~🕊
#روایت_عشق^'💜'^
⚘بعد از شهادتش رفتم خانهشان.
خانمش به من گفت: حاج آقا تا زنده بود، نمیتونستیم درست و حسابی ببینیمش. وقت نداشت،
اما حالا برای ما وقت داره. هرکار داشته باشم، میرم به عکسش نگاه میکنم و درد دل میکنم.
شب میآد به خوابم و مشکلم حل میشه...
⚘اشک هایش سرازیر شد. گفت: آقای دکتر، بعد از این چهل پنجاه روزی که اینجا جلویخونمون عزاداری کردند، چند نفر اومدند در خونهمون گفتند:
این آقا خرج زندگیمون رو میداد.
ما نمیدونستیم فرمانده ارتش بوده، نمیشناختیمش.
⚘از من میپرسند صیاد چطور آدمی بود، نمیدانم چه جوابشان را بدهم. میخواهم بگویم صیاد مثل یک گل بین آدم های دور و برش بود...؛
⚘نمیدانم چطور بگویم. کلمات آنطور که میخواهم منظورم را نمیرسانند.
فقط میتوانم در یک جمله بگویم؛ صیاد #عاشق بود..
✍🏻خاطره ای از دکتر حسین توانا🌱
#شهید_علی_صیاد_شیرازی♥️🕊
@samenfanos110
~🕊
#روایت_عشق^'💜'^
⚘بعد از شهادتش رفتم خانهشان.
خانمش به من گفت: حاج آقا تا زنده بود، نمیتونستیم درست و حسابی ببینیمش. وقت نداشت،
اما حالا برای ما وقت داره. هرکار داشته باشم، میرم به عکسش نگاه میکنم و درد دل میکنم.
شب میآد به خوابم و مشکلم حل میشه...
⚘اشک هایش سرازیر شد. گفت: آقای دکتر، بعد از این چهل پنجاه روزی که اینجا جلویخونمون عزاداری کردند، چند نفر اومدند در خونهمون گفتند:
این آقا خرج زندگیمون رو میداد.
ما نمیدونستیم فرمانده ارتش بوده، نمیشناختیمش.
⚘از من میپرسند صیاد چطور آدمی بود، نمیدانم چه جوابشان را بدهم. میخواهم بگویم صیاد مثل یک گل بین آدم های دور و برش بود...؛
⚘نمیدانم چطور بگویم. کلمات آنطور که میخواهم منظورم را نمیرسانند.
فقط میتوانم در یک جمله بگویم؛ صیاد #عاشق بود..
✍🏻خاطره ای از دکتر حسین توانا🌱
#شهید_علی_صیاد_شیرازی♥️🕊
@samenfanos110
#روایــت_عشــق
🌷با سید آمــدیم مرخصی...
خانواده من در یکی از روستاهای اطراف بهبهــان بود.
وقتــی رسیــدیم, دیــدم دخترم مریض اســت با هم بردیمش بیمارستانی در بهبهان...
انجا شــنیدیم عــده ای بیرون از بیمارســتان در حال شعار دادن علیه انقلاب هستند.
سید سـریع دوید و رفت داخل انها. وقتی برگشت پیراهنش پاره و ساعتش شکستــه بود.
شهربانی همه را جمع کرد و برد کلانــتری.
ما هم رفتیم.پدر ومادر کسی که سید را زده بود امدند برای گرفتن رضایت.
سید رضایت داد. انها هم با قسم ما را بردند خانه خودشان.
پـدر ضارب سریع برای سید یک لباس و یک ساعت خرید. سید قبول نکرد و به جای ان یک نخ ســوزن خواست. لباسش را همانجا دوخت و برگشــت...
بعد از #شهـادت سید بود.
از همان مـحله رد می شدم. دیدم روی دیوار نوشتــه بود #کوچه_شهید سید عبدالحـسین ولے پور!
🌷🌷
#شهید سیدعبدالحسـین ولی پور
@samenfanos110