Kashani-24.mp3
3.5M
#پنج_علامت_نماینده_خوب
🎙استاد کاشانی
1⃣▪️تخصص داشته باشه
2⃣▪️رأس کار باشه
3⃣▪️از اهل تجربه باشد
4⃣▪️با حیا باشه
5⃣▪️از خانواده ریشه دار باشه
#انتخابات
#هفت_نكته_احکام
درباره احترام والدين
1⃣رعايت حقوق والدين واجب است اگر چه آنها در حق اولاد كوتاهى كرده باشند.[۱]
2⃣حفظ احترام پدر و مادر و رعايت ادب در صحبت كردن با آنان لازم است.[۲]
3⃣آنچه در اطاعت پدر و مادر واجب است اين است كه فرزند با آنها معاشرتى نيكو داشته باشد.[۳]
4⃣مسافرت فرزند اگر سبب آزار پدر و مادر باشد حرام است.[۴]
5⃣مسافرتى كه بر فرزند واجب نيست در صورت نهى پدر و مادر و اذيت شدن آنان حرام بوده و نماز در آن تمام است.[۵]
6⃣هديه دادن و بخشيدن چيزى به پدر و مادر مستحب است.[۶]
7⃣ مستحب است انسان بر سر قبر پدر و مادر خود از خداوند حاجت بخواهد.[۷]
📚 منبع:
۱-توضيح المسائل آية الله مظاهرى، م ۵۴۸
26.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 قرائت وصیتنامه سپهبد قاسم سلیمانی توسط فرزندان ایشان
تهیه شده در ماوا | مرکز آوای انقلاب اسلامی
#قاسم_سلیمانی
#حاج_قاسم_سلیمانی
#مکتب_حاج_قاسم
🔴توجه توجه😊
از امشب قراره با یه داستان جدید از سرکار خانم فاطمه ولی نژاد، سورپرایز بشیم.. یه داستان بشدت جذاب
دوستان عزیز.. کمتر #رمان نویس و نویسنده در جبهه انقلاب داریم که با تاکید بر محور #مقاومت و غربگرایان داخلی، داستان بنویسه..
اون هم به این زیبایی و هیجان😉
پس از شما میخوایم در هر گروهی و کانالی هستید این نوشته های #ممنوعه و واقعا ممنوعه را منتشر کنید.. تا افراد بیشتری آگاه بشن.. ممنون از حمایت های همیشگی تون..
کانال داستانهای ممنوعه👇👇
👉 @dastanhaye_mamnooe 🌸
✍️ #نامزد_شهادت
#قسمت_اول
💠 ماشین را که از پارکینگ بیرون زدم، سرایدار شرکت با نگرانی تأکید کرد :«خانم مهندس، خیلی مواظب باشید! میگن خیابون کلاً بسته شده، یکی از بچه ها می گفت خواسته بره، حمله کردن همه شیشه ها ماشینش رو خورد کردن.»
ترسی که از اخبار امروز به جانم افتاده بود، با هشدارهای پیرمرد بیشتر به دلم چنگ می زد و چاره ای نداشتم که با کلافگی پاسخ دادم :«چیکار کنم؟ بلاخره باید برم!» و اضطرابم را با فشردن پا روی پدال خالی کردم که گاز دادم و رفتم.
💠 از ظهر گزارش همه همکاران و دوستان خبر از شهری می داد که در این روز برفی اواخر آبان ماه، گُر گرفته و آتشش بسیاری از خیابان ها را بندآورده بود. بخاری ماشین روشن بود و در این هوای گرم و گرفته، بیشتر قلبم سنگین می شد.
مادر مدام تماس می گرفت و با دلواپسی التماسم می کرد تا مراقب باشم، اما کاری از من ساخته نبود که به محض ورود به خیابان اصلی، آنچه نباید می شد، شد!
💠 روبرویم یک ردیف اتومبیل های خاموش به خط ایستاده و مقابل این رانندگان تماشاچی، نمایشی وحشتناک اجرا می شد. عده زیادی جمع شده و در هیاهوی جمعیت، تعدادی حسابی در چشم بودند، با صورت های پوشیده و چوب و زنجیری که در دست تاب می دادند.
از سطل های زباله آتش می پاشید و شدت دود به حدّی بود که حتی از پشت شیشه های بسته اتومبیل، نفسم را می سوزاند.
💠 اتومبیل من در حاشیه خیابان بود و می دیدم که شیشه های بانک کنار خیابان شکسته و خرده شیشه از پیاده رو تا میان خیابان کشیده شده است. حتی سقف پل عابر پیاده در انتهای خیابان، کاملاً منهدم شده بود و تخریبچی ها همچنان به خودروها هشدار می دادند جلوتر نیایند.
آنچنان نگاهم مبهوت مهلکه روبرویم شده بود که نمی دیدم دستان سردم روی فرمان چطور می لرزد. فقط آرزو می کردم لحظه ای را ببینم که سالم به خانه رسیده و از این معرکه آتش و شیشه شکسته فرار کرده باشم.
💠 در سیاهی شب و نور زرد چراغ های حاشیه خیابان، منظره دود و آتش و همهمه جمعیت، عین میدان جنگ بود! اما میدان جنگ که در میانه شهر نیست، جای زن و کودک و غیرنظامی هم نیست، خدایا این چه جنگی است؟
دو شب پیش که نرخ جدید #بنزین اعلام شد، هرچند سخت شاکی شدم اما فکرش را هم نمی کردم که آتش این شکایت، دامن خودم را هم بگیرد. البته دامنم که نه، از شدت وحشت احساس می کردم امشب این جنگ جانم را می گیرد.
همه راننده ها اتومبیل ها را خاموش کرده بودند و من هم از ترس، در سکوت اتومبیل خاموشم می لرزیدم.
💠 میان اتومبیل من و میدان جنگ، فقط یک ردیف از خودروها فاصله بود و مدام احساس می کردم تخریبچی ها حتی با نگاه شان تهدیدم می کنند. باید چشمانم را می بستم تا این کابووس زودتر تمام شود که فریادی پلکم را شکافت.
وحشتزده چشمانم را باز کردم. با نگاهی که از ترس جایی را نمی دید، در فضای تاریک و دودگرفته خیابان می چرخیدم تا بفهمم چه خبر شده که دیدم درست در کنار اتومبیل من، آن هم دقیقاً همین سمت چپ ماشین که نشسته بودم، در پیاده رو، مقابل شیشه های شکسته بانک چند نفر با هم درگیر شده اند.
💠 افراد نقابدار بودند که کسی را دوره کرده و انگار با زنجیر به سمتش حمله می کردند. از محاسن کوتاه و ظاهر لباسش پیدا بود به خاطر مذهبی بودن و شاید به جرم بسیجی بودن، در مخمصه افتاده است.
از کلماتش که گاهی میان فریاد نقابداران شنیده می شد به نظر می رسید می خواسته راه را باز کند که امانش نداده اند. کسی جرأت پیاده شدن از ماشینش را نداشت. عابرین در پیاده روها خودشان را کنار کشیده و همه وحشتزده نظاره می کردند.
💠 به قدری به ماشین من نزدیک بودند که فریادهای شان قلبم را از جا می کَند. با هر زنجیر و چوبی که در هوا می چرخاندند و به سوی او حمله می کردند، جیغم در گلو خفه می شد.
از وحشتی که به جانم افتاده بود، لب هایم می لرزید و با هر جیغ، بیشتر گریه ام می گرفت که ماشینم تکان سختی خورد.
💠 یک نفرشان یقه کاپشنش را گرفت او را با تمام قدرت با کمر به ماشین من کوبید. از سطح بدنش که شیشه کنارم را پوشانده بود دیگر چیزی نمی دیدم و تنها جیغ می کشیدم.
از ترس همه بدنم رعشه گرفته بود و با همین دستان رعشه گرفته، تلاش می کردم در ماشین را از داخل قفل کنم و نمی توانستم که همه انگشتانم می لرزید...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#آبان98
✍️ کانال #داستانهای_ممنوعه
@dastanhaye_mamnooe
✍️ #نامزد_شهادت
#قسمت_دوم
💠 از ترس همه بدنم رعشه گرفته بود و با همین دستان رعشه گرفته، تلاش می کردم در ماشین را از داخل قفل کنم و نمی توانستم که همه انگشتانم می لرزید.
ولی انگار به من کاری نداشتند و تنها این طعمه تنها را با تمام قدرت می زدند. با هر ضربه ای که به پیکرش می زدند، فشار بدنش را احساس می کردم که به شیشه کنارم کوبیده می شد و ماشین را می لرزاند و آخرین بار ناله اش را هم شنیدم.
💠 دیگر نمی دیدم با چه می زدند، چون شیشه کنارم با کاپشن مشکی اش پوشیده شده بود تا جایی که ردّ خون روی شیشه جاری شد.
ناله مظلومانه اش را می شنیدم و ضرب ضربات را حس می کردم تا لحظه ای که شیشه ماشین از خون پُر شد و انگار دیگر توان ایستادن نداشت که جسم نیمه جانش کنار شیشه سُر خورد و روی زمین افتاد.
💠 حالا چاقوی بلندی را می دیدم که بالا و پایین می رفت و روی سر و گردنش می خورد. به نظرم قمه بود، با قمه می زدند و من دیگر سایه او پشت شیشه نبود تا پشت پیکرش پنهان شوم که از وحشت آدم کُش ها، روی صندلی کناری ام مچاله شده و بی اختیار جیغ می زدم.
از شدت این ترس کُشنده تا مرگ فاصله ای نداشتم که حس کردم صداها آرام گرفته و دیگر ماشین تکان نمی خورَد.
💠 با تن و بدن لرزانم باز سر جایم نشستم، هنوز می ترسیدم که آهسته سرم را چرخاندم و دیدم کسی کنار ماشین نیست اما همچنان ناله ضعیفی می شنیدم که دلم لرزید. احساس کردم به بدنه ماشین دست می کشد و زیر لب ناله می زند که باز بغضم ترکید.
چند عابر خودشان را کنار ماشین رساندند و به هر زحمتی بود می خواستند بلندش کنند که او را روی زمین تا کناره پیاده رو کشاندند و تکیه اش را به دیوار دادند.
💠 از دیدن پیکری که سراپایش خون بود، دلم خالی شد و حس کردم دارم از حال می روم که نگاهم را از هیبت مظلومش گرفتم و درمانده به مردم خیره شدم. از رنگ پریده و چهره وحشتزده ام فهمیدند حالم بد شده که با اشاره به من فهماندند خبری نیست و تخریبچی ها رفته اند، ولی من باز هم می ترسیدم در را باز کنم و هنوز قلبم در سینه پَرپَر می زد.
یکی با اورژانس تماس می گرفت، یکی می خواست او را به جایی برساند و دیگری توصیه می کرد تکانش ندهند و من گمان نمی کردم به این قامت درهم شکسته جانی مانده باشد که ناگهان حسی در دلم شکست.
💠 انگار در پس همان پرده خونینی که صورتش را پوشانده بود، خاطره ای خانه خیالم را به هم ریخته بود که بی اختیار نگاهم را تا نگاهش کشیدم و این بار چشمانی را دیدم که برای لحظاتی نفسم بند آمد.
انگار زمان ایستاده و زمین زیر پایم می لرزید. تنها نگاهش می کردم و دیگر به خودم نبودم که بی اراده در را باز کردم و پیاده شدم. پاهایم سست بود، بدنم هنوز می لرزید، نفسم به سختی بالا می آمد اما باید مطمئن می شدم که قدم های بی رمقم را به سختی روی زمین می کشیدم و به سمتش می رفتم.
💠 بالای سرش که رسیدم، چشمانش بسته بود و صورت زیبایش زیر بارش خون، به سفیدی ماه می زد. یعنی در تمام این لحظات او بود که به فاصله یک شیشه از من، خنجر می خورد و مظلومانه ناله می زد؟
حرکت قلبم را در قفسه سینه حس می کردم که به خودش می پیچید و با هر تپش از خدا تمنا می کرد که او زنده بماند.
💠 از لای موهایش خون می چکید، با خون جراحت های گردنش یکی می شد و پیکر و لباسش را یکجا از خون غسل می داد و همین حجم و بوی خون برایم بس بود که مقابل پایش از حال بروم.
در میان برزخی از هوش و بی هوشی، هنوز حرارت نفس هایش را حس می کردم که شبیه همان سال ها نفس نفس می زد؛ درست شبیه ده سال پیش...
#ادامه_دارد
#آبان98
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ کانال #داستانهای_ممنوعه
@dastanhaye_mamnooe
سنگ جدید مزار سپهبد قاسم سلیمانی یک روز قبل مراسم چهلم این شهید در کرمان، نصب شد.
بر روی این سنگ نوشته شده است:
« سرباز قاسم سلیمانی فرزند حسن
ولادت اول فروردین ۱۳۳۵ – شهادت ۱۳ دیماه ۱۳۹۸
این فرمانده سلحشور نیروهای ضد تروریستی ملتهای غرب آسیاکه به دعوت رسمی دولت عراق به آن کشور سفر کرده بود به دستور مستقیم رئیس جمهور آمریکا در بامداد جمعه سوم ژانویه۲۰۲۰ میلادی در فرودگاه بینالمللی بغداد توسط یگان تروریستی سنتکام مورد هدف قرار گرفت و به همراه جمعی از همراهان خود به شهادت رسید.
سنگ جدید مزار مطهر حاج قاسم سلیمانی، سنگ سابق مرقد مطهر امام حسین (ع) است که از کربلا به کرمان منتقل و پس از صیقل دادن امروز آماده شد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب نامه / نفوذ در اصلاحات و تهدید اعضا برای تحریم انتخابات؟ / چند نکته در خصوص بیانیه مهم کارگزاران / کارگزاران : اصلاح طلبان به خاطر عملکردی که در سالهای گذشته داشته و مردم را از اصل بدیهی مشارکت در انتخابات نا امید کردند عذرخواهی کنند / چرا صدای وزیر خارجه آمریکا از مجلس ایران شنیده می شود ؟ / رای میدهم تا اگر پراید هفتاد میلیون شد ، یک نفر پیدا شود و دولت را برای پاسخگویی به مجلس بکشد و مثلِ امروز روزی ، نماینده ها روزه سکوت نگیرند / باید به این مجلس پایان داد.... / اقای تحلیلگر
📌 #طرح_مهدوی
🌅 #عاشقانه_مهدوی
مولای من!
بیا تا جوانه زنیم
از میان تمام آلودگی های خاک
از میان تمام تاریکی ها
به روشناییِ آفتابِ رویت...
🖼 #پروفایل
@fanos25
👌 یک خبر خووووووب
🎞 ❤️
🖥 اولین برنامه تخصصی مهدویت پس از ۲۰ سال در صداوسیما
📌 با آیتم ها و کلیپ های جذاب و گفتگوهای #جنجالی با اساتید بزرگ کشوری در زمینه های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، رسانه ای با رویکرد و نگاه مهدوی
⏱ یکشنبه شب ها، ساعت 22:30 در شبکه افق با ما همراه باشید...
🖌 به لطف خدا تلاش های چندین ماهه بالاخره به ثمر نشست
واحد مهدویت موسسه مصاف
@fanos25
#یاد_یاران
🔺خدا گواه است شهید ناهیدی از مفاخر اسلام است. این بچه حزب اللهی بسیجی از کردستان شروع کرد. از روی اخلاص و تقوا، یک دست لباس بسیجی پوشیده بود و این سه سال حضور در جبهه را با همین یک دست لباس بود.
🔺یک جفت پوتین هم داشت که کف آن سائیده بود. یک ریال هم حقوق نمی گرفت. کار را در کردستان از صفر شروع کرد. اول خمپاره و بعد توپ را یاد گرفت و به کارگیری نمود. سپس بر روی انواع موشک ها کار کرد که تا آن موقع هیچکس نمی توانست آن را شلیک کند."
✍به روایت سردارشهیدمحمدابراهیم همت
#سردارشهید_علیرضا_ناهیدی🌷
#سالروز_شهادت
@fanos25
#راه_روشن
🌹 امام خامنهای:
🔺 به آن کسانی که مرزشان با دشمن و دستنشاندگان دشمن مرز کمرنگی است، اینها برای ورود به مجلس اصلح نیستند. کسانی باید باشند که مرز روشنی با دشمن داشته باشند. این را من قبلاً هم گفتم، حالا هم تکرار میکنم، بگردید؛ از خدا هم کمک بخواهید، از آدمهای مطلع و امین و باصداقت کمک بخواهید، تا بدانید چه کسانی را باید بفرستید مجلس؛ آنوقت مجلس، مجلسی خواهد شد که میتواند آرمانهای ملت را تبلور و تجسم ببخشد به معنای واقعی کلمه.
۱۳۸۶/۱۲/۲۲
@fanos25
🔴 ۱۹ ویژگی نامزد اصلح از دیدگاه مقام معظم رهبری که در دیدار های عمومی با مردم به آنها اشاره کردهاند.
#انتخابات98
@fanos25
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب نامه / اندیشکده ها در خصوص انتخابات ایران چه می گویند ؟ / نکته ای مهم در خصوص وصیت نامه سردار مقاومت / چند ابهام در خصوص مجلس / نقش چند نماینده مجلس در افزایش قیمت پوشک / اگر هوشیار نباشیم بعید نیست تروریست ها وارد مجلس شوند / ترورست داعشی اگر وارد مجلس شود وجدان های ما را بیدار خواهد کرد و خطری ندارد ، هوشیار باشیم تا تروریست های یقه سفید وارد مجلس نوشند ... / اقای تحلیلگر