قسمت : 9⃣5⃣1⃣
گفت برو یک سنجاق قفلی داغ کن بیاور
گفتم بهش دست نزن بیا برویم دکتر
گفت: «به خاطر این ترکش ناقابل بروم دکتر؟! تا به حال خودم ده بیست تایش را همین طوری درآورده ام. چیزی نمی شود. برو سنجاق داغ بیاور.»
گفتم: «پشتت عفونت کرده.»
گفت: «قدم! برو تو را به خدا. خیلی درد دارد.»
بلند شدم. رفتم سنجاق را روی شعلة گاز گرفتم تا حسابی سرخ شد.
گفت: «حالا بزن زیر آن سیاهی؛ طوری که به ترکش بخورد. ترکش را که حس کردی، سنجاق را بینداز زیرش و آن را بکش بیرون.»
سنجاق را به پوستش نزدیک کردم؛ اما دلم نیامد، گفتم: «بگیر، من نمی توانم. خودت درش بیاور.»
با اوقات تلخی گفت: «من درد می کشم، تو تحمل نداری؟! جان من قدم! زود باش دارم از درد می میرم.»
دوباره سنجاق را به کبودی پشتش نزدیک کردم. اما باز هم طاقت نیاوردم. گفتم: «نمی توانم. دلش را ندارم. صمد تو را به خدا بگیر خودت مثل آن ده بیست تا درش بیاور.»
رفتم توی حیاط. بچه ها داشتند بازی می کردند. نشستم کنار باغچه و به نهال آلبالوی توی باغچه نگاه کردم که داشت جان می گرفت.
✫⇠قسمت : 0⃣6⃣1⃣
کمی بعد آمدم توی اتاق. دیدم صمد یک آینه دستش گرفته و روبه روی آینه توی هال ایستاده و با سنجاق دارد زخم پشتش را می شکافد. ابروهایش درهم بود و لبش را می گزید. معلوم بود درد می کشد. یک دفعه ناله ای کرد و گفت: «فکر کنم درآمد. قدم! بیا ببین.»
خون از زخم پایین می چکید. چرک و عفونت دور زخم را گرفته بود. یک سیاهی کوچک زده بود بیرون. دستمال را از دستش گرفتم و آن را برداشتم. گفتم: «ایناهاش.»
گفت: «خودش است. لعنتی!»
دلم ریش ریش شد. آب جوش درست کردم و با آن دور زخم را خوب تمیز کردم. اما دلم نیامد به زخم نگاه کنم. چشم هایم را بسته بودم و گاهی یکی از چشم هایم را نیمه باز می کردم، تا اطراف زخم را تمیز کنم. جای ترکش اندازه یک پنج تومانی گود شده و فرو رفته بود و از آن خون می آمد. دیدم این طوری نمی شود. رفتم ساولن آوردم و زخم را شستم. فقط آن موقع بود که صمد ناله ای کرد و از درد از جایش بلند شد. زخم را بستم. دست هایم می لرزید. نگاهم کرد و گفت: «چرا رنگ و رویت پریده؟!»
بلوزش را پایین کشیدم. خندید و گفت: «خانم ما را ببین. من درد می کشم، او ضعف می کند.»
کمکش کردم بخوابد. یک وری روی دست راستش خوابید.
✫⇠قسمت : 1⃣6⃣1⃣
بچه ها توی اتاق آمده بودند و با سر و صدا بازی می کردند. مهدی از خواب بیدار شده بود و گریه می کرد. انگار گرسنه بود. به صمد نگاه کردم. به همین زودی خوابش برده بود؛ راحت و آسوده. انگار صد سال است نخوابیده.
مجروحیت صمد طوری بود که تا ده روز نتوانست از خانه بیرون برود. بعد از آن هم تا مدتی با عصا از این طرف به آن طرف می رفت. عصرها دوست هایش می آمدند سراغش و برای سرکشی به خانواده شهدا به دیدن آن ها می رفتند. گاهی هم به مساجد و مدارس می رفت و برای مردم و دانش آموزان سخنرانی می کرد. وضعیت جبهه ها را برای آن ها بازگو می کرد و آن ها را تشویق می کرد به جبهه بروند. اول از همه از خانواده خودش شروع کرده بود. چند ماهی می شد برادرش، ستار، را به منطقه برده بود. همیشه و همه جا کنار هم بودند. آقا ستار مدتی بود ازدواج کرده بود. اما با این حال دست از جبهه برنمی داشت.
نزدیک بیست روزی از مجروحیت صمد می گذشت. یک روز صبح دیدم یونیفرمش را پوشید. ساکش را برداشت. گفتم: «کجا؟!»
گفت: «منطقه.»
از تعجب دهانم باز مانده بود. باورم نمی شد. دکتر حداقل برایش سه ماه استراحت نوشته بود.
گفتم: «با این اوضاع و احوال؟!»
خندید و گفت: «مگر چطوری ام؟! شَل شدم یا چلاق. امروز حالم از همیشه بهتر است.»
گفتم: «تو که حالت خوب نشده.»
لنگان لنگان رفت بالای سر بچه ها نشست. هر سه شان خواب بودند.
✫⇠قسمت : 2⃣6⃣1⃣
خم شد و پیشانی شان را بوسید. بلند شد. عصایش را از کنار دیوار برداشت و گفت: «قدم جان! کاری نداری؟!»
زودتر از او دویدم جلوی در، دست هایم را باز کردم و روی چهارچوب در گذاشتم و گفتم: «نمی گذارم بروی.»
جلو آمد. سینه به سینه ام ایستاد و گفت: «این کارها چیه خجالت بکش.»
گفتم: «خجالت نمی کشم. محال است بگذارم بروی.»
ابروهایش در هم گره خورد: « چرا این طور می کنی؟! به گمانم شیطان توی جلدت رفته. تو که این طور نبودی.»
گریه ام گرفت، گفتم: «تا امروز هر چه کشیدم به خاطر تو بود؛ این همه سختی، زندگی توی این شهر بدون کمک و یار و همراه، با سه تا بچه قد و نیم قد. همه را به خاطر تو تحمل کردم. چون تو این طور می خواستی. چون تو این طوری راحت بودی. هر وقت رفتی، هر وقت آمدی، چیزی نگفتم. اما امروز جلویت می ایستم، نمی گذارم بروی. همیشه از حق خودم و بچه هایم گذشتم؛ اما این بار پای سلامتی خودت در میان است. نمی گذارم. از حق تو نمی گذرم. از حق بچه هایم نمی گذرم. بچه هایم بابا می خواهند. نمی گذارم سلامتی ات را به خطر بیندازی. اگر پایت عفونت کند، چه کار کنیم.
4.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مذهبیها در اقلیتاند؟
⁉️ کدام تبر مارپیچ سکوت را درهم میشکند؟
🎙 حجت الاسلام راجی
https://eitaa.com/samn910
#فوری: ارتش قطر در اقدامی تلافی جویانه زنگ درب سفارت اسرائیل زده و از محل گریخته😁
https://eitaa.com/samn910
❌ مردک ضدنظام
👆خوبه که میدونید از کجا خوردید😊
اما این رو بذار کنار اون پسر تیپ فشن که رفت کنار این سربازها تو خیابون تا کمک کنه مزدورای موساد رو شناسایی کنن!
بذار کنار اون دختر کم حجابی که اومد راهپیمایی و گفت جونم رو واسه رهبرم میدم!
هنوز #ملت_ایران را نشناختید
https://eitaa.com/samn910
Khamenei.ir14030912_46437_128k.mp3
زمان:
حجم:
11.4M
🤲 دعای چهاردهم صحیفه سجاديه
#مرگ_بر_اسرائیل #مرگ_بر_آمریکا #امام_حسین
🤲 دعای هنگام مورد ستم واقع شدن
از امام زین العابدین حضرت سجاد ﷺ
🎙 با نوای حاج مهدی سماواتی
https://eitaa.com/samn910
1.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☝️🎚یه کم آقا مرتضی گوش کنیم
https://eitaa.com/samn910
49.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#یوگا
براتون ۹ دقیقه کارگاه آموزشیِ نقدِ خرافاتِ مشرکینِ شیوا پرست در قالب یُــــــگاااا برگزار کردم!
امیدوارم لذت ببرید …
https://eitaa.com/samn910
3.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆 بارها گفتهایم و باز هم میگوییم: آنها که خیال میکنند تصمیمات رهبر معظم انقلاب تحت فشار یا تحمیل دیگران گرفته میشود، در توهمی عمیق و کودکانه بهسر میبرند. آقای فضائلی هم با صراحت میگوید این تصور یا از سر نادانی است یا از روی غرضورزی!
⬅️حالا بنشینید و مرور کنید: فقط در چند سال گذشته، چه کسانی و چه رسانههایی با هزار ترفند، در موضوعاتی مثل واکسن ، وعده صادق 2 ، آتش بس و.... سعی کردند القا کنند که رهبری تحت «تحمیل شرایط» تصمیم میگیرد.
⬅️ اینها یا بیخبرانند یا مأموران عملیات روانی دشمن! اما جوابشان همان است که همیشه بوده: تصمیمات ولیّ فقیه، نه از سر اجبار، که از سرچشمه حکمت، تدبیر و ایمان به راه انقلاب برمیخیزد…
👆👆 فیلم را با دقت و چند بار ببینید 👆👆
https://eitaa.com/samn910
#گذری_بر_نهج_البلاغه
💠امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام :
🍃🌸 اءَيُّهَا النَّاسُ، الزَّهادَةُ قِصَرُ الْاءَمَلِ، وَ الشُّكْرُ عِنْدَ النِّعَمِ، وَ الْوَرَعُ عِنْدَ الْمَحَارِمِ،
🍃🌸اى مردم، زهد يعنى كوتاه كردن آرزو، و شكرگزارى برابر نعمتها، و پرهيز در برابر محرّمات.
📚نهج البلاغه ،خطبه_81
#ایستاده_ایم | #مرگ_بر_اسرائیل
#ایران_قوی
#مرگ_بر_آمریکا
#ثامن_اراک
https://eitaa.com/samn910
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🟣 تنها کسی که میتواند با صدای بلند و رسا شعار زن، زندگی، آزادی سر بدهد، «محمدِ امین» است که با بعثتش دیگر هیچ دختری زنده به گور نشد!
https://eitaa.com/samn910