#سیره_شهدا
#شهیدانه
🌸 آن سالها من در قسمت رانندگی و نقلیه کیهان کار می کردم. یک روز آقای شاه چراغی از قسمت ما اتومبیل تقاضا کردند. نوبت من بود. با یک ماشین لندرور رفتم تا حاج آقا را به مقصد برسانم. ایشان در آن شب بارانی می خواستند به جماران و به بیت رهبری بروند. اتفاقاً در اواسط راه ماشین پنچر شد. من بلا فاصله ازماشین بیرون آمدم و دست به کار شدم ، ناگهان دیدم #شهید_شاهچراغی هم از ماشین پیاده شدند تا به من کمک کنند. من خیلی اصرار کردم که ایشان داخل ماشین بنشینند چون باران شدیدی می بارید و می خواستند خدمت آقا هم برسند نمی خواستم باسر و وضع خیس آنجا حضور بیابند اما هر چه اصرار کردم فایده نداشت یک جکی توی ماشین داشتیم که خراب هم بود. ایشان گفتند که من جک میزنم شما زاپاس رابردار و بیاور. همین طور که مشغول جک زدن زیر ماشین بود جک در رفت و محکم به دستشان خورد و زخمی شد. من ناراحت شدم و گفتم:«حاج آقا دیدی چی شد؟ گفتم شما توی ماشین بنشینید .حالا چه کار کنم ؟!»گفت:« مهم نیست » بالا خره ماشین را به کمک هم روبراه کردیم و دوباره به راه افتادیم. این خاطره را هرگز فراموش نمی کنم . شهید شاهچراغی انسانی فروتن و دلسوز و مهربان بود او یک نوع #اخلاق بی نظیر داشت.
(برگرفته از خاطره آقای مرتضی مددپود)
🍀🍀🌺🍀🍀
╔═════ ೋღ پایگاه بسیج مسجد عابدینیه
@paygah_abedinie
ღೋ ═════╗