فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ کلیپ جذاب/
❌موضوع: مقایسه رفتار منافقین و یهودیان در زمان پیامبر اکرم و حال حاضر از نگاه مقام معظم رهبری
#نشستهای بصیرتی
#شهید کمالی
#ثامن
🆔https://sapp.ir/meyar.pb
🆔eitaa.com/meyarpb
🆔https://rubika.ir/meyar_pb
🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿
#السلام_یا_رحمة_للعالمین💚
شاید آن روز که سهراب نوشت:
تا شقایق هست زندگی باید کرد؛
خبری از دل پر درد گل یاس نداشت.
باید این طور نوشت:
چه شقایق باشد، چه گل پیچک و یاس، جای یک گل خالیست،
تا نیاید مهدی، زندگی دشوار است.....
💠 اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّکَ الْفَرَج 💠
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@fanos25
1_198234283.mp3
8.32M
📖 قرائت #آل_یاسین
🔸 روز اول
🔘شروع چله ۹۹/۷/۹
🏴 ماه صفر ۹۹
#آل_یاسین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📖دعای هر روز ماه صفر📖
🔸يَا شَدِيدَ الْقُوَى وَ يَا شَدِيدَ الْمِحَالِ يَا عَزِيزُ يَا عَزِيزُ يَا عَزِيزُ ذَلَّتْ بِعَظَمَتِكَ جَمِيعُ خَلْقِكَ فَاكْفِنِي شَرَّ خَلْقِكَ يَا مُحْسِنُ يَا مُجْمِلُ يَا مُنْعِمُ يَا مُفْضِلُ يَا لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ نَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذَلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ.
🏴🌷 @fanos25
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️روایت شنیدنی کاپشن خریدن حاج قاسم در تهران
#سرداردلها
@fanos25
روزهای اول پیروزی انقلاب ؛
هرکس چیزی داشت مثل طلا و پول ..
برای جبهه میداد، من به علی گفتم :
پســرم من چیزی ندارم بدهم،
فورا گفت: من را که داری، مرا بده...
✍به روایت مادربزرگوارشهید
#شهید_غلامعلی_پیچک🌷
#سالروز_ولادت
@fanos25
یهجوریباشکهسرنوشتتهرچیشد
ختمبهامامزمان(عج)بشه...
"شهید محسن حججی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@fanos25
آن روزها که جوانان میهن مثل گلهایی سرخ پر پر شدند دلشان به ارادههای قرص و کوهمانندی گرم بود . پشتیبانی جنگ در دست مادران و زنان فداکاری بود که با عشق، حافظ این خاک شدند.
@fanos25
آموزش مقابله با حملات شیمیایی
#هفته_دفاع_مقدس
@fanos25
امروز هم میدان کارزار دیگری روبروی ماست...نقش خودمون رو پیدا کنیم...
@fanos25
با سلام وادب خدمت اعضاء محترم کانال فانوس..
بنا به درخواست اعضاء کانال' باتوجه به شرایط کرونایی این روزها ' و فوت عزیزان بر اثر این ویروس منحوس و عدم برگزاری ختم برای این بزرگواران ...
دوستان پیشنهاد دادن تا هر کس مایل هست برای اموات این جمع و همه ی شیعیان امیرالمومنین که اسیر خاک شدن ختم یس بگیریم دوستانی که مایل هستند به ای دی زیر پیام بدن ' سهم هر فرد یک سوره ی یس..
@abasaleh14
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
پروانه ای در دام عنکبوت #بخش_بیستم همه ی مارا بردندتا نماز خواندنشان راببینیم,اخه میگفتند دیریازود
پروانه ای در دام عنکبوت
#بخش_بیست_ویک
لیلا راصدازدم:لیلا حلما راندیدی؟؟
لیلا :صبح زود دیدمش حالش خوب نبود ,رنگش پریده بود,الان چندساعتی است که ندیدمش..
رنگ پریدگی عارضه ایست که همه ی ما بادیدن قساوتهای,این چندروز,دچارش شدیم...دخترک بیچاره ,معلوم نیست دیشب چه به روزش امده...
خداراشکر میکردم که ابواسحاق به خاطر فروش ما ,ازدست درازی کردن به من ولیلا خودداری میکرد وگرنه چه بسا حال ما بدتراز حلما بودو تاالان حب سمی راخورده بودیم و...
ازهمه پرس وجو کردم,اخرین زنی که ازاو راجب حلما پرسیدم گفت:آه همان دخترکی که مثل پروانه زیبا بود؟
من:آری همان پروانه ای که دردام عنکبوت گرفتارشده...
زن:یک ساعت پیش دیدمش به سمت توالتها میرفت...
تشکرکردم وفورا بدووو خودم رابه توالتها رساندم,چهارتا دستشویی بود...ولی حلما نبود..اومدم بیرون به ذهنم رسید اطراف رابگردم,پشت توالتها رفتم همه اش تپه های شنی وخاروخاشاک...
ناگهان کمی دورتر باد پارچه ای سیاهرنگ راتکان داد...
آه خدای من حلمااااا..
خودم رابه اورساندم,چاقوی تیزی راکه نمیدانم از کجا به چنگش افتاده بود تادسته دربدن خود فرو کرده بود,خونریزی شدیدی داشت اما چشمانش بازبود وبدنش گرم...
چیزی زیر لب میگفت...بی توجه به گفتهایش,بدن لاغروظریف وتن بی رمقش را روی شانه ام انداختم وبه سمت سوله ها روان شدم...
خدایااا کمکم کن نجاتش دهم...
خدایا به فریادمان برس...
به زحمت حلما رابه سوله رساندم ,باکمک دیگر زنان خواباندیمش وبه لیلا گفتم اب گرم بیاور واز زنان دیگر خواستم اگر کسی از پرستاری وطبابت حتی مامایی سررشته ای دارد بیاید وچاقورا دراورد,اما همه مات ومبهوت بودند.
زیرلب بسم الله گفتم, میخواستم بااحتیاط چاقورابیرون بکشم که یک مرد داعشی داخل امد:چه خبرشده؟بروید کنار...کم کم دیگر مردان داعشی هم امدند وتا بدن غرق درخون حلما رادیدند همه نظرشان این بود که کسی که نخواهد به داعش,خدمت کند باید زجرکش شود,گویا حلما مسیحی بود,میخواستند اورا مانند عیسی مسیح به صلیب بکشند تا بیشترزجر بکشد...
خدای من...اینها تقصیر من است..قصدم نجاتش بود نه اینکه....عذاب وجدانم گرفته بود که ناگاه همان داعشی که دیشب حلما رابه خوابگاهش برده بود امد وگفت:نه.... دست نگهدارید این دخترک زیبا دیشب خدمت ارزنده ای به من کرد...و قهقه ای شیطانی سرداد وادامه داد,برای خدمتی که کرده مستحق چنین مرگی نیست...
اسلحه اش راکشید وتیرخلاص رابرپیشانی اش نشاند...
باتمام وجود به این مطلب,ایمان اوردم که اینان حیوانات پست ووحشی هستند ,خونخوارانی که هواوهوسهای درونیشان راباکشت وکشتار وتجاوز وجنایت وغارت ,التیام میدهند وهمه جا هم امضای خدا وپیامبرص رابرجنایاتشان جعل میکنند....
به خدا ,خدا غریب است....محمد ص غریب است دراین دین نوظهور..
ادامه دارد...
#قلم_پاک_ط_حسینی
@fanos25
پروانه ای در دام عنکبوت
#بخش_بیست_ودوم
امروز دهمین روزی است که در چنگال ابلیس اسیریم,ده روز که برابر با ده هزارسال میکند,هرچه میبینیم جنایت است وجنایت,فساداست وفحشا,چپاول است وغارت به نام اسلام...به نام خدا....به نام محمدص...
نیروهای امنیتی عراق چندبار اطراف سوله ها را با هواپیماهای بمب افکنشان زده اند اما به ما ویابهتربگویم اموال غارتی دواعش هیچ اسیبی نرسیده است,ولی تمام داعشیها درتب وتابی نامحسوس هستند به گمانم قصد جابه جایی دارند.
دراین ده روز ما مانند بردگان بی جیره ومواجب لباس شستیم وغذا درست کردیم وسهم همه ی ما ازاین دنیا محدود میشد به یک وعده غذا انهم هنگام شب قرصی نان وچنددانه خرما...برای ما که ازظلم اینان اشتهایی برایمان نمانده ,همین هم زیاد است ,اما امروز هنگام ظهر ابواسحاق باچهره ای خندان امد وبرخلاف همیشه دوپرس غذا که شامل برنج ومرغ میشد اورد وگفت:بخورید...سیربخورید ودست ورویتان رابشویید تا شاداب به نظر ایید ,امروز روز فروش بردگان دربازار اسلامی حکومت داعش است,بخورید به خودتان برسید تا بتوان پول بیشتری درازایتان بستانم...
اشکهایم سرازیر شد...نمیدانم سرنوشت چه در چنته اش برای ما دوخواهر بینوا دارد... آیا ازهم جدایمان میکنند؟مطمینم اگر ازهم جداشویم لیلا دراولین فرصت حب سمی رامیبلعد وکارخودراتمام میکند,توکل کردم به خدا...ابواسحاق که رفت,دست لیلا راگرفتم وگفتم:ان شاالله خیراست,لیلا جان اینجا نمیشد فرار کرد اماشاید بشود دربازار ویا....فرارکرد.
بازهم حرفی زدم که خوداعتقادی به ان ندارم.
ظرف غذارابازکردم...دختربچه ای کوچک که به همراه مادرجوانش اسیر داعشی ها شده بود ,خیره نگاهم میکرد...بمیرم برایش حتما گرسنه است...ناگاه یادعماد افتادم...الان کجاست؟گرسنه است؟سالم است؟اصلا زنده است؟
ظرف غذا رابستم وبه سمت دختربچه رفتم,غذا راگرفتم طرفش:بخور حره جان...مال تو...
از خوشحالی لبخندی زیبا زد وظرف رابا دو دستش به خود چسپانید,انگار گنجی بود که بیم از دست دادنش میرفت.
لیلا هم اشتهایی برای خوردن نداشت اما مجبورش کردم چندلقمه بخورد وبرای اینکه حرفم خریدارداشته باشد خودم هم چندلقمه شریکش خوردم....
من ولیلا بایک ظرف غذا سیرشدیم ولی قسمت بیشترغذا برجا مانده بود که نصیب زنان اطرافمان شد....
نزدیکای عصر عده ای از دختران وزنان ایزدی را با دستان بسته,سوارکامیون کردند وبه مقصدی نامعلوم حرکت کردیم...
به بازار بزرگ حکومت اسلامی داعش رسیدیم.
به لیلا توصیه کردم روبنده اش را برندارد واز نگاه کردن به خریداران اجتناب کند وتاحدممکن زمین رانگاه کند,اخه اینجوری استرسمان کمتر بود.
خدای من ,انگار اینجا ماقبل اسلام است واینان ابوسفیان های دوران وما هم بردگان بی نوا...یک مردداعشی تقریبا ۴۵ساله مامورفروش بردگان بود,بلندگویی دستی به دستش بود وبه ترتیب اولویتها کارش راشروع کرد..اول از دختران ۱۲_۱۳ساله شروع کردوای من اینجا انسانهای مظلوم همانند جنسی مادی با قیمت ناچیز به فروش میرفتند اخر خباثت تاکجااا؟ماهم ادمیم وانسان چرامثل حیوان با ما برخورد میشود؟به چه جرمی باید اینهمه حقارت بکشیم؟ایا این دیوصفتان انسان نما حاضرند برسر نوامیس خودشان هم چنین بیاید؟
بعضی دخترها رابه قیمت ناچیز۱۵دلار به فروش رساندن وخریداران هم همین همشهریهای خودمان بودند که به داعش ایمان اورده بودند
بعد به دختران چشم رنگی رسید ,فروشنده برای تبلیغ کالایش ,چشمان رنگی دختران ودندانهای سفید انان را نشان جمعیت میداد وقیمت مزایده رابالا وبالاتر میبرد,این دختران درچشم بهم زدنی به فروش رفتند انگارهمه ی جمعیت مشتاق داشتن چنین پروانه های زیبایی بود,یکی از زیباترین این دختران به قیمت۳۰۰دلار معامله شد وفروشنده اش ازخوشحالی انگاربال دراورده به اسمان پرواز میکرد...چقدرحقیرند این حرامیان مردنما...
کم کم جلوی ما خالی شد ونوبت رسید به دختران باکره...
از زیر روبنده مردان هوس بازی رامیدیدم که برای شهوت پرستی سیری ناپذیرشان هجوم اورده بودند ودست به جیب شده بودند..
من ولیلا را بایک طناب به هم بسته بودند ,فروشنده به طرفمان امد ودست برد وروبنده هایمان رابالا زد وشروع کردبه تبلیغ....که ناگاه...
#قلم_پاک_ط_حسینی
@fanos25
#السلام_علیک_یا_ابا_صالح_المهدی
پدر مهربانم مهدی جان
هر سال این روزها که میرسید
کولهپشتیام را آماده میکردم برای سفر؛
به شوق اینکه در جاده کربلا
با شما هم قدم شوم،
به شوق اینکه هم صدا با شما
زیارتنامه اربعین بخوانم ...
امسال اما، اربعین را باید
با خاطره و حسرت سر کنم ...
نمیدانم کدام گناه بزرگم
رزق اربعینم را بُرد
اما میدانم هر چه باشد
کَرَم شما از گناه من بزرگتر است ...
از کرم و مهربانیات،
بگذار دوباره با شما هم سفر شوم!!
يا رب الحسين بحق الحسين
إشف صدر الحسين #بظهور_الحجة
#صبحت_بخیر_اقا_جانم
🏴🏴🏴
@fanos25