eitaa logo
سَمتِ بِهِشت
2.6هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
6.7هزار ویدیو
217 فایل
‌ فعالیتها سایت www.samtebehesht.ir ویسگون http://www.wisgoon.com/samte_behesht پیام ناشناس http://harfeto.timefriend.net/16074218476816 ارتباط @Amirmehrab56
مشاهده در ایتا
دانلود
#عوامل_غصب_خلافت_امام_علی_ع #نتیجه_گیری از آن چه گذشت، این نتیجه را می‌گیریم که عوامل بسیاری؛ از جمله حسادت‌ها، کینه‌ها و بغض‌هایی که قریش از آن حضرت به خاطر ... #قسمت_آخر #فقط_حیدر_امیرالمؤمنین_است ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
#مصائب_حضرت_زهرا_س #نکته_پایانی در پایان متذکر می‌ شویم اسناد هتک حرمت زهرای مرضیه (س) در متون اهل سنت خیلی بیشتر از آن چیزی است که در این مجموعه به آن اشاره شده است ما در این ... #قسمت_آخر #السلام_علیک_یا_فاطمه_الزهرا_س ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
دعا در روز بیست و یکم ماه رمضان ← سوال از صاحب فرج و خروج حضرت و چون از تسبیح و تحمید و تقدیس و ثنای خدای تعالی فراغت یافتیم، و بر رسول خدا (ص) درود فرستادیم و برای تمام مؤمنین و مؤمنات و مسلمین و مسلمات اولین و آخرین دعا کردیم، آن حضرت به سجاده افتاد ساعتی طولانی جز نفس کشیدن چیزی از او نمی‌شنیدیم، سپس شنیدم دعایی خواندند و هنگامی‌که از دعا فراغت یافت سر برداشت، عرضه داشتم: فدایت گردم تو دعا می‌کنی برای فرج کسی که به فرج او برگزیدگان و اولیای خداوند گشایش یابند آیا تو خود آن کس نیستی؟ فرمود: نه. آن شخص قائم آل محمد (ص) است. گفتم: آیا برای خروج او نشانه‌ای هست؟ فرمود: آری؛ کسوف خورشید هنگام بر آمدنش دو سوم ساعت از روز گذشته، و خسوف ماه شب بیست و سوم، و فتنه‌ای که بر اهل مصر سایه‌ی بلا افکند و قطع شدن رود نیل، به آنچه برایت بیان نموده بسنده کن، و شب و روزت را در انتظار مولایت باش، که خداوند هر روز در کاری است، و هیچ کاری از کار دیگر او را باز ندارد. او الله پروردگار عالمیان است، و نگهداری دوستانش به او می‌باشد و آنها نسبت به او بیمناکند. ابن طاوس، علی بن موسی، اقبال الاعمال، ص۲۰۰- ۲۰۱. ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
سَمتِ بِهِشت
#قسمت_چهاردهم #سادات_بانو صبح روز پنجشنبه با صدای گریه فخر السادات از خواب بیدار شدم گویی متوجه شد
سید ضیا الدین نگاهی به پدر کرد آه سردی کشید زیر لب زمزمه کرد ما باید از اینجا برویم پدر چای تلخ را به سمت سید تعارف کرد کجا می خواهید بروید فخر السادات خیلی کوچک ضعیف هست مادر در حالی از حیاط داخل اتاق آمد روبه سید آقا سید شما مهمان ما هستید اگر از این شهر بروید از نجمه بانو دور می شوید سید در حالی که چایی را به دهانش نزدیک کرد شرایط من طوری نیست که بتوانم در این شهر بمانم من به عنوان یک فراری هستم ، عیالم را هم شهید کردند این شهر خاطرات تلخی برایم به جا گذاشته است مادر بغضش را فرو داد حالا کدام شهر می روید سید در فکر فرو رفت اصفهان ،شهر خیلی آرامی هست فاصله ی زیادی هم با اینجا دارد فقط شما زحمت بکش خانه را برای فروش بگذار پولش هم بگذار به حساب زحمت هایی که کشیدی پدر در حالی که به فکر فرو رفته بود این چه حرفی هست آقا سید شما رسیدی اصفهان نامه بنویس مو محل زندگیت را بگو من هم می آیم و پولت را می دهم و دیداری تازه می کنیم من در حالی که اشک روی گونه هایم جاری می شد با هق هق خیلی دلم برای فخر السادات تنگ می شود هوای گرگ و میش روز چهارشنبه 17شهریور ماه درست نمی توانسیم جلوی پشمان را بیبنم مادر در حالی که با فانوس جلوی دالان آمد فخر السادات را به دست سید داد تا را به آغموس بگیرد سید پدر را بغل کرد نگاهی به فخر السادات کردم که با آرانش خوابیده بود زیر لب به آیت الکرسی خواندم که در کلاس قرآن یاد گرفته بودم سید خدا خافظی کرد واز خانه خارج شد نگاه من خیره به او بود نویسنده : تمنا 🌺 کپی در صورتی که با نویسنده صحبت شود 🌿 پایان 🍃🌹
گوشے را برداشتم نگاهے به ساعت ڪردم واے خدا من دیرم شد بلند شدم در ڪمد را باز ڪردم یڪ مانتوے مناسب و خوش رنگ انتخاب ڪردم و بعد از مرتب ڪردن مقعنه ، گوشے را از روے تخت برداشتم و از پله ها پائین رفتم صبح بخیر خواهرے ڪجا میروے ؟ صبح تو هم بخیر دانشگاه خیلے دیر شده امروز براے میان ترم اندیشه اسلامے ارائه دارم در خانه را باز ڪردم از وردشاد خداحافظے ڪردم وقتے به سر خیابان رسیدم سوار تاڪسے شدم و به سمت دانشگاه حرڪت ڪردم زمانے ڪه در تاڪسے بودم متن آماده شده را چند بار مرور ڪردم بعد از بیست دقیقه به دانشگاه رسیدم ڪرایه تاڪسے را حساب ڪردم وارد دانشگاه شدم نسبت به روز هاے قبل دانشگاه خیلے شلوغ بود با عجله خودم را به ڪلاس رساندم داخل راهرو چند دانشجو در حال بحث در مورد تاریخ امتحان با استاد بودم به سمت ڪلاس رفتم بعد از در زدن وارد شدم سلام استاد ببخشید دیر رسیدم مشڪلے نیست بفرمایید روے صندلے ردیف اول نشستم دانشجویان چند نفر براے میان ترم اندیشه اسلامے تحقیق آمده ڪردید ؟ تعدادے از دانشجویان دست گرفتند من ڪه اشتیاق زیادے براے ارائه داشتم با هیجان استاد من مے تونم ارائه بدهم درخدمتان هستیم از روے صندلے بلند شدم و به سمت تابلوے هوشمند رفتم بعد از قرار دادن فلش در لپ تاپ صفحه ے ورد روے پرده ڪلاس نمایش داده شد بسم الله الرحمن الرحیم همان طور ڪه استاد در جلسات پیشین اشاره ڪردند هدف خلقت انسان یڪ زندگے مادے و این جهانے نیست ڪه خودمان را مشغول فعالیت هاے زودگذر بڪنیم ما براے هدف بزرگترے آفریده شدیم هدف ما عبادت و بندگے خدا است ڪه در پرتو زندگے خدایے ظهور مے ڪند وقتے شما دانشجویان عزیز یا هر فردے همه ڪار هاےخودش را در راه خدا انجام بدهد به اوج بندگے و اخلاص مے رسد دانشجویان با دقت به صحبت هاے من گوش مے دادند عزیزان سعے ڪنید ارزش خودتان را در بدانید و و متوجه باشید براے چه چیزے خلق شدید تا بهترین وجه از آن استفاده ڪنید بعد از پایان سخن من استاد به دانشجویان خیلے عالے توضیح دادند لطفاً تشویق بفرمایید با صداے تشویق دانشجویان به سمت صندلے برگشتم استاد ادامه دادند پاورپوینت ڪه ارائه دارند بسیار عالے بود تصاویر خیلےخوبے انتخاب ڪردند چه ڪسے داوطلب هستند براے ارائه چند نفر دست خود را بالا بردند حدود چهل دقیقه ڪنفرانس ها طول ڪشید بعد از پایان ڪلاس بلند شدم ڪه بیرون بروم ڪه صداے پگاه را شنیدم ویشڪا متوجه حضور من در ڪلاس نشدے ؟ نگاهے به پگاه ڪردم خیلے از نظر ظاهر تغییر ڪرده بود موهاے ڪمترے بیرون از مقعنه بود و مانتوے آزادترے پوشیده بود سلام ببخشید خیلے توے فڪر ارائه بودم ندیدمت بے خیال مهم نیست ؛ نگین مے خواهد تو را ببیند تماس گرفت توے پارڪ منتظرت هست هر دو به سمت محل قرار رفتیم در فاصله اے ڪه از ڪلاس خارج شدیم تا به پارڪ برسیم به نگین فڪر مے ڪردند بخاطر سبڪ زندگے من خیلے رفتارش تغییر ڪرده اے ڪاش راه درست زندگے را متوجه مے شد پگاه نگاهے به من ڪرد ویشڪا چرا توے فڪر رفتے ؟ نگین روے آن نیمکت نشسته درسته ؟ آره خودش است به سمت نیمڪت رفتم سلام نگین جان چطورے ؟ نگین نگاهے به ڪرد و با سردے پاسخ داد چه خبر خیلے ڪم پیدایے درست به ما محل نمیدے ویشڪا خودت را لوس نڪن من بخاطر رفتار هاے عجیب غریب تو ناراحت هستم ڪدام رفتار من راه درست زندگے را انتخاب ڪردم نگین سرش را پائین آورد سڪوت ڪرد بعد از چند دقیقه تو مثل قبل با پسر هاے دانشگاه گرم نمے گیرے و مانتوهاے جلو باز نمےپوشےخیلے از ڪار هاے گذشته را انجام نمے دهے ؟ دستم را بالا بردم و مقنعه ام را صاف ڪردم عزیز دلم اگر تو هم راه زندگے خودت را پیدا ڪنے دیگرنیازے به این ڪار ها ندارے نگین صحبتے نڪرد بچه ها موافق هستید برویم سلف یڪ نوشیدنے 🧃بخوریم عالیه☺️ مشڪلے نیست در هر حالے ڪه هر سه سڪوت ڪرده بودیم به سمت سلف دانشگاه رفتیم. نویسنده :تمنا 🥰🌹
وارد فضای زندان شدم از حیاط کوچک جلوی درب عبور کردم نگهبان مرا راهنمایی کرد تا به اتاقی رسیدم که فضای از تعداد زیادی میز صندلی پر شده بود به طرف میز آخر در گوشه سمت راست قرار داشت رفتم نگاهی به اتاق کردم دیوار ها به رنگ آبی بود، آرامش خاصی به اتاق می داد چند نفر دیگر هم وارد اتاق شدند و در میز های مختلف نشستند مدتی طول کشید تا زندانی ها از سلول هایشان به آن اتاق منتقل کردند از دور که شایان را دیدم بلند شدم و لبخندی زدم چهره اش در این دو هفته خیلی از بین رفته بود، رنگ روی قبل را نداشت به طرف من آمد سلام چطوری سلام ویشکا جون خوبم حال روزت این نشون نمی ده آهی سردی کشید می گذره دیگه ... شایان چرا این کار کردی تو آمدی برای دیدن من یا ... نه فقط نگران حالت هستم توی چند وقت حتی نتوانستم درست بخوابم خودم هم درست نمی دانم اما در مدتی که در فرانسه بودم گروه منافقین خلق( مجاهدین خلق) خیلی بر علیه نظام جمهوری اسلامی تبلیغ می کردند، خوب از من هم به عنوان فردی تحصیل کرده استفاده کردند یعنی چی ؟ ببین چون من دانش کامپیوتر داشتم می توانستم هر اطلاعاتی را به نوعی که می خواهم تغییر بدهم کار ما همین طور پیش رفت تا یک روز ماموریت دادند باید چند نفر را در ایران بکشیم و یکی از آن همسر دوست ... می دانم دیگر دامه نده ببین همه ی تلاشم را می کنم تا از دوستم رضایت بگیرم حداقل شاید تخفیفی در جرمت حاصل شود با صدای سرباز سرم را برگرداندم وقت ملاقات تمام هست شایان بلند شد نگاه معصومانه ای به من کرد منتظرم بمون از زندان که خارج شدم تاکسی گرفتم که تا خانه ی نرگس مرا برساند داخل ماشین چند بار با پگاه تماس گرفتم تا او را ببینم اما گوشی ی او خاموش بود فاصله خانه ی نرگس تا زندان زیاد بود حدود چهل و پنج دقیقه در ماشین بودم در این مدت جمله ی آخر شایان از ذهنم بیرون نمی رفت وارد کوچه که شدیم چشمم به نرگس افتاد که در حال خارج شدن از خانه بود از ماشین پیاده شدم جلو رفتم سلام نرگس خانم سلام عزیزم اتفاقی افتاده راستش خواستم باهاتون حرف بزنم خب بفرمائید داخل مزاحم نیستم داخل خانه رفتیم خانه مثل همیشه مرتب بود عطر خوبی فضای خانه را پر کرده بود نگاهی به اطراف کردم که چشمم به عکس علی آقا افتاد در دلم آشوب شد با صدای نرگس سرم را برگرداندم زودتر از این ها منتظرت بودم شرمنده به خاطر اتفاقات گذشته اصلا پای آمدن نداشتم ... راستش نمی دانم چطور باید بگویم بگوعزیزم امکان داره یعنی امکان داره که از شکایتون صرف نظر کنید نرگس حالت چهره اش عوض شد با صدایی ملایم برای چی ؟ آخر امروز رفتم زندان شایان توضیح داد که اون فقط بازی خورده و بخاطر این که مهره ی سوخته شده بود ماموریت کشتن آدم های ایران را دادند نرگس نفس عمیقی کشید راستش ویشکا جان خودم در این فکر هستم یادت هست آن شب که آن دو جوان مزاحمت شدند آن ها اعتراف کردند که علی را شهید کردند لبخندی بر لب زدم و نگاهی به عکس علی آقا کردم نویسنده :تمنا🥰🙏🏻
🕰 با صدای شنیدن در چشمان بسته خودم را باز کردم روسری را مرتب کردم ، چادر گلدار را از گوشه‌ای برداشتم . همین طور که به سمت در می‌رفتم ،چادر را سر کردم ،با صدای بلندی گفتم چه کسی هستی؟ سمیه باز کن فخرالسادات! لبخندی زدم ، با چهره گشاده از او استقبال کردم. سلام خواهر جان چه عجب از این طرف‌ها! سمیه لبخندی زد سلام خیلی دلم برای تو تنگ شده بود😍 ببخشید صبح زود مزاحم شدم، دستم را از روی شانه او برداشتم ، به سمت در راهنمایی اش کردم، این چه حرفی هست می‌زنی تو همیشه مرا حم هستی!🥲 اتفاقاً کسی خانه نیست دلم خیلی گرفته بود، پدر که در محبس است مادر هم.... سمیه سرش را زیر انداخت؛ مادرت کجاست ؟! به امامزاده صالح رفته است، تا برای آزادی پدرم دعا کند. وارد اتاق شدیم خواستم به سمت مطبخ بروم تا کمی خوراکی بیاورم ،که سمیه دستم را گرفت برای دیدن تو به اینجا آمدم فرصت برای خوردن فراوان هست. سمیه با هیجان خاصی گفت فخرالسادات بگو چه شده است؟ آهی کشیدم گفتم :حتماً باز اتفاق بدی افتاده است . سمیه گفت اشتباه می‌کنی! این بار کمی متفاوت از قبل هست با کشته شدن ناصرالدین شاه شرایط جوری شده است که می توانند آزادمردان به نشر معارف و تاسیس مدرسه بپردازند . قرار است مدارس بیشتری تاسیس شود تا پسرها بتوانند به مدرسه بروند . آه از نهادم بلند شد😮‍💨 چه سودی برای ما دارد وقتی ما به مدرسه نمی‌رویم، تو به این فکر کن وقتی برادرت از خدمت سربازی برمی‌گردد، می‌تواند دوباره به مدرسه برود و در اوقات بیکاری به تو درس بدهد. زیر لب زمزمه کردم خدا را شکر شرایط کمی بهتر شد بعد نگاهی به سمیه کردم راستی قالی را تمام کردین ؟! سمیه گفت نه هنوز تو به ما کمک می‌کنی؟ تمام شود چندان چیزی از آن باقی نمانده است . چند لحظه‌ای سکوت کردم و بعد گفتم به مادرم می‌گویم اگر قبول کند چرا که نه! نویسنده :تمنا 🥰🥺