#روایٺــ_عِـشق ✒️
🔰 اوایل ازدواجمان برای شهادتش دعا میکرد، میدیدم که بعد نماز از خدا، طلب شهادت میکند. نمازهایش را همیشه اول وقت میخواند،نماز شبش ترک نمیشد، دیگر تحمل نکردم .
🔰 یک شب آمدم و جانمازش را جمع کردم، به او گفتم:«تو این خونه حق نداری نماز شب بخونی،شهید میشی» حتی جلوی نماز اول وقت او را میگرفتم. اما چیزی نمیگفت. دیگر هم نماز شب نخواند. پرسیدم:«چرا دیگر نماز شب نمیخوانی؟»
🔰 خندید و گفت:«کاریو که باعث ناراحتی تو بشه تو این خونه انجام نمیدم، رضایت تو برام از عمل مستحبی مهم تره، اینجوری امام زمان(عج) هم راضیتره.» بعد از مدتی برای شهادت هم دعا نمیکرد.
🔰 پرسیدم:«دیگه دوست نداری شهید بشی؟» گفت:«چرا. ولی براش دعا نمیکنم. چون خود خدا باید عاشقم بشه تا به شهادت برسم.» گفتم:«حالا اگه تو جوونی عاشقت بشه چیکار کنیم؟» لبخندی زد و گفت:«مگه عشق پیر و جوون میشناسه؟»
✍ به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_مرتضی_حسینپور🌷
(حسین قمی)
#سالروز_ولادت
@fanos25
📎فرازی از وصیتنامه شهید :
💠جنازه مرا بر روی مین ها بیاندازید، تا منافقین فکر نکنند، ما در راه خدا از جنازه مان دریغ داریم، به دامادیِِ دو ماهه من نگریید، دامادیِ بزرگی در پیش داریم.
💠خدا کند که حکومت سرنگون گردد، اما منحرف نگردد، چون انحراف، خیانت به خون شهداست. بگذارید بگویند حکومت دیگری هم به جز حکومت علی (ع) بود به نام خمینی که با هیچ ناحقی نساخت تا سرنگون شد، ما از سرنگونی نمی هراسیم بلکه از انحراف می ترسیم.
💠مسئولیت ما مسئولیت تاریخ است. من در این راهی که انتخاب کرده ام، سختی بسیار کشیده ام؛ خیلی محرومیت ها لمس نموده ام.
💠همهٔ هدفم این است که زحماتم از بین نرود. از خدا می خواهم که حتماً این کارها را از من قبول کند و اجرم را بدهد. اجر من تنها با شهادت ادا می شود و اگر در این راه شهید نشوم، همه زحماتم هدر رفته است.
#شهید_غلامعلی_پیچڪ🌷
#سالروز_ولادت
@fanos25
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
#ستارههای_زینبی میگفت: رضایت بده تا به سوریه بروم، میگفتم: اجازه بده سنت کمی بیشتر شود. میگفت:
#خاطرات_شھـــــدا
🔹روزهای قبل از رفتنتش گوشه ای از اتاق نشسته بود، از من پرسید: «مامان از دنیا چه چیزی میخواهی؟» گفتم: «خواسته خاصی ندارم و و دنیا را با تو میخواهم و دنیای بدون تو برایم معنایی ندارد»، گفت: «زمانی که من نبودم چه کسی را داشتی؟» گفتم: «خدا را داشتم» که در جوابم گفت: «خدا همان خداست، هیچ فرقی ندارد، من هم که نباشم خدا را داری.» ناراحت شدم و گفتم: «از این حرفها نزن.»
🔸بعد از این حرفم، مصطفی گفت: «مامان سعی کن دل بکنی و ببخشی تا دل نکنی به معرفت نمیرسی، از دنیا و تعلقاتش بگذر. برای هر کسی یک روز، روز عاشورا است، یعنی روزی که امام حسین ندای "هل من ناصر" را داد و کسانی که رفتند و با امام ماندند، شهید و رستگار شدند، ولی کسانی که نرفتند چه چیزی از آنها ماند، تا دنیا باقیست، لعنت میشوند.»
🔹در جواب حرفهایش با خنده گفتم: «مگر تو صدای "هل من ناصر" شنیدی» که جوابم داد: «دوست داری چه چیزی از من بشنوی؟» گفت: «مامان می خواهم یک مژده بدهم، اگر از ته قلب راضی شوی که به سوریه بروم، آن دنیا را برایت آباد میکنم و دنیای زیبایی برایت میسازم که در خواب هم نمیتوانی ببینی».
🔸گفتم: «از کجا معلوم میشود که من قلبا راضی شدم» که گفت: «من هر کاری میکنم بروم، نمیشود. علت اصلیاش این است که شما راضی نیستید، اگر راضی شوی خدا هم راضی میشود. اگر راضی نشوی فردای قیامت جواب حضرت زهرا(س) و حضرت زینب(س) را چه میدهی؟ »من در مقابل این حرف، هیچ چیزی نتوانستم بگویم و از ته قلبم راضی شدم. قبل از رفتن، به من میگفت: «خیلی برایم دعا کن تا دست و دلم نلرزد و دشمن در نظرم خار و ذلیل بیاید.»
✍به روایت مادربزرگوارشهید
#شهید_سیدمصطفی_موسوی🌷
#سالروز_ولادت
@fanos25
#برباݪ_سـخن
«باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان به دنیا آمده ایم و شیعه هم به دنیا آمده ایم که مؤثر در تحقق ظهور مولا(عج) باشیم و این همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختی ها، غربت ها و دوری هاست و جز با فدا شدن محقق نمی شود حقیقتاً.»
#رسـم_خـوبان
‼️بسیار پرکار و تلاشگر بود . تا دیر وقت کار می کرد و گاهی چندین روز به خانه نمی آمد. حتی با اصرار های او در محل کارش تصویب شد که جمعه ها هم سر کار بیاید.
‼️یک بار درحضور حاج قاسم سلیمانی شروع کرد به صحبت کردن برای بچه های گروه ، گفته بود : من اینطوری فهمیده ام که خداوند شهادت را به کسانی می دهد که پر کار هستند و شهدای ما غالبا همین طور بوده اند .
‼️حاج قاسم هم گفته بود : بله همین طور است .
یک بار وقتی بعد از شهادتش به سر کارش رفتم دیدم روی کمدش این جمله از آقا را نصب کرده : در جمهوری اسلامی هرجا که قرار گرفته اید همان جا را مرکز دنیا بدانید و آگاه باشید که همه کارها به شما متوجه است.
✍ به روایت برادر شهید
#شهید_محمودرضا_بیضائی🌷
#سالروز_ولادت
@fanos25
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
#برباݪ_سـخن «باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان به دنیا آمده ایم و شیعه هم به دنیا آمده ایم که
🔹کوچک ترین و ساده ترین مسائل برای محمودرضا با امام زمان(عج) گره می خورد، خاطرم هست زمانی که بحث رعایت بعضی نکات در مجالس عزاداری و هیئات پیش آمد، مثل برهنه نشدن برای سینه زنی و مقام معظم رهبری در این باره نکاتی را فرمودند و توصیه هایی داشتند، شهید برای متقاعد کردن دوستان به آنها گفت: «فرض کنید امام زمان(عج) اینجا حضور داشته باشند آیا شما مقابل ایشان هم همینطور عزاداری می کنید؟» و به همین بسنده کرد (اصلا بحث نمی کرد).
🔸این یعنی، جزئی ترین مسائل زندگیِ شهید بیضایی با انتظار و توجه به نظارت امام عصر(عج) عجین بود؛ ولی هیچ وقت (تاکید می کنم) هیچ وقت به کسی نشان نمی داد که مثلا من منتظر امام زمان(عج) هستم و فلان و بهمان ... دنبال نشان دادن نبود بلکه رفتارش این انتظار را فریاد می کشید.
🔹خاطره ای هست که جز برای همسر شهید برای شخص دیگری نگفته ام. نزدیک مراسم عقد محمودرضا بود که یک روز آمد و گفت: «من کت و شلوار برای مجلس عقد نخریده ام» من هم سر به سرش گذاشتم و گفتم: تو نباید بخری که خانواده عروس باید برایت بخرند. خلاصه با هم برای خرید رفتیم. محمودرضا حتی هنگام خرید کت و شلوار دامادی اش هم حال و هوای همیشگی را داشت،
🔸اصلا حواسش به خرید نبود و دقت نمی کرد در عوض من مدام می گفتم مثلا این رنگ خوب نیست و آن یکی بهتر است و ... هیچ وقت فراموش نمی کنم در گیر و دار خریدن کت شلوار به من گفت: «خیلی سخت نگیر، شاید امام زمان(عج) امشب ظهور کردند و عروسی ما به تعویق افتاد.»
🔹یعنی گویا تمام لحظات زندگی، منتظر یک اتفاق مهم بود یا حداقل شناخت من از محمودرضا اینطور بود.
✍ به روایت امیدغلامی(دوستشهید و استاددانشگاه)
#شهید_محمودرضا_بیضائی🌷
#سالروز_ولادت
@fanos25
❂○° #وصیٺـــ_نامہ °○❂
‼️به جايى میروم كه در آن جا مىتوان مهدى موعود را پيدا كرد و با او ديدار و پاى صحبتش نشست، به جايى میروم كه ياران حسين براى شهادت از هم سبقت مىگيرند.
‼️من به دانشگاه حسين مىروم، به سرزمين كربلا و بالاخره به ديار شهيدان مىروم.
‼️از شما مىخواهم تا آنجايی كه امكان دارد نماز شب را فراموش نكنيد و در دعاهاى توسل و كميل و ديگر دعاها شركت كنيد و به امام زمان (عج) توسل پيدا كنيد و پيروزى اسلام و رزمندگان طلب كنيد.
‼️بارالها! من در تمام زندگيم هيچ چيز با ارزش ندارم كه در راهت ايثار كنم و به جز جان ناقابلم را كه دوست دارم ايثارگرانه و مخلصانه تسليم راهت كنم و دوست دارم درس اسلام و شهادت را در كلاس كربلا از حسين بياموزم و شربت شيرين و گواراى شهادت را از دست عباس بنوشم و چون موجى خشمگين بر درياى كفر يورش برم و انتقام خون برادرانم را بگيرم.
‼️اين حقير از تمامى برادران عزيز و خواهران محترم حزباللهى مىخواهم كه پيرو ولايت فقيه باشند و امام عزيز را تنها نگذاريد و منافقين را سركوب و سرجايشان بنشانند..
#شهید_سعید_صادقی🌷
#سالروز_ولادت
@fanos25
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
گله ای نیست،من و فاصله ها همزادیم گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست... #شهید_امیر_حاجامینی🌷 #س
🍃🌷🕊
🌹شهید امیر حاج امینی🌹
بیسیم چی لشگر ۲۷ محمد رسول الله(ص)…
تاریخ شهادتش ۱۰ اسفند ماه ۱۳۶۵ و محل شهادتش کربلای #شلمچه بوده است.
✨خستگی نداشت. می گفت من حاضرم تو کوه با همه تون مسابقه بذارم، هر کدوم خسته شدین، بعدی ادامه بده… اینقدر بدن آماده ای داشت که تو جبهه گذاشتنش #بیسیم_چی. بیسیم چی (شهید) پور احمد…
✨اصلاً دنبال شناخته شدن و شهرت نبود. به این اصل خیلی اعتقاد داشت که اگه واقعاً کاری رو برای خود #خدا بکنی، خودش عزیزت می کنه. آخرش هم همین خصلتش باعث شد تا عکس شهادتش اینطور معروف بشه.
✨هر کار می کرد، برا خدا می کرد؛ اصلاً براش مهم نبود کسی خبردار می شه یا نه! عجیب نسبت به بچه های #یتیم حساس بود، کمک به یتیمان هیچوقت فراموشش نمی شد…
✨یه بار که تو منطقه حسابی از بچه ها کار کشیده بود و به قول معروف عرقشون رو در آورده بود، جمعشون کرد و بهشون گفت: “نکنه فکر کنین که فلانی ما رو آموزش می ده، من #خاک پاهای شماهام. من خیلی کوچیکتر از شماهام… اگه تکلیف نبود هرگز این کار رو نمی کردم….”
✨ولی دلش رضا نداده بود و با #گریه از همه خواست که دراز بکشن. همه تعجب کرده بودن که می خواد چیکار کنه. همه که خوابیدن اومد پایین پای تک تک بچه ها و دست می کشید به کف پوتین بچه ها و خاکش رو می مالید رو پیشانیش…. می گفت: من خاک پای شماهام ….
#شهید_امیر_حاج_امینی
#سالروز_ولادت
شادی روحش #صلوات
@fanos25
#روایٺــ_عِـشق ✒️
🔹زنگ زده بود که نمی تواند بیاید دنبالم .باید منطقه می ماند. خیلی دلم تنگ شده بود. آن قدر اصرار کردم تا قبول کردخودم بروم.من هم بلیت گرفتم و با اتوبوس رفتم اسلام آباد.
🔸کف آشپزخانه تمیز شده بود.همهی میوه های فصل توی یخچال بود؛توی ظرفهای ملامین چیده بودشان .کباب هم آماده بود روی اجاق ،بالای یخچال یک عکس از خودش گذاشته بود ،بایک نامه .
🔹وقتی می آمد خانه ،خانه من دیگر حق نداشتم کار کنم .بچه را عوض می کرد .شیر براش درست میکرد سفره را می انداخت و جمع می کرد .پا به پای من می نشست لباسها را می شست ،پهن میکرد،خشک می کرد وجمع می کرد.
🔸آنقدر محبت به پای زندگی میریخت که همیشه بهش میگفتم «درسته کم میآی خونه، ولی من تا محبتهای تو رو جمع کنم، برای یک ماه دیگه وقت دارم.»
نگاهم میکرد و میگفت «تو بیشتر از اینا به گردن من حق داری.» یک بار هم گفت «من زودتر از جنگ تموم میشم. وگرنه، بعد از جنگ به تو نشون میدادم تموم این روزها رو چهطور جبران میکنم.»
✍به روایت همسربزرگوارشهید
📎فرماندهٔ دلاورلشگر۲۷محمدرسولالله(ص)
#سردارشهید_محمدابراهیم_همت🌷
#سالروز_ولادت
ولادت : ۱۳۳۴/۱/۱۲ شهرضا ، اصفهان
شهادت :۱۳۶۲/۱۲/۱۷ جزیرهٔ مجنون ، عملیات خیبر
@fanos25
#ۺـہـود_عـۺق 1⃣❣✌️🏻
تنها ارثیه
روی مسئله چادر و حجاب خیلی حساس بود. تاکید داشته که ایراد چادر مگر چیست که این زن ها سرشان نمی کنند.
تکیه کلامی داشت که می گفت :یک چادر از حضرت زهرا(س) به خانم ها ارث رسیده است.
بعضی زن ها لیاقت داشتن این تنها ارثیه از دختر پیامبر(ص) را هم ندارند تا آن را حفظ کنند،دوست داشت که خانم ها با حجاب و چادری باشند.💞
نقل از :(مادر شهید)
#ۺـہـود_عـۺق 2⃣❣✌️🏻
سال 92 در همان روزهای اولی که وارد دانشگاه شدم با محمدرضا دوست شدم😊.
آن روزها هم در سوریه جنگ 💣بود و گه گاه شهدای مدافع حرم را به کشور🇮🇷 میآوردند
. در بین این شهدا، پیکر شهید خلیلی که آمد محمد رضا حسابی با این شهید رفیق شده بود همیشه هر فرصتی پیدا میکرد حتما سر خاک شهید خلیلی در بهشت زهرا(س) میرفت.
به نظرم محمد رضا امضای شهادتش را از شهید خلیلی گرفت.❤️
#نقل_از_دوست_شهید 🍃
#ۺـہـود_عـۺق 3⃣ ❤️✌️🏻
سرقت ادبی
هدیه تولد، برایم یک رم هشت گیگ خرید. تلاش کرده بود با سلیقه کادو پیچ کند، اما این طور نبود.
هدیه را که باز کردم، یک تکه کاغذ لای آن بود. چند بیت شعر بود که قافیه مهدیه داشــت. با تعجب پرسیدم:دو بیتی با قافیه اسم من گفتی؟! ملتمسانه از من خواست تا صدایش را در نیاورم، شعر یکی از دوستانش بود که برای همسرش سروده بود و همنام من بود🙃🥀
نقل از:(خواهر شهید)
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
#سالروز_ولادت
#تولد_25سالگی
@fanos25
#ۺـہـود_عـۺق 4⃣❣✌️🏻
یکی از کتابهایی📚 که شهید دهقان خیلی بهش تاکید داشت ☝️🏻 #صحیفه_فاطمیه بود.
کتابی که شامل ادعیه، مناجاتها و خطبه ی فدکیه ی حضرت زهرا سلام الله علیها است.
فقط پی سینه زنی و گریه نبود...
#شناخت_راه حضرت زهرا (س) هم براش مهم بود😊.
#ۺـہـود_عـۺق 5⃣❣✌️🏻
وَبِاْلْوَاْلِدِینِْ اِحْسَاْنَاْ
لحظاتی بود که با دوستان بیرون میرفتیم و با برای رفتن به هیئت برنامهریزی میکردیم. او هم همراه ما بود اما اگر خانواده اش چیز دیگری میگفتند، دعوت ما را رد می کرد و با آنها میرفت. به شــدت مطیع حرف پدر و مادرش بود. هر چه که آنها میگفـــــتند در اولویت بود. در صورتی که ممکن بود ما به خاطر دوستان با برنامههای خانواده همراهینکنیم و و وقتمان را با آنها بگذرانیم....🍂
نقل از :(دوست شهید)
#ۺـہـود_عـۺق 6⃣ ❣✌️🏻
شیوهخاص
شیوه خاصی برای درس خواندن داشت که تحت هیچ شرایطی آن را تغییر نمی داد. برایش فرقی نمیکرد که سه روز یا سه ساعت به امتحان مانده باشد، کتاب را می خواند و بعد خلاصه نویسی میکرد.
همان خلاصه نویسی ها را مطالعه میکرد. در تبادل اطلاعات درسی، خلاصه نویسی هایش را در اختیار دیگران قرار میداد و به این شیوه مطالعه علاقه داشت.
برای درس خواندن حرص نمی خورد و با آرامش رفتار میکرد.😄📚
نقل از :(دوست شهید)
#تولد25سالگی
#شهید_محمدرضا_دهقان
#سالروز_ولادت
@fanos25
تولدت مبارک فاتح مرصاد⚘
#عاشقانه_شهدا
🔹زمان جنگ وقتی فرمانده نیروی زمینی بود، چند ماه خونه نیومده بود ؛ یه روز دیدم در می زنند، رفتم پشت در دو نفر بودند.
🔸یکیشون گفت: منزل جناب سرهنگ شیرازی همین جاست؟،دلم هری ریخت، گفتم، حتما برایش اتفاقی افتاده...
🔹گفت : جناب سرهنگ براتون پیغام فرستاده و بعد یه پاکتی بهم داد،اومدم توی حیاط و پاکت رو بازکردم
🔸هنوز فکر می کردم خبر شهادتش را برایم آوردند، آن را باز کردم ،یه نامه توش بود با یه انگشتر عقیق...
🔹در آن نامه نوشته بود: "برای تشکر از زحمت های تو، همیشه دعات می کنم"،
از خوشحالی اشک توی چشمام جمع شد.
#خاطرات
سحر بود. نماز را در حرم امام خواندیم و راه افتادیم.
رسممان بود که صبح روز اوّل برویم سر خاک. رسیدیم. هنوز آفتاب نزده بود، امّا همه جا روشن بود.
یکی زودتر از همه آمده بود; زودتر از بقیّه، زودتر از ما گفتم: شما چرا این موقع صبح خودتون روبه زحمت انداختید؟
آیت الله خامنه ای فرمودند: دلم براى صیادم تنگ شده. مُدَتیه ازش دور شده ام.
تازه دیروز به خاک سپرده بودیمش.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
📎جانشین ستادکل نیروهای مسلح
#شهید_علی_صیادشیرازی🌷
#سالروز_ولادت
ولادت : ۱۳۲۳/۳/۲۳ درگز ، خراسان رضوی
شهادت : ۱۳۷۸/۱/۲۱ تهران
⚜ ۲۳ خرداد ماه زادروز شهید سپهبد علی صیاد شیرازی
@fanos25
#وظیفهشناسی
🔸می گفت مهم نیست چه مسئولیتی داریم و کجا هستیم، هرجا که هستیم باید "درست" انجام وظیفه کنیم...
🔹خیلی برای کارش دل می سوزاند. حسابی خودش را سر کار خسته می کرد. هر جا دوره تیر اندازی بود او هم شرکت می کرد از سر کار می آمد آنجا، یه موقع هایی می دیدیم از خستگی جانی برایش نمانده. ولی باز با همان وضعیت از بهترینها بود.
🔸دریکی از ماموریت ها مسلحین را در محاصره قرارداده بودیم تا جایی که داشتند از تشنگی تلف میشدند.
🔹یک ماشین حامل آب میخواست منبع آب رو به اونها برسونه ،هدف گرفتیم تا منبع آبشو بزنیم، سر سلاحمونو گرفت پایین وگفت:
🔸برادرا با آب کاری نداشته باشید ما از نسل ابا عبدلله(ع) هستیم نه از نسل شمر ویزید...
🔹حسن خلقش اولیا را به نمایش میداد
🔸مهربانی سهم آن قلب دلیرش شده بود
✍به روایت همرزم شهید
#شهید_جواد_الله_کرم🌷
#سالروز_ولادت
@fanos25
#رسم_خوبان
🔸حامد در کمک کردن به دیگران بسیار حرفهای بود از کمک به دوستان و آشنایان بگیر تا کمک های مخفیانه به خانوادههای نیازمندایی که بعد از شهادتش معلوم شد .
🔹یکی از دوستان تازه می خواست عروسی بگیرد و خانه ای در یکی از روستاهای اطراف کرایه کرده بود حامد در آن زمان تمام دوستان و نزدیکان را جمع کرد تا با رنگ آمیزی و تعمیر خانه شرایطی را به وجود بیاورد که تازه عروسِ رفیقش در خانهای که می خواهد برای اولین بار پا بگذارد زیبا و پر رنگ و لعاب باشد و به اصطلاح توی ذوقش نخورد بماند...
🔸که آخر کار هنگام تعمیر سقف آنقدر سقف پوسیده بود که پایش تا بالای زانو روی سقف رفته و مجبور شد خانه خودش را برای تازه عروس و داماد خالی کند و تا تعمیر سقف برود خانه مادرش.
🔹در کمک مالی به دیگران هم که بسیار مخفیانه و مخلصانه کار میکرد حامد فامیلی داشت کارگر بنده خدا چند وقتی بود که سفارش کار نداشت و وضع مالی اش خراب شده بوده حامد در آن ایام به هر بهانه ای به خانه آنها سرکشی میکرد و بارها وقتی آن بنده خدا از اتاق بیرون میرفت مخفیانه در جیب کت او پول می گذاشت وقتی حامد شهید شد آن بنده خدا در بین گریه ها و ناله هایش داستان را برای من تعریف کرد.
#شهید_حامد_کوچک_زاده🌷
#سالروز_ولادت
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@fanos25
روزهای اول پیروزی انقلاب ؛
هرکس چیزی داشت مثل طلا و پول ..
برای جبهه میداد، من به علی گفتم :
پســرم من چیزی ندارم بدهم،
فورا گفت: من را که داری، مرا بده...
✍به روایت مادربزرگوارشهید
#شهید_غلامعلی_پیچک🌷
#سالروز_ولادت
@fanos25
#کلام_شھـــــید
سید رسول در مراسم خواستگاری گفت كه هدف من جبهه رفتن و شهید شدن است و ازدواج من به دلیل كامل شدن دینم است تا یادگاری از خود داشته باشم. او با وجود سن كم، سراپا صداقت و راستی بود.»
پدرم كمی در قبول این ازدواج تردید داشت، من خواب دیدم كه لباس عروسی بر تن دارم و برادرم- كه شهید شده بود- آمد و پیشانی مرا بوسید و تبریك گفت و گفت: تو عروس فاطمه الزهرا (س) شدی، خوشا به سعادتت، عاقبتبه خیر شدی، وقتی از خواب بیدار شدم،به این ازدواج و وصلت رضایت دادم.
✍ راوی ؛ همسرشهید
#شهید_سیدرسول_اشرف🌷
#سالروز_شهادت
#سالروز_ولادت
شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
#مثبت_بهنام_دانش_آموزی
Eitaa.com/samenfanos110
#کلام_شھـــــید
●چند روز پیش از اعزام به سوریه مجدد گفت : دوست دارم روزی من را «شهید امیر» صدا کنند. نخستین مرتبه بود که سکوت را شکستم و گفتم : از زندگی با من خسته شدهاید که چنین آرزویی دارید؟
●پاسخ داد: خدا میداند که با تمام وجود از زندگی خود راضی هستم. شما و طه تمام سرمایه زندگی من هستید. من بهترین لحظات عمر خود را در کنار شما داشته و دارم؛ اما اگر من به شهادت برسم، شما تاجی بر سرتان میرود و همسر شهید میشوید و ادامه زندگی عاشقانه ما در بهشت خواهد بود، دوست ندارید؟
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_امیر_کاظمزاده🌷
#سالروز_ولادت
●ولادت : ۱۳۶۱/۱۲/۱۴ تهران
●شهادت : ۱۳۹۲/۳/۱۱ سوریه
شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
#مثبت_بهنام_دانش_آموزی
Eitaa.com/samenfanos110
#خاطرات_شهید
🔺اگر کسی در مراسمی که دعوتش میکردند مقید به رعایت موازین شرعی نبود حتی اگر از نزدیکترین افراد به او هم بودند در آن مراسم شرکت نمیکرد. روی باور و اعتقادش میایستاد.
🔺محض دل کسی به مجلس نمیرفت، قبل از رفتن سعی میکرد تا افراد را آگاه و مسائل را درست برای آنها بیان کند. اگر موفق میشد که مشکل رفع میشد اما اگر تلاشش نتیجه نمیداد عذرخواهی میکرد و در آن جلسه یا مجلس شرکت نمیکرد و هدیه را برایشان میفرستاد. با نرفتنش مخالفت خود را با اینگونه مجالس ابراز میکرد
🔺مهربانی، تواضع، کمک به همه، محبت و توجه خیلی زیاد به خانواده از جمله خصوصیات اخلاقی او بود. اینقدر درجه مهربانی و احساس مسئولیتش بالا بود که وقتی کاری را به فردی میسپرد که آن فرد تازهکار بود سعی میکرد تا وقتی که طرف همه زوایای کار را یاد نگرفته تنهایش نگذارد.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_جمال_رضی🌷
#سالروز_ولادت
●ولادت : ۱۳۶۰/۱۲/۱۹ تهران
●شهادت : ۱۳۹۵/۱/۱۴ سوریه
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
#مثبت_بهنام_دانش_آموزی
Eitaa.com/samenfanos110
#کلام_شھـــــید
به معنای واقعی کلمه به مال دنیا بیاعتنا بود. تعدادی از دوستان حاج حمید از او تقاضا کرده بودند یک شرکت مالی اقتصادی تأسیس کرده و بهطور شراکتی در آن فعالیت کنند و حاج حمید هم مدیریت آن را بر عهده بگیرد. او بارها به بهانههای مختلف از زیر این کار شانه خالی کرده بود، اما سرانجام که با اصرارهای فراوان دوستان روبهرو شد، به ناچار پذیرفت.
💠 او به دلیل مشغله کاری و تمایل نداشتن زیاد به اینگونه افکار و فعالیتهای مالی، زیاد در جلسات مداوم و منظم حضور نمییافت، اما بهطور مداوم دوستان تماس گرفته و خواهان حضور او بودند تا اینکه بالاخره حاج حمید در جلسهایی که درباره موارد مالی گروه بود شرکت کرد.
💠 هنگامی که شب به خانه برگشت، به خواب رفته بود که ناگهان با فریاد از خواب پرید. همه ما نگران شدیم و حالش را جویا شدیم. او گفت که خیلی حالش بد است و مدام خوابهای آشفته میبیند و دلیل این خوابها را رفتن به همین جلسات مالی و امور دنیایی میدانست. وقتی از حاج حمید پرسیدیم چه خوابی دیده؟
💠 گفت : دائماً خواب میدیدم که در جلسه هستم و عقربهای بزرگ دور و بر میزم هستند. حاج حمید خیلی ناراحت بود و آن شب تا صبح نخوابید و خود را سرزنش میکرد که این مجلسهای امور دنیایی به من نیامده است. من کجا و بحث بر سر مال دنیا کجا؟
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_سیدحمید_تقویفر🌷
#سالروز_ولادت
●ولادت : ۱۳۳۸/۱/۶ اهواز
●شهادت : ۱۳۹۴/۱۰/۶ سامرا ، عراق
شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
#مثبت_بهنام_دانش_آموزی
Eitaa.com/samenfanos110
#کلام_شھـــــید
یک روز دیدم علی با محمدرضا دعوا می کند. محمدرضا، علی را تهدید کرد و گفت: اگر کوتاه نیایی به بابا می گویم در مدرسه چکار می کنی.
من با شنیدن این حرف کمی ترسیدم، اما آن موقع به روی خود نیاوردم. آنها کلاس دوم و سوم ابتدایی بودند و با اوضاعی که آن روزها داشت، حسابی هوایشان را داشتم.
مدتی بعد محمد را کنار کشیدم و گفتم بابا، علیرضا در مدرسه چکار می کند؟ محمد گفت: بابا نمی دانی با پول توجیبی که بهش می دهی چه می کند؟ من ترسم بیشتر شد و حسابی مضطرب شدم، خوب بابا بگو با آن پول چه می کند؟ جواب داد: دفتر و مداد می خرد و می دهد به بچه هایی که خانواده شان فقیر هستند.
✍به روایت پدربزرگوارشهید
#شهید_علیرضا_موحددانش🌷
#سالروز_ولادت
ولادت : ۱۳۳۷/۶/۲۷ تهران
شهادت : ۱۳۶۲/۵/۱۳ حاجعمران ، عملیات والفجر۲
شادی روح شهدا مردان بی ادعا 5 صلوات
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
#مثبت_بهنام_دانش_آموزی
Eitaa.com/samenfanos110