دیوانہ تو را مےخواهد دل بشڪستہ ز دسٺ تو عطا مےخواهد خستہ‌ام از همہ دنیا و گرفتارانش ڪرمے ڪن ڪه دلم مےخواهد 🌷 🌙
YEKNET_IR_zamine_1_shabe_avale_moharram1399_mehdi_rasouli.mp3
2.25M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع) 🍃باد می خورد به پرچمت 🍃دل مرا تکان دهد 🎙 🌷 🌙 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای خوبترین رهبر و آقا 🌸🍃 ما همه، شما را دوست داریم🇮🇷 🌸🍃 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
29.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گشت ارشادانه ۸ گشت ارشاد مسئولین ☝️ این قسمت: گشت ارشاد « آموزش و پرورش» 📣📣📣باتوجه به جایگاه رفیع "تعلیم" و "تربیت" و نقش بی بدیل آن در "انسان سازی" و "جامعه سازی"، جهت مطالبه جدی از وزارت آموزش و پرورش برای اصلاح نقائص موجود، شما نیز مستندات خود از رفتار، گفتار و ظاهر(پوشش و آرایش) ِخلاف اخلاق، شرع و قانون در مدارس کشور ( در قالب فیلم، عکس، صوت و متن) را به آی دی @Javaheraneh_kh ارسال نمایید تا ضمن طرح واقعیتها، پیشنهادات اصلاحی نیز آماده و اجرای آنها مطالبه گردد. 📣لطفا نام شهر، منطقه، نام مدرسه و ترجیحا نام مدیر مدرسه را هم ذکر نمایید. 🚨با سکوت و بی تفاوتی مان، به نسل تاریخ ساز کشورمان خیانت نکنیم. 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
❌ پویش گشت ارشاد آموزش و پرورش ❌ شهید باهنر: "تا مدارس ما اصلاح نشود انقلاب ما ضمانتی برای تداوم ندارد." با تشکر از همه دغدغه مندان تربیت صحیح که مستندات خود از رفتارهای غیراخلاقی و خلاف شرع و قانون در مدارس را برای مان ارسال می کنند، جهت روشن شدن افکار عمومی، بخشی از این مستندات را در کانال منتشر کنیم، البته فعلا نام مدرسه و مدیر یا معلم خاطی نزد کانال محفوظ است. 📣📣📣 باتوجه به جایگاه رفیع "تعلیم" و "تربیت" و نقش بی بدیل آن در "انسان سازی" و "جامعه سازی"، جهت مطالبه جدی از وزارت آموزش و پرورش برای اصلاح نقائص موجود، شما نیز مستندات خود از رفتار، گفتار و ظاهر(پوشش و آرایش) ِخلاف اخلاق، شرع و قانون در مدارس کشور (در قالب فیلم، عکس، صوت و متن) را به آی دی @Javaheraneh_kh ارسال نمایید تا ضمن طرح واقعیتها، پیشنهادات اصلاحی نیز آماده و اجرای آنها مطالبه گردد. 📣لطفا نام شهر، منطقه، نام مدرسه و ترجیحا نام مدیر مدرسه را هم ذکر نمایید. 🚨با سکوت و بی تفاوتی مان، به نسل تاریخ ساز کشورمان خیانت نکنیم. 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 مردم ولایت مدار قزوین در حمایت از طرح پلیس در برخورد قاطع با کشف 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌هشدار:حاوی الفاظ نامناسب! ما همه از برخورد جدی پلیس با هنجارشکنان و مکشفه ها حمایت میکنیم. اینقدر نشر بدید تا نیرو های نظامی و انتظامی ببینن که ما مطالبه مون چیه، و چرا... ‌ 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دنیا ارزش این همه اهمیت دادن ندارد آدم اگر بتواند دراین دنیا برای خدا کاری کند ارزش دارد... 🥀شب جمعه است بیاد شهدا، پدران، مادران وهمه ی اسیران خاک فاتحه و صلوات... 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه نکته ای رو در مورد طرح نور عرض کنم.. این طرحی که داره انجام میشه اولا حکم و دستور خداست.. یعنی شرعا حکومت اسلامی تکلیف داره که در رابطه ی با موضوع رعایت حجاب در جامعه ورود کنه و این حکم الهی رو اجرا کنه.. ثانیا مطالبه ی حضرت آقاست.. و رهبر عزیز انقلاب بارها به این موضوع اشاره داشتن.. در روز عید فطر هم مجددا با جدیت اهمیت این موضوع رو تکرار کردن.. ثالثا مطالبه ی عموم جامعه ست‌.. یعنی چه قشر مذهبی و مومن جامعه و مخصوصا خانواده های معظم شهدا، چه حتی قشر کم حجاب جامعه خواستار برخورد با مکشفان حجاب و این هنجارشکنان هستند.. آمارها نشون داده این طرحی هم که پلیس در حال انجام اون هست تا الان بسیار طرح موثری بوده... خیلی از هنجارشکنان با اولین تذکر پلیس حجاب رو رعایت میکنند.. اما تعداد محدودی هستن که مقاومت میکنن و با داد و فریاد و تمارض به غش کردن و این حرکات می‌خوان که از رعایت قانون فرار کنند... اینها کسانی هستند که هیچ کار فرهنگی بر روی این جماعت جواب دهی نداره و هر قانون جدیدی هم در راستای حجاب تصویب بشه رعایت نخواهند کرد.. تنها راه باقی‌مانده همین برخورد قهری با این قانون شکنان است.. الان تمام کسانی که میگفتن اگر اسرائیل رو بزنیم کشور نابود میشه دارن میگن اگر این طرح پلیس ادامه پیدا کنه اثرات منفی داره یا مثلاً اغتشاش میشه.. اولا که ما نه از جنگ با اسرائیل ترسی داریم و اتفاقا لحظه شماری میکنیم.. نه از جنگ با سربازان نیابتی اسرائیلی در کف خیابونای تهران ترسی داریم.. منتهی باید بدونیم همون‌طور که اسرائیل رو‌ زدیم و هیچ غلطی نتونست بکنه... با برخورد قهری با قانون شکنان هم هیچ اتفاقی نخواهد افتاد.. همان خیری که در حمله موشکی به اسرائیل نصیب مان شد،همان خیر در جمع آوری هنجارشکنان و پیاده نظام دشمن در کف خیابان های خودمان هم وجود داره.. پس بدون ترسیدن از تهدیدات خارجی و جو سازی های داخلی هم دهان دشمن صهیونیستی رو خورد میکنیم،هم بساط هنجارشکنان و پیاده نظام دشمن رو از جامعه ی اسلامی خودمون جمع خواهیم کرد.. نکته ی خیلی مهم تر هم اینکه مردم و عموم جامعه همین الان که پلیس در حال اجرای طرح نور هست پای کار باشن و علاوه بر تشکر از نیروهای خدوم و زحمتکش انتظامی و حافظ امنیت، خود مردم هم امر به معروف و نهی از منکر رو جدی تر بگیرن و با همت بیشتری انجام بدهند.. وظیفه ی مامورین انتظامی اینه که تذکر بدهند و اگر قانون شکن قانون رو رعایت نکرد باهاش برخورد کنند.. وظیفه ی ما به عنوان مردم همان توصیه ی حضرت آقا که فرمودن: یک کلام تذکر بدیم و عبور کنیم.. وقتی عموم مردم تذکر بدهند.. و مامورین انتظامی هم برخورد کنند قطعا ان شا الله امنیت و آرامش اخلاقی و عفاف و حیا مجدد به جامعه مون برمیگرده.. ان شا الله..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️واز خطای مردم در می گذرند و خدا نیکوکاران را دوست دارد آل عمران، آیه ۱۳۴ 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110