ابتکار بسیار زیبا از تولیت حرم امیر المومنین علیه السلام:
روی نوشته زیر انگشت بزنید
www.imamali.net/vtour
وارد حرم شدید توجه کنید روی هر فلشی که کلیک میکنید يه مقدار صبر کنید تصویر شفاف ميشه. ودر هر صحن باچرخش و عقب جلو کردن میتوان کاملا زیارت کردهر جای حرم که دوست داريد زیارت کنید.
زیارتتون قبول باشه
التماس دعا
اللهم عجل لوليك الفرج
✍ ...متاسفانه با خبر شدیم.. 👇👇👇
🔹 وضعیت بهداشتی رشت خوب نیست‼️
❌پرستاران لباس خود را به یکدیگر قرض میدهند‼️
❌ آلودگی همراهان بدون داشتن تجهیزات پیشگیری!‼️
❌ مردم شدیدا با کمبود ماسک و مواد ضد عفونی کننده مواجه هستند.. ‼️
⭕️ این هفته با #چهارشنبه_های_دوتومنی در خدمت مردم شریف رشت هستیم.
💢 #مهربان_باشیم
💟 برای سلامتی خودتون و خانواده تون #صدقه_مجازی فراموش نشه.
✅ امام علی (ع) :
صدقه دهنده از هفتاد نوع بلا و مرگِ بد رهایی
می یابد.
#جهاد_ادامه_دارد
💟 دل به دل هم بسپاریم تا #کرونا را شکست دهیم
✅ کمک ها و صدقه های خود را به این شماره حساب واریز کرده و کپی تراکنش خود را به آیدی زیر ارسال کنید. 👇👇
@abasaleh14
شماره حساب
۵۰۲۲۲۹۱۰۸۵۹۹۸۸۵۲
حمید مینایی
✳️ برای خرید و اهدای #ماسک و #دستکش و #مواد_ضدعفونی_کننده برای مردم رشت
🌷 اجرکم عندالله
@fanos25
انتقال پول
کارت ب کارت با موفقیت انجام شد.
مبلغ واریزی: ۱۰۰,۰۰۰- ریال
کارت مبدا: ۶۱۰۴۳۳XXXXXX۲۴۵۷
کارت مقصد: ۵۰۲۲۲۹XXXXXX۸۸۵۲
صاحب کارت مقصد: حمیدرضا مینائی تهرانی
شماره پیگیری: ۹۵۵۳۹۹۸۰۷۶۹
تاریخ انتقال: ۱۸ اسفند ۱۳۹۸ ۱۵:۱۲
#کارت_ب_کارت #واریز #موفق
⭐ میخوای با یه هدیهٔ متفاوت شگفتزده بشی؟ همین الان بله رو بهروز کن! 👇️
✅ 👈بهروزرسانی کن و شگفتزده شو!👉 ✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهترین پدر دنیا روزت مبارک 😍❤️
✍ ...متاسفانه با خبر شدیم.. 👇👇👇
🔹 وضعیت بهداشتی رشت خوب نیست‼️
❌پرستاران لباس خود را به یکدیگر قرض میدهند‼️
❌ آلودگی همراهان بدون داشتن تجهیزات پیشگیری!‼️
❌ مردم شدیدا با کمبود ماسک و مواد ضد عفونی کننده مواجه هستند.. ‼️
⭕️ این هفته با #چهارشنبه_های_دوتومنی در خدمت مردم شریف رشت هستیم.
💢 #مهربان_باشیم
💟 برای سلامتی خودتون و خانواده تون #صدقه_مجازی فراموش نشه.
✅ امام علی (ع) :
صدقه دهنده از هفتاد نوع بلا و مرگِ بد رهایی
می یابد.
#جهاد_ادامه_دارد
💟 دل به دل هم بسپاریم تا #کرونا را شکست دهیم
✅ کمک ها و صدقه های خود را به این شماره حساب واریز کرده و کپی تراکنش خود را به آیدی زیر ارسال کنید. 👇👇
@abasaleh14
شماره حساب
۵۰۲۲۲۹۱۰۸۵۹۹۸۸۵۲
حمید مینایی
✳️ برای خرید و اهدای #ماسک و #دستکش و #مواد_ضدعفونی_کننده برای مردم رشت
🌷 اجرکم عندالله
@fanos25
تراکنش موفق
انتقال وجه کارتبهکارت
تاریخ :1398/12/18 22:29:13
مبلغ :200,000 ریال
کارت مبدا :****-****-****-0942
کارت مقصد :5022-2910-8599-8852
بنام :حمیدرضا مینائی تهرانی
شماره ارجاع :020530388490
شماره مرجع بانک : 375804487265
کد پیگیری بانک : 893772
با حذف قبوض کاغذی برق از مهر ماه 98
دریافت خودکار، مشاهده و پرداخت قبض در گزینه "قبض برق" اپلیکیشن آپ
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_چهاردهم 💠 بدن بیسر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را کنار
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_پانزدهم
💠 در انتظار آغاز عملیات ۱۵ روز گذشت و خبری جز خمپارههای #داعش نبود که هرازگاهی اطراف شهر را میکوبیدند. خانه و باغ عمو نزدیک به خطوط درگیری شمال شهر بود و رگبار گلولههای داعش را بهوضوح میشنیدیم.
دیگر حیدر هم کمتر تماس میگرفت که درگیر آموزشهای نظامی برای مبارزه بود و من تنها با رؤیای شکستن #محاصره و دیدار دوبارهاش دلخوش بودم.
💠 تا اولین افطار #ماه_رمضان چند دقیقه بیشتر نمانده بود و وقتی خواستم چای دم کنم دیدم دیگر آب زیادی در دبه کنار آشپزخانه نمانده است.
تأسیسات آب #آمرلی در سلیمانبیک بود و از روزی که داعش این منطقه را اشغال کرد، در لولهها نفت و روغن ریخت تا آب را به روی مردم آمرلی ببندد. در این چند روز همه ذخیره آب خانه همین چند دبه بود و حالا به اندازه یک لیوان آب باقی مانده بود که دلم نیامد برای چای استفاده کنم.
💠 شرایط سخت محاصره و جیرهبندی آب و غذا، شیر حلیه را کم کرده و برای سیر کردن یوسف مجبور بود شیرخشک درست کند. باید برای #افطار به نان و شیره توت قناعت میکردیم و آب را برای طفل #شیرخواره خانه نگه میداشتم که کتری را سر جایش گذاشتم و ساکت از آشپزخانه بیرون آمدم.
اما با این آب هم نهایتاً میتوانستیم امشب گریههای یوسف را ساکت کنیم و از فردا که دیگر شیر حلیه خشک میشد، باید چه میکردیم؟
💠 زنعمو هم از ذخیره آب خانه خبر داشت و از نگاه غمگینم حرف دلم را خواند که ساکت سر به زیر انداخت. عمو #قرآن میخواند و زیرچشمی حواسش به ما بود که امشب برای چیدن سفره افطار معطل ماندهایم و دیدم اشک از چشمانش روی صفحه قرآن چکید.
در گرمای ۴۵ درجه تابستان، زینب از ضعف روزهداری و تشنگی دراز کشیده بود و زهرا با سینی بادش میزد که چند روزی میشد با انفجار دکلهای برق، از کولر و پنکه هم خبری نبود. شارژ موبایلم هم رو به اتمام بود و اگر خاموش میشد دیگر از حال حیدرم هم بیخبر میماندم.
💠 یوسف از شدت گرما بیتاب شده و حلیه نمیتوانست آرامَش کند که خودش هم به گریه افتاد. خوب میفهمیدم گریه حلیه فقط از بیقراری یوسف نیست؛ چهار روز بود عباس به خانه نیامده و در #سنگرهای شمالی شهر در برابر داعشیها میجنگید و احتمالاً دلشوره عباس طاقتش را تمام کرده بود.
زنعمو اشاره کرد یوسف را به او بدهد تا آرمَش کند و هنوز حلیه از جا بلنده نشده، خانه طوری لرزید که حلیه سر جایش کوبیده شد.
💠 زنعمو نیمخیز شد و زهرا تا پشت پنجره دوید که فریاد عمو میخکوبش کرد :«نرو پشت پنجره! دارن با #خمپاره میزنن!» کلام عمو تمام نشده، مثل اینکه آسمان به زمین کوبیده شده باشد، همه جا سیاه شد و شیشههای در و پنجره در هم شکست.
من همانجا در پاشنه در آشپزخانه زمین خوردم و عمو به سمت دخترها دوید که خردههای شیشه روی سر و صورتشان پاشیده بود.
💠 زنعمو سر جایش خشکش زده بود و حلیه را دیدم که روی یوسف خیمه زده تا آسیبی نبیند. زینب و زهرا از ترس به فرش چسبیده و عمو هر چه میکرد نمیتوانست از پنجره دورشان کند.
حلیه از ترس میلرزید، یوسف یک نفس جیغ میکشید و تا خواستم به کمکشان بروم غرّش #انفجار بعدی، پرده گوشم را پاره کرد. خمپاره سوم درست در حیاط فرود آمد و از پنجرههای بدون شیشه، طوفانی از خاک خانه را پُر کرد.
💠 در تاریکی لحظات نزدیک #اذان مغرب، چشمانم جز خاک و خاکستر چیزی نمیدید و تنها گریههای وحشتزده یوسف را میشنیدم.
هر دو دستم را کف زمین عصا کردم و به سختی از جا بلند شدم، به چشمانم دست میکشیدم اما حتی با نشستن گرد و خاک در تاریکی اتاقی که چراغی روشن نبود، چیزی نمیدیدم که نجوای نگران عمو را شنیدم :«حالتون خوبه؟»
💠 به گمانم چشمان او هم چیزی نمیدید و با دلواپسی دنبال ما میگشت. روی کابینت دست کشیدم تا گوشی را پیدا کردم و همین که نور انداختم، دیدم زینب و زهرا همانجا پای پنجره در آغوش هم پنهان شده و هنوز از ترس میلرزند.
پیش از آنکه نور را سمت زنعمو بگیرم، با لحنی لرزان زمزمه کرد :«من خوبم، ببین حلیه چطوره!»
💠 ضجههای یوسف و سکوت محض حلیه در این تاریکی همه را جان به لب کرده بود؛ میترسیدم #امانت عباس از دستمان رفته باشد که حتی جرأت نمیکردم نور را سمتش بگیرم.
عمو پشت سر هم صدایش میکرد و من در شعاع نور دنبالش میگشتم که خمپاره بعدی در کوچه منفجر شد. وحشت بیخبری از حال حلیه با این انفجار، در و دیوار دلم را در هم کوبید و شیشه جیغم در گلو شکست...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_شانزدهم
💠 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را دیدم که با صورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود.
دیگر گریههای یوسف هم بیرمق شده و بهنظرم نفسش بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشتزده به سمتشان دویدم.
💠 زنعمو توان نداشت از جا بلند شود و چهار دست و پا به سمت حلیه میرفت. من زودتر رسیدم و همین که سر و شانه حلیه را از زمین بلند کردم زنعمو یوسف را از زیر بدنش بیرون کشید.
چشمان حلیه بسته و نفسهای یوسف به شماره افتاده بود و من نمیدانستم چه کنم. زنعمو میان گریه #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد و با بیقراری یوسف را تکان میداد تا بلاخره نفسش برگشت، اما حلیه همچنان بیهوش بود که نفس من برنمیگشت.
💠 زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب میترسید جلو بیاید. با هر دو دست شانههای حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش میکردم تا چشمانش را باز کند.
صدای عمو میلرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری میداد :«نترس! یه مشت #آب بزن به صورتش به حال میاد.» ولی آبی در خانه نبود که همین حرف عمو #روضه شد و ناله زنعمو را به #یاحسین بلند کرد.
💠 در میان سرسام مسلسلها و طوفان توپخانهای که بیامان شهر را میکوبید، آوای #اذان مغرب در آسمان پیچید و اولین روزهمان را با خاک و خمپاره افطار کردیم.
نمیدانم چقدر طول کشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت.
💠 هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بیتاب طفلش بود و همین که یوسف را در آغوش کشید، دیدم از گوشه چشمانش باران میبارد و زیر لب به فدای یوسف میرود.
عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع کرد تا از شیشه و پنجره و موج #انفجار دور باشیم، اما آتشبازی تازه شروع شده بود که رگبار گلوله هم به صدای خمپارهها اضافه شد و تنمان را بیشتر میلرزاند.
💠 در این دو هفته #محاصره هرازگاهی صدای انفجاری را میشنیدیم، اما امشب قیامت شده بود که بیوقفه تمام شهر را میکوبیدند.
بعد از یک روز #روزهداری آنهم با سحری مختصری که حلیه خورده بود، شیرش خشک شده و با همان اندک آبی که مانده بود برای یوسف شیرخشک درست کردم.
💠 همین امروز زنعمو با آخرین ذخیرههای آرد، نان پخته و افطار و سحریمان نان و شیره توت بود که عمو مدام با یک لقمه نان بازی میکرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود.
زنعمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه کرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت. اما گلوی من پیش عباس بود که نمیدانستم آبی برای #افطار دارد یا امشب هم با لب خشک سپری میکند.
💠 اصلاً با این باران آتشی که از سمت #داعشیها بر سر شهر میپاشید، در خاکریزها چهخبر بود و میترسیدم امشب با #خون گلویش روزه را افطار کند!
از شارژ موبایلم چیزی نمانده و به خدا التماس میکردم تا خاموش نشده حیدر تماس بگیرد تا اینهمه وحشت را با #عشقم قسمت کنم و قسمت نبود که پس از چند لحظه گوشی خاموش شد.
💠 آخرین گوشی خانه، گوشی من بود که این چند روز در مصرف باتری قناعت کرده بودم بلکه فرصت همصحبتیام با حیدر بیشتر شود که آن هم تمام شد و خانه در تاریکی محض فرو رفت.
حالا دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر که ما زنها هر یک گوشهای کِز کرده و بیصدا گریه میکردیم.
💠 در تاریکی خانهای که از خاک پر شده بود، تعداد راکتها و خمپارههایی که شهر را میلرزاند از دستمان رفته و نمیدانستیم #انفجار بعدی در کوچه است یا روی سر ما!
عمو با صدای بلند سورههای کوتاه #قرآن را میخواند، زنعمو با هر انفجار #صاحبالزمان (روحیفداه) را صدا میزد و بهجای نغمه مناجات #سحر، با همین موج انفجار و کولاک گلوله نیت روزه ماه مبارک #رمضان کردیم.
💠 آفتاب که بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پردههای زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خردههای شیشه پوشیده شده بود.
چند شاخه از درختان توت شکسته، کف حیاط از تکه های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستونهای دود از شهر بالا میرفت.
💠 تا ظهر هر لحظه هوا گرمتر میشد و تنور #جنگ داغتر و ما نه وسیلهای برای خنک کردن داشتیم و نه پناهی از حملات داعش.
آتش داعشیها طوری روی شهر بود که حلیه از دیدار عباس ناامید شد و من از وصال حیدر! میدانستم سدّ #مدافعان شکسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمیدانستم داغ #شهادت عباس و ندیدن حیدر سختتر است یا مصیبت #اسارت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
0054 baghareh 142-144.mp3
9.15M
#لالایی_خدا 54
#سوره_بقره آیات ۱۴۲ - ۱۴۴
#محسن_عباسی_ولدی
#نمایشنامه
#قصه
روزهای زوج، ساعت ۹شب
منبع قصّه این برنامه👇
📚کتاب «من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 274»؛ اثر شیخ صدوق رحمة الله علیه
0055 baghareh 145-147.mp3
10.14M
#لالایی_خدا ۵۵
#سوره_بقره آیات ۱۴۷ - ۱۴۵
#محسن_عباسی_ولدی
#قصه
منبع قصّه این برنامه👇
📚برگرفته از کتاب «قصه کوفه، صفحات ۲۸۴-۲۸۳ و ۳۲۹-۳۳۱»؛ اثر علی نظری منفرد
آنکه دارد به دلش غصهی بسیار، منم
ساکن غمکـدهی مـاتم دلـدار، منم
همهی شهر، سر سفرهی من نان خوردند
ولی انگار به یک شهر، بدهکار منم
آنکه یک عمر، شبش سر شده با کابوسی
که در آن مـادرِ او میشود آزار، منم
وسط کوچهی غم خانه خرابم کردند
آنکه دنیا شده روی سرش آوار، منم
مقتل اصلی من در وسط آتش بود
آنکه جان داده میان در و دیوار، منم
اشک هم داغ دلِ خون مرا سرد نکرد
سینهی سوخته از سرخی مسمار، منم
دست سنگین کسی خورد به روی مادر
ولی آنکه شده نیلی رخش انگار، منم
#نـوكــر_نـوشـت:
#حـسـن_جـان
شکـر حق نوکــر پابست امام حسنیم
سائل و عاشق و سرمست امام حسنیم
در جهان مفتخر از عزت و جود و کرمیم
چون حسینی شده ی دست امام حسنیم
صلي الله عليڪ يا سيدناالمظلوم يااباعبدالله الحسين
سلام عليكم و رحمة الله... صبحتون بخير... دوشنبتون امام حسنی (ع)
#به_یاد_شهید_مدافع_حرم_حسین_نظری
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
.
@fanos25
☘💚
💚🍃السلامعلیڪیااباصالحالمهدے
💚🍃یاخلیفة الرحمن
💚🍃ویاشریڪ القرآن
💚🍃ایهاالامام الانس والجان
🌷"سیدے"و"مولاے"الامانالامان🌷
#دعــــای_فـــــــــرج
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
سلام مولا جان صبح بخیر
@fanos25
🌸💫🌸
💫🌸
🌸
یکی از سوزناکترین رجبهای سالهای اخیره امسال
عمره رجبیه تعطیل...
مسجدالحرام در روز میلاد امیرالمومنین و مبعث خالی از جمعیت...
۱۳رجب مراسمات جشن و میلاد در حداقلیترین و غریبانهترین حالت ممکن برگزار میشه...
همچنین مبعث...
اعتکاف هم در کشور تعطیله...
خدایا استغفار بابت همه نعمتهایی که داشتیم و شکرهایی که نکردیم...
@fanos25
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
✍ ...متاسفانه با خبر شدیم.. 👇👇👇 🔹 وضعیت بهداشتی رشت خوب نیست‼️ ❌پرستاران لباس خود را به یکدیگر قرض
خداوند خیر کثیر عنایت بکنه به دوستانی که چه با دعا کردن و چه با صدقه دادن، خلق خدا رو یاری میکنند.
اجرکم عندالله
@fanos25