eitaa logo
سَمتِ بِهِشت
2.6هزار دنبال‌کننده
22.4هزار عکس
6.7هزار ویدیو
217 فایل
‌ فعالیتها سایت www.samtebehesht.ir ویسگون http://www.wisgoon.com/samte_behesht پیام ناشناس http://harfeto.timefriend.net/16074218476816 ارتباط @Amirmehrab56
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴شوک بزرگ دیگری به ستاد پزشکیان 💢ابراهیم کابوس شاکری رئیس مالی ستاد پزشکیان به دلیل پولشویی دستگیر شد. ♨️رییس ستاد مالی و پشتیبانی پزشکیان که صاحب و مدیرعامل شرکت سیمکو میباشد، به اتهام پولشویی در خرید رای به رقم ابتدایی دو هزار میلیارد تومان دستگیر شد. پزشکیان نیومده چه اطرافیانی دورشو گرفتن! 🗳 . ꧁꧂🌿꧁꧂🌿꧁꧂
وقتی اختلاف سلیقه‌های شخصی رو به واسطه جبهه واحدتون کنار گذاشتید بدونید قطعا برنده‌اید 🗳 . ꧁꧂🌿꧁꧂🌿꧁꧂
570.7K
💥خطر جدیه💥 و ما هنوز در خوابیم... این ویس اصلا خوشایند شما نیست لطفاً گوش ندهید... 🗳 .
تقدیم به شهدای مسجد گوهر شاد و تقدیم به خانم های با حجاب کشورم 💔🌷 🧕🏻 لحاف قرمز رنگ بزرگ را از روی خودم کنار زدم ،بلند شدم به سمت پنجره رفتم، پنجره ی چوبی، آبی رنگ که نمای زیبایی به اتاق هدیه کرده بود را باز کردم ؛پرتوی طلایی رنگ خورشید در اتاق پیچید . روی چارچوب پنجره نسشتم ، به حیاط نگاه کردم ؛ تماشای حوض آبی رنگ که درست در وسط حیاط قرار داشت و شمعدانی های کنار حوض حس خوبی در وجود ایجاد کرد ، دلتنگ روز های بهار شدم که عطر شکوفه های سیب در حیاط می پیچد و فضا را معطر می کند در دلم سودایی نهفته بود که صدای ماد مرا را به حال برگرداند. از پله های پائین رفتم ، خودرو را. به مطبخ رساندم از اتاق کناری وارد شدم فضای مطبخ را دود بخار غذا گرفته بود . سلام مادر سلام زهرا سادات زود باش صبحانه را آماده کن که پدرت با شیر تازه می آید! سینی بزرگی برداشتم پنیر تازه همراه با نانی که مادر پخته بود ، به اتاق بردم و منتظر دم کشیدن چای شدم سفره را درست در وسط گل قالی پهن کردم ، قالی که مادرم با زحمت زیاد بافته بود. به مطبخ برگشتم تا چند استکان کمر باریک برای چای ببرم که چشمم به دیگ های روی اجاق افتاد این همه غذا درست می کنی برای ظهر اضافه می ماند نذری. داریم ؟ ظهر عمو و زن عمو همراه با بچه ها برای ناهار به خانه می آیند ، عمو به پدر گفته خبری در شهر است !؟ زیر لب تکرار کردم چه خبری!؟ صدای پدر رشته افکارم را پاره کرد سلام بر اهل خانه 🥰 سلام آقا دست شما درد نکنه سفره که پهن هست ؟ زهرا سادات شیر🍶 روی اجاق بگذار . دورهم مشغول صبحانه خوردن بودیم که خواستم از پدر در مورد اتفاق ها در شهر بپرسم که یاد صحبت او افتادم ؛ « نباید موقع غذا با هم صحبت کنیم نعمت خدا حرمت دارد» بعد از صبحانه طاقت نیاوردم جلو رفتم پدر چه اتفاقی افتاده ؟ دستانش را به آرامی روی دهانم گذاشت منتظر باش دختر عزیزم❤️ نویسنده :تمنا🍀💐