eitaa logo
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
908 دنبال‌کننده
25.2هزار عکس
11.6هزار ویدیو
328 فایل
کانال معرفتی و تربیتی دوستان بهنامی نو+جوان+بهشتی ارتباط با ادمین 👇👇 @abasaleh14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ««قسمت سی و پنجم»» تهران-پل طبیعت دو
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ««قسمت سی و ششم»» محمد همین طور که در سالن راه میرفت و فکر میکرد گفت: دربهترین حالت، وقتی یه رخداد بزرگ اجتماعی و یا امنیتی رخ میده، بُرد با طرفی هست که دوازده دقیقه اول روایت کنه. و در همون دوازده دقیقه اول، اولین روایت را دستش بگیره. و الا در جنگ روایت ها باخته. یکی از بچه ها گفت: هنوز موضع گیری خاصی اعلام نشده! محمد پرسید: مگه خبرش از رسانه های رسمی پخش شده که بخواد کسی موضع بگیره؟! وقتی شروع میکنن به موضع گرفتن که حداقل خبرش به طور رسمی اعلام شده باشه. یکی دیگه از بچه ها گفت: نه. داره از دوازده دقیقه میگذره و هنوز هیچ کدام از خبرگزاری های رسمی این خبرو منتشر نکردند! محمد رو به یکی از بچه ها کرد و پرسید: از فضای مجازی چه خبر؟ لحظاتی گذشت و اون بنده خدا گفت: فقط در چهار دقیقه اول، بالغ بر سیصد کلیپ از این خودسوزی در فضای مجازی پخش شده که از این تعداد، بالای صد نفرشون لایو گرفتند و تا موقع اومدن آمبولانس و نیرو انتظامی و ... بالا سرش بودند و گزارش ثانیه به ثانیه دادند! محمد گفت: و هنوز از رسانه های رسمی ما خبری نیست. درسته؟ که یکی از بچه ها گفت: هنوز خبری نیست. محمد گفت: خب! اینم باختیم به سلامتی! اگه امشب و فرداشب شبکه های معاند، از تاریخچه خودسوزی مادران به خاطر بچه هاشون در جمهوری اسلامی ویژه برنامه پخش نکردند، من اسم خودمو عوض میکنم. روایت اول را میگیرن تو مُشت خودشون و ملت هم باور میکنه. راستی سعید! دقیقا کجا این رخ داده؟ سعید جواب داد: جلوی یکی از مراکز مهم پلیس امنیت اخلاق! محمد فورا گفت: احدی اسم پلیس امنیت اخلاق نمیاره. حالا میبینین! خواهند گفت گشت ارشاد! و بعدش هم یه مشت از خدا بی خبرِ کارنشناس میشینن میگن ارشاد کلمه دینی هست و ربطش میدن به امر به معروف و نهی از منکر و یه مشت از اونا سیاسیِ اُسکل تر هم برای انتخابات آتی، وعده حذف گشت ارشاد میدن و از آب گل آلود ماهی میگیرن! ینی کلا آدرس غلط دادن به مردم. و وعده حدفِ چیزی که اصلا وجود ندارد! سعید گفت: قربان یادمه تو جلسه چند روز پیش گفتین این بار هم سرِ نیرو انتظامی خراب میشن و مثل دفعه قبل، بچه های مظلوم ناجا میشن سیبل! حتی یادمه بقیه معاونت ها هم همین تحلیل رو داشتند. محمد: آره. خدا به ناجا صبر و عزت بده. با دست خالی و تفنگِ بی فشنگ قراره جلوی جنگ شهری بگیرن. سعید پرسید: قربان رسانه ها که پیوست امنیتی و عملیات روانی دارن! چرا عمل نمیکنن؟! چرا همین حالا از شبکه خبر اعلام نمیکنه و مِیدون واسه یه مشت خرمگس معرکه خالی میکنن؟! محمد حرفی زد که دیگه سعید سرش انداخت پایین و دیگه هیچی نگفت. گفت: به همون دلیلی که وقتی نظرِ کارشناسی و فنی درباره محتوای فیلنامه ها و پروانه های ساخت فیلم و سریال ها میدیم، آقایون انگار نه انگار! یه دستی به سر و روش میکشن و میگن این دیگه قبلی نیست و نظر شما تامین شد و فاتحه مع الصلوات! دیگه کسی چیزی نگفت. همه مشغول بودند. محمد به اتاقش رفت. لحظاتی رو صندلیش آرام گرفت. گوشیش از کشوی میزش درآورد. دید از خونه تماس گرفتند. تماس گرفت و با خانمش اندکی حرف زد: -بَه جناب امنیت ملی! -سلام خانمی. خوبی؟ -سلام رو ماه خسته ات! ممنون. تو خوبی؟ -هی. بهتر از این بدتر نمیشم! تو چطوری؟ -ما هم خوبیم. ملالی نیست جز دوریِ شما. امشب میایی؟ -بعیده. خیلی کار دارم. -تهرانی؟ -آره. بچه ها چیکار میکنن؟ -خوبن. کُتلت پختم. گفتم دوس داری. خیارشورش هم خودم درست کردم. -باورت میشه از همین جا بوش خورد به مشامم! -نه. معلومه که باورم نمیشه. چون هنوز سرخش نکردم. محمد خندید و گفت: راستی نون دارین؟ دیروز بود یا پریروز ... از بس عجله داشتم یادم رفت بخرم. -پریرزو بود. آره. داریم. نگران نباش. -پریروز؟ ینی من با امروز، الان سه روزه خونه نیومدم؟ -حداقل یه کاری کن که بتونی درست و حسابی بخوابی. وقتی چشمات به خاطر کم خوابی قرمز میشه، خیلی ترسناک میشی. -باشه. لابد سبزی و گوجه و پیازچه هم قراره بذاری بغلِ کُتلت ها و علی برکت الله. آره؟ -محمد چرا حالِ خودمو نمیپرسی؟ همش از شکم و سفره و خوراکیا میگی! -بسم الله الرحمن الرحیم. شروع شد!
-ینی چی شروع شد؟ راس میگم! -من نپرسیدم حالت چطوره؟ احوالپرسی نکردم؟ -کم بود. بیشترش کن. -اونم چشم. -اونم چشم؟ منت میذاری؟ واقعا که! -الان منت گذاشتم؟ اصلا میخوای قطعش کنم راحت شی؟ -اگه دنبال بهانه هستی آره. قطعش کن. ویییش. همش منتظرشم بیاد. نمیاد و وقتی هم زنگ میزنه، از پیاز و پیازچه حرف میزنه و میپرسه الا حال و روز من! محمد با خنده پرسید: مگه ماشالله حال و روزت چشه؟ درجوار حضرت عبدالعظیم حسنی نیستی؟ که هستی! سید الکریم! همسایه خونه حاج خانم و حاج احمد آغا نیستی که هستی! بچه ها به این خوبی! -لابد شوهر به این ماهی! نه! بگو! تعارف نکن. -میدونستی تلفونامون شنود میشه؟ -خب بشه! بذار بدونن چطور آدمی هستی! بذار لااقل شاید از برکت این تماس و حرفای من، یکی پاشه بره دو تا نون سنگک بخره و بیاره تا ضعف نکنی! والا. -خانمی! -بعله! -بعله نه. خانمی! -بفرمایید! -اذیت نکن. خانمی! -جانم! -بهت حسودیم میشه! -به چیم حسودیت میشه؟ لابد به شوهرم! محمد با قهقهه بلند گفت: آره. بخدا میخواستم همینو بگم! -همیشه میدونم سر کارم میذاریا. ولی نمیدونم چرا بازم تحویلت میگیرم! هنوز مکالمه محمد و خانمش تموم نشده بود که یکی در زد. محمد گفت: بفرمایید! سعید با عجله اومد داخل و گفت: قربان لطفا تشریف بیارین. محمد مثل فنر از سر جاش بلند شد. همین طور که خم شده بود که گوشیو قطع کنه و بذاره تو کشو کمدش و بره، به خانمش گفت: باید برم. به خدا سپردمت. یاعلی. حتی فرصت نشد خانمش جواب خدافظیشو بده. فورا گوشیو گذاشت تو کشو و رفت. وقتی به سالن رسید، سعید گفت: دو تا عکس، دو دقیقه پیش رفته رو صفحه بی بی سی و دو تا از خبرگزاری های رسمی انگلیس! محمد پرسید: عکس از همین زنی که خودسوزی کرد؟! سعید گفت: بله! کیفیت و زاویه عکس ها با کل عکس و فیلما که تا الان پخش شده، متفاوته و خیلی بالاتره! محمد پرسید: دوتاش از خیابونه؟ وقتی که جنازه زنه وسط خیابون بوده؟ سعید گفت: نه! یکیش از بخش سوختگی بیمارستان و دومیش هم از سردخونه است!!! محمد دستی به سر و صورتش کشید و گفت: راس میگی سعید؟! سعید اشاره کرد به یکی از بچه ها. اون بنده خدا رو به محمد گفت: ما شک نداریم که این عکسارو شبنم گرفته! فقط اون اینجوری بلده حرفه ای سرِ جنازه ها حاضر بشه و حرفه ای عکس بگیره و حرفه ای ارسال کنه و اونا هم فورا بفرستند آنتن و جهانیش کنن! به اسم خودِ شبنم ... به عنوان خبرنگار بدون مرز! محمد فورا گفت: کدوم بیمارستانه؟ فورا وصل کن حراست بیمارستان! سعید فورا مشغول شد. محمد رفت پشت خطِ صدرا: صدرا کجایی؟ صدرا گفت: تو خیابون آقا. آقا روم سیاه! محمد گفت: اصلا این حرفو نزن. پیش میاد. تو امروز یه بار جونتو گذاشتی کف دستت! صدرا گفت: نوکرم آقا. ببخشید. نفهمیدم چی شد یهو دختره گذاشت و رفت! محمد گفت: ببین! الان وقت این حرفا نیست. هنوز نیم ساعت نیست که از خبر خودسوزی خانمه گذشته که شبنم دو تا عکس حرفه ای فرستاده و اونا هم فورا پخش کردند. بیمارستانی که خانمه رو بردند، بخاطر هجوم جمعیت بستند و به احتمال نود درصد شبنم هنوز اونجاست. دو تا چاراه بیشتر با تو فاصله نداره. ببینم چیکار میکنی؟ صدرا: رفتم آقا. به هر قیمتی شده پیداش میکنم. محمد گفت: تمام دسترسی هاش قطع کرده. گوشی. خط و نت و همه چیش. کاملا هوشیاره. زود باش صدرا ... ادامه دارد... https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour رفقا یه چیزی بگم امثال فرخ نژاد حاضرن مسخره بشن ، فحش بخورن و هزار جور تهمت بهشون زده بشه اما حرف ها و توهین هاشون به سران نظام پخش بشه تا قبح توهین به اونها از بین بره پس هر واکنشی میخواید نشون بدید به اراجیف شون بدون کوچکترین اشاره مستقیمی به توهین های اونها و نشر الفاظ این اراذل باشه تنها هدف اونها قبح زدایی از توهین به دیده بان انقلابه همون کاری که معاویه در خطبه های نماز جمعه تا سالها با نام حضرت مولی الموحدین امیرالمومنین امام علی علیه السلام کرد 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ««قسمت سی و ششم»» محمد همین طور که در
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ««قسمت سی و هفتم»» اوضاع لحظه به لحظه ملتهب تر میشد. خبر خودسوزی یک خانم جلوی چشم ماموران نیروی انتظامی و عکس و فیلمی که جماعت حاضر در صحنه گرفته بودند اینقدر در فضای مجازی زیاد شده بود که حد و حساب نداشت. کانال ها و گروه های زیادی آدرس بیمارستانی که جنازه اون مادر در اونجا بود را پخش کردند و از مردم خواستند به طرف بیمارستان بروند و اوج حرکت اعتراضی رو در اونجا به نمایش بذارند. خیابون های منتهی به بیمارستان خیلی شلوغ شده بود. صدرا داشت با حداکثر سرعت میرفت. براش یه جورایی حکم مرگ و زندگی داشت. نشده بود تا حالا یکی به این راحتی از دستش در بره و مثل ماهی یهو جیم بشه. وقتی رسید به بیمارستان، دید مملو از جمعیته. به درب اصلی نزدیک نشد. همین جوری که سوار موتور بود، آروم آروم دورِ جمعیت میچرخید و خیلی با دقت دنبال یه راه خاص میگشت. میدید که جمعیت داره شعار میده و انواع و اقسام توهین ها رو به زبون میارن. تا اینکه دید یکی دو تا ماشین مدل بالا وارد کوچه کناریِ بیمارستان شدند. صدرا هم آروم آروم دنبالشون رفت. دید یه درِ ماشین رو در ضلع جنوب غربی بیمارستان هست که تابلو نداشت و به هر کسی اجازه ورود نمیدادند. صدرا موتورش گذاشت یه جای دور از چشم. قفلش کرد و راه افتاد. اطرافش می پایید. تا اینکه چشمش خورد به یکی از ماشینایی که همون جا پارک شده بود. کنار فرمون ماشین، یه پوشه بود که روش نوشته بود آزمایشگاه. پایینش هم مهر یه خانم دکتر بود به نام خانم دکتر کوهستانی. نایستاد. این و دید و رد شد. تا اینکه به در رسید. انتظامات دم در ازش پرسید: آقا از این در نمیشه. بفرمایید از درِ اصلی. صدرا گفت: با خانم دکتر اینجا قرار دارم. گفته بیا حیاط پشتی. مردِ انتظامات که جوانی حدودا 28 ساله بود و هیکلش هم قد و قواره صدرا بود جلوتر اومد و گفت: کدوم خانم دکتر؟ صدرا گفت: خانم دکتر کوهستانی. میدونم صبح ها میاد اما الان اینجاست. اومده کار داره. من رو اون صندلی میشینم تا بیاد. مرد انتظامات که مشکوک شده بود به صدرا گفت: همین جا وایسا تا بپرسم ببینم خانم دکتر اینجاست یا نه؟ رفت سراغ اتاق نگهبانی. فقط صدرا شانس آورده بود که اون شب اون مرد تنها بود. به محض اینکه وارد اتاقش شد و به صدرا پشت کرد تا گوشی تلفنو برداره، صدرا مثل جنِ بسم الله شِنُفته جیم شد. مرده هر چی به این ور و اون ور نگاه کرد و با چشماش دنبالش گشت، دید اصلا نیست که نیست. صدرا که پریده بود تو جدول کنار شمشادها با سرعت زیاد داشت دولا دولا میدوید و به طرف ساختمون اصلی بیمارستان میرفت. تا رسید به درِ ورودیِ ساختمون اصلی. رفت رو خط محمد و گفت: آقا من الان رسیدم به درِ ورودی پشتی. محمد گفت: من دوربینای خروجی همون دری که ازش رفتی داخل، چک کردم. دختره از اون در و کوچه خارج نشده. حتی در نیم ساعت اخیر، هیچ ماشینی از اون در خارج نشده. پس اگر باشه که بنظرم حتما هستش، تو همون ساختمون اصلیه است. صدرا گفت: این ساختمون چهار طبقه است. دو طبقه هم زیر زمین داره. یه جا بگید تا برم همون جا. اینجوری ممکنه از دستم بپره. محمد گفت: قطعا تلاش میکنه که در بره. معمولا از راه های شلوغ فرار میکنن. بنظرم برو ضلع شمالی. طبقه همکف. اونجا بشین کمینش تا بیاد. صدرا گفت: قراره چیکار کنم؟ محمد گفت: حفظ جونش! فقط یه کاری کن از بیمارستان، سالم و زنده بیاد بیرون. بقیه اش یکی فرستادم اطراف بیمارستان و منتظرشه. صدرا گفت: حله آقا. صدرا ماسک زد و خیلی عادی از همون درِ ضلع غربی وارد شد. 🔷🔶🔷🔶🔷🔶 از طرف دیگه، سوزان در یک فروشگاه بزرگ در حال خرید بود. فروشگاهی که مملو از قفسه های رنگارنگ انواع و اقسام مواد غذایی و شست و شو و ... بود. یک هایپرمارکت خیلی بزرگ. یک سبد کوچیک برداشته بود و همین طور که از لا به لای قفسه ها راه میرفت، چشمش خورد به سس مایونز. به طرف قفسه سس مایونز رفت. یکی را انتخاب کرد و برداشت. همین که خواست برگرده و به راهش ادامه بده، یک مرد قد بلند با کت و شلوار مشکی که دکمه وسطش هم بسته بود به سوزان گفت: خانم! لطفا با من بیایید! سوزان نگاهی به سر تا پای مرد کرد. تعجب کرده بود. تصمیم گرفت قبول کند. با هم سراغ صندوق رفتند. حساب کتاب کردند و از فروشگاه خارج شدند. مرد، سوزان را به طرف ماشینی با شیشه های دودی راهنمایی کرد. سوزان هم خیلی عادی و بدون هیچ عکس العمل خاصی به طرف ماشین رفت. مرد، درِ ماشین را باز کرد. تا در ماشین باز شد، سوزان دید آرسن، همان مامور اسراییلی که از کنار نوردخت تکون نمیخورد در صندلی عقب نشسته.
از سعید پرسید: کجاست؟ سعید گفت: اولین راهرو بپیچ سمت چپ. الان میاد از روبروت رد میشه. چون تا آخر سالن رفت و دید بسته است و داره برمیگرده. دید همونطور که سعید گفته بود پرستار با ویلچرش اومد و از مسیر روبروی صدرا رد شدند. صدرا هم با احتیاط، دو سه متری اونا دنبالشون میرفت. پرستار داشت شبنم رو به طرف درِ خروجی میبرد. ینی جایی که حداکثر فاصله اش با درِ اصلی بیمارستان و شلوغی جمعیت، نهایتا بیست متر بود. صدرا به سعید گفت: این داره دختره رو میبره به طرف شلوغیا. جمعیت زیاده. چیکار کنم؟ هنوز سوالش تموم نشده بود که پرستار در را باز کرد. در باز کردن همانا و شروع پرتاب کوکتل مولوتف و سنگ از طرف جمعیت به طرف اون در و حیاط و ساختمون بیمارستان همانا! پرستاره که معلوم بود یه ریگی تو کفشش داشت، به محض دیدن اون صحنه، ویلچر رو محکم به طرف جلو هُل داد و خودش از یه سمت دیگه فرار کرد. ویلچر شبنم مثل توپی که رو زمین داره قِل میخوره، داشت با شتاب به طرف سنگ بارون میرفت. در همون لحظه، صدرا که دید یه کوکتل آتیش گرفته، بین زمین و هوا داره به سمت سرِ شبنم نزدیک میشه، با سرعت دوید و یک متری شبنم، خودشو رو سر شبنم پرتاب کرد و در یه حرکت، کوکتل رو با آرنجش به یه طرف دیگه زد. جوری عکس العمل از خودش نشان داد که نه رو سر شبنم افتاد و نه حتی شبنم متوجه شد که بلا از سرش رفع شده. شبنم تا دید به در نزدیک شده، از رو ویلچر بلند شد و شروع به دویدن کرد. با سرعت به طرف در خروجی رفت. جمعیت که در رو شکسته بود و داشت وارد میشد، نفهمید چی شد و چنان با فشار وارد شدند که شبنم محکم به زمین خورد و جمعیت میخواست از رو شبنم رد بشه و زیر دست و پا له بشه که نفهمید چطوری و از کجا اما یه نفر پشت یقشو گرفت و محکم از زیر دست و پا کشید و خودشو و دوربینشو نجات داد. شبنم حتی فرصت نکرد وسط شلوغی نگاه کنه که کی نجاتش داد؟ چطوری از خفه شدن و لگد مال شدن قطعی نجات پیدا کرد؟ فقط دید از بیمارستان رفته تو کوچه. بعدش با تمام شتاب، شروع به دویدن و فرار کنه. سعید که همه صحنه ها رو از دوربین داشت میدید، رفت رو خط صدرا و گفت: دم شما گرم. حله. نجات پیدا کرد. شما خوبی؟ مشکلی برات پیش نیومده؟ صدرا که دستش به خاطر اصابت به آتیش و کشیده شدن رو زمین بیمارستان خونی شده بود به سعید گفت: نه آقا. خوبم. این دختره رفت دیگه؟ حله؟ خیالم راحت باشه؟ سعید جواب داد: آره. شما برو به مادرتون برس. دستت درد نکنه. و صدرا آروم آروم از بیمارستان خارج شد و به طرف موتورش تو تاریکی ها رفت و از همون طرف، چراغ خاموش و بی سر و صدا اونجا رو ترک کرد. ادامه دارد... https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour رفقا یه چیزی بگم امثال فرخ نژاد حاضرن مسخره بشن ، فحش بخورن و هزار جور تهمت بهشون زده بشه اما حرف ها و توهین هاشون به سران نظام پخش بشه تا قبح توهین به اونها از بین بره پس هر واکنشی میخواید نشون بدید به اراجیف شون بدون کوچکترین اشاره مستقیمی به توهین های اونها و نشر الفاظ این اراذل باشه تنها هدف اونها قبح زدایی از توهین به دیده بان انقلابه همون کاری که معاویه در خطبه های نماز جمعه تا سالها با نام حضرت مولی الموحدین امیرالمومنین امام علی علیه السلام کرد 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
آرسن با لبخندی از سوزان استقبال کرد. سوزان هم با لبخندی متقابل، سوار ماشین شد. وقتی سوزان سوار شد، دید نوردخت صندلی جلو نشسته و یک هندزفری در گوش دارد و چشمهایش را روی هم گذاشته است. آرسن گفت: خوشحالم میبینمت. سوزان گفت: آرزوم بود که فقط یک بار دیگه شما را ببینم. راننده شروع به رانندگی کرد و آروم در همان خیابان، به مسیرش ادامه داد. آرسن: کارها چطور پیش میره؟ سوزان: دقیقا کدوم کار؟ آرسن: ارتباط شما با آلادپوش! سوزان: خیلی خوبه. آدم باهوشیه. خیلی هم به مریم رجوی وفادار. قبلا اینا رو بهتون گفتم. دلیل ملاقات امروز ... این شکلی ... متوجه نمیشم. آرسن: درباره شما ابهاماتی دارم. سوزان: مگه قراره با شما کار کنم؟ و یا به استخدام شما دراومدم؟ البته فکر کنم متوجه شدید که مجذوب شخصیت و مدل کار شما شدم. اما ... چرا باید به ابهام شما درباره خودم پاسخ بدم؟ آرسن: درسته. شما آدم من نیستید. من شما را استخدام نکردم... 🔷🔶🔷🔶🔷 ادامه این جملات را که داشت میگفت، محمد در حال دیدن و شنیدم آن صحنه روی یکی از سیستم ها بود: «آرسن: اما دلم نمیخواد درباره آدمایی که با هم هدف مشترک داریم ابهامی داشته باشم. سوزان: باشه. میشنوم. آرسن: شما چرا درباره نوردخت بدگویی کردید؟ چرا این دخترو جدی نمیگیری؟ سوزان گفت: پرسیدن این سوال از شما بعیده! آرسن: چرا بعیده؟ من از دو نفر شنیدم که شما ابراز ناامیدی کردید از این که روی این دختر سرمایه گذاری بشه! سوزان: از کی تا حالا نظر من واسه موساد و اسراییل و دربارِ شاهزاده عزیزم مهم شده؟! لطفا با من بازی نکنید. حرف اصلیتون رو بزنید! 🔷🔶🔷🔶🔷🔶 صدرا همین طور که داشت تو بیمارستان راه میرفت، حرفهای کادر و بیماران و ... را میشنید. تقریبا همه نگران بودند که نکنه مردم بریزن تو بیمارستان ... نکنه اتفاقی بیفته ... نکنه به کسی آسیب برسه و ... همین طور که داشت رد میشد و میخواست از یکی از درها خارج بشه و وارد بخش اورژانس بشه، دید یه پرستار در حال بردن یه ویلچر به طرف پشت سر صدرا هست. کسی که رو ویلچر نشسته بود، صورت و سرش پوشونده بود و چیزی مشخص نبود که کی هست؟ صدرا یه لحظه یه نفس عمیق کشید و درهمون لحظه، بوی عطری که چند ساعت پیش، ینی وقتی شبنم باهاش بود و پشت سرش نشسته بود، اسشمام کرد. فورا تصمیم گرفت این بو و عطر را دنبال کنه. به بهانه بستن بند کفشش ایستاد، نشست رو زمین و شروع به بستن کفشش کرد. همین طور که کارشو میکرد و مثلا مشغول بود، با چشمش دنبال کرد و دید پَرَستاره، به طرف راهروی غربی پیش رفت. رفت رو خط سعید و گفت: این پرستاره و ویلچر رو دیدی؟ سعید جواب داد: آره. دارمش. رفت به طرف راهروی غربی. صدرا: عطرش خیلی آشناست. عطر شبنم همین جوری بود. کسی که نشسته بود رو ویلچر، مشکوک میزد. سعید به مانیتور نزدیک تر شد و گفت: صدرا برو دنبالش. ولی مراقب باش. چون دو سه نفر از انتظامات دارن از همون راهرو به طرف راهرویی میان که تو هستی! صدرا دید چند نفر در اطراف یه تخت جمع شدند و اونو دارن به طرف راهروی غربی میبرن. صدرا هم کنار اون تخت راه رفت و دودستی چسبید به تخت که انگار یکی از همراهان بیمار است. اون دو تا مردی که با اون پرستار با هم بودند و داشتند بابای مریضشون رو میبردند متعجبانه به صدرا نگاه میکردند. صدرا همین که دو سه نفر انتظامات از کنارش رد شدند، تخت را رها کرد و با راه رفتن تند، جوری که تابلو نشه به طرف منتهی الیه راهرو پیش رفت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سفر پر ماجرا 03.mp3
8.3M
✍چونان جنینی در رحم مادر، که دنیا احاطه اش کـرده و او بی خبر است... 💠ملکوت؛ تمام جان تو را فرا گرفته است؛ و تو نمی دانی.... 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
علی کریمی رو خیلی نرم محو کردن، به جاش فرخ نژاد اومد فرخ نژاد هم زرنگ بود و کم نذاشت واسشون و از روز اول خیلی تند استوری و پست گذاشت شیوه ی جدید بولد کردن لیدر های دوزاری پ.ن فقط اشتباهش اینه که هنوز باور نکردن مردم برای سلبریتی ها دیگه تره هم خورد نمیکنن دیگه از مهران مدیری ، علی دایی و علی کریمی و وریا غفوری و سردار آزمون که چهره تر ندارید، این سه تا روی هم با کلی دوزاری دیگه مثل محسن طنابنده و سارا و نیکا بی آبرو شدند فرخ نژاد که دیگه در حد بابا پنجعلی هم طرفدار نداره 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کار بسیاااار زیبای کربلایی حسین طاهری 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
براندازان با تمام جلبک مغزی‌هاشون یکی از آنها بعد از سه ماه و چند هفته تازه فهمیده که چرا انقلاب‌شون از تو گِل درنمیاد! جنبش ۷ سر با هفت رهبر، بدون ایدئولوژیک و بدون آینده تهش همین فراخوان‌های آبدوغ‌خیاریه :)) 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
حالا که اینجور شد فعلا قضیه کنسله 😂😂😂 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
🔴 ای کرکس پس خودت چرا توی ایران کاخ ساختی به اون بزرگی......؟ 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گریه‌ی دختران دانشجوی افغان هنگامی که طالبان مانع ورود آنان به دانشگاه شدند پ.ن ای کاش این چند نفر از دختران این سرزمین نیم نگاهی به کشورهای همسایه میکردند بعد گله از نبود آزادی داشتند 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کار بسیاااار زیبای کربلایی حسین طاهری 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
♦️دیدار علی کریمی با رئیس جمهور آلمان 🔹‏چقدر حقیر شده که تا کمر خم شده جلوی کشوری که سلاحهای شیمیایی میداد به صدام تا مردم ایران رو قتل عام کنه! 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
💢جهاد تبیین جرأت میخواهد ؛ شجاعت میخواهد ؛ کسی که حرفِ حق میزند را مسخره میکنند نباید از تمسخر ترسید! 💛 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
✅ جمله دردآور مقام معظم رهبری در دیدار با خانواده های شهدای شاهچراغ که نشان از کم کاری ما انقلابی ها در عرصه روایت گری تاریخ دارد 👇👇👇👇👇👇👇 ایشان فرمودند : ما در مسائل مربوط به حوادث و تاریخ انقلاب اسلامی و جنایت‌های دشمنان از نظر کار رسانه‌ای و تبلیغی، کوتاهی داریم به‌گونه‌ای که نسل جوان ما اطلاعات زیادی از حوادث گذشته از جمله جنایات منافقین ندارد. رهبر انقلاب اسلامی تأکید کردند: تبیین این واقعیتها جزو وظایف فعالان بخشهای هنری، تبلیغی و نگارشی و همه دستگاههای فرهنگی است. 👌دیگر چقدر رهبری باید تاکید بر دانستن حوادث مهم انقلاب و جنایات دشمنان علیه این انقلاب بکنند تا ما برویم سمت مطالعه و دانستن این مسائل ؟؟؟ 👌تلاش کنیم در حد توان دغدغه های رهبری را حل کنیم 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴عملیات نیروی دریایی برای تأمین امنیت جام‌جهانی ♦️فرمانده نیروی دریایی سپاه: در زمان برگزاری مسابقات قطر، نیروی دریایی سپاه جهت ایجاد ثبات و امنیت در آب‌های پیرامونی این کشور با استقرار ناو سر فرماندهی شهید رودکی بیش از ۲۵۰۰ مأموریت گشت دریایی، ۴۷۰ گشت هوایی و ۸۵۰ گشت پرنده‌های بدون سرنشین انجام داد. ✌️✌️ 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| چرا وقتی خوابیم دست‌هایمان خواب می‌روند؟ 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ | مهمونی مامان! 🔸مهمان مامان از اون دست فیلم‌هایی‌ه که تاریخ مصرف نداره و هر بار که می‌بینیمش با گلاب آدینه از اول فیلم حرص و جوش می‌خوریم که مهمونی به بهترین شکل ممکن برگزار بشه! یه مهمونی از جنس همراهی و همکاری با همسایه‌ها که توی ذهن همه موندگار می‌شه. ‌ 🎬 برشی از فیلم سینمایی «مهمان مامان» به کارگردانی داریوش مهرجویی 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110