🩸أ اَنتَ أخي..؟!🩸
▪️إنَّ زينبَ لَمَّا عَلِمَتْ بِالْوَقْعَةِ، خَرَّتْ مَغشِيّاً عَلَيْها
🥀هنگامی که کار از کار گذشت،زینب کبری علیهاالسلام در بین خیمه از هوش رفت...
▪️فَلَمّا أفَاقَتْ مِنْ غَشْيَتِها رَكَضَتْ نَحْوَ الْمَعرِكَةِ
🥀وقتی به هوش آمد،شکسته حال به سمت گودال قتلگاه شروع به دویدن کرد...
▪️و هِيَ تارَةً تَعثُرُ بِأذْيالِها، وَ تارَةً تَسْقُطُ عَلىٰ وَجهِها، مِنْ عَظَمِ دَهْشَتِها،حَتّىٰ انْتَهَتْ إلىٰ الْمَعرِكَةِ
🥀گاهی چادر زیر پایش گیر میکرد و به زمین میخورد و گاهی از شدت مصیبت با صورت به زمین میافتاد تا اینکه به گودال و قتلگاه مقدس رسید.
▪️فَجَعَلَتْ تَنظُرُ يَمينَاً و شِمالَاً،فَرَأَتْ أخاهَا الْحُسينِ عليه السّلامُ عَلىٰ وَجهِ الْأَرضِ
🥀در بین گودال گشت و گشت تا اینکه در آخر،جسدی شبیه برادرش را دید که بر روی خاک افتاده بود.
▪️و الدَّمُ يَسيلُ مِنْ جِراحاتِهِ كَالْميزابِ،فَطَرَحَتْ نَفسَها عَلىٰ جَسَدِهِ الشَّريفِ وَ جَعَلَتْ تَقولُ:
🥀خون مثل ناودان از جراحات آن بدن جاری بود،زینب کبری علیهاالسلام خود را بر روی آن پیکر قطعه قطعه انداخت.
🥀تشخیص و باورش سخت بود که پیکر برادرش حسین علیهالسلام را اینگونه ببیند،لذا نالهاش به فریاد بلند شد و گفت:
▪️أ أنتَ الْحسينُ أخي؟!أ أنتَ أبنُ اُمّي؟!
🥀تو حسین،برادر منی؟!تو پسر مادر منی؟!
▪️أ أنتَ نورُ بَصَري؟!أ أنتَ مُهجَةُ قلبي؟!
🥀تو همان نور چشم منی؟!تو همان پاره قلب منی؟!
▪️أ أنتَ حُمانا؟أ أنتَ رَجانا؟أ أنتَ كَهفُنا؟أ أنتَ عِمادُنا؟!
🥀تو همان حامیما،امید ما،پناه و تکیهگاه مایی؟!
▪️أ أنتَ ابنُ محمّدِ الْمُصطَفَىٰ؟أ أنتَ ابنُ عليِّ الْمُرتَضَىٰ؟أ أنتَ ابنُ فاطِمَةَ الزَّهرَاءِ؟!
🥀تو پسر محمد مصطفایی؟تو پسر علی مرتضایی؟تو پسر فاطمه زهرایی؟!
📚معالیالسبطین،ج۲ص۳۹
#جهاد_تبیین
#صمصام_المنتقم
#شب_زیارتی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/samsam_almontaghem