سوال –در خصوص سوره ی لقمان آیات بیست تا بیست و هشت توضیح بفرمایید.
پاسخ- در آیه ی بیست این سوره خداوند متعال می فرماید: نمی بینید که خدا همه ی موجودات آسمان و زمین را مسخر و در خدمت انسان قرار داد. گویی همه چیز مقدمه ای است برای اینکه در خدمت انسان باشد و انسان بتواند رشد کند. خدا نعمت های خود را گسترده و فراوان سرازیر کرد. نعمت های ظاهری همین نعمت های مادی است که به چشم می آید. مانند بدن سالم، خانواده ی آبرومند، عقل و هوش و غیره. اما نعمت های باطنی، نعمت های معنوی است. مثل معرفت به خدا، دین، حب اهل بیت وغیره که خیلی اوقات نادیده می گیریم. من زمانی خدمت آیت الله اراکی ره بودم. ایشان اشک می ریخت و نعمت های خدا را اسم می برد. که اگر من الان بگویم شاید برخی بخندند. ایشان می گفت: خدا ابروی ما را بالای چشم قرار داده است. اگر این ابرو زیر چشم بود چقدر زشت بود. انگشت ها با هم مساوی نیست. اگر مساوی بود ما یک دکمه را هم نمی توانستیم ببندیم. اینها چیزهایی است که به چشم نمی آید و ما فکر می کنیم عادی است. هرچقدر انسان لطیف تر باشد، این نعمت ها بیشتر به چشم او می آید. در این آیه خداوند می فرماید که نعمت های مادی و معنوی خود را سرازیر کرده است. اما با این وجود بازهم برخی از مردم با خدا جدل می کنند. بدون اینکه علمی داشته باشند و یا فطرت، آنها را راهنمایی کند و نه اینکه کتاب آسمانی آنها را هدایت کند. یعنی بدون هیچ حجت و دلیلی این کار را می کنند. اینها همه نعمت ها و نشانه هایی است برای اینکه انسان، با خداوند آشتی کند. اما باز هم لجوجانه بر روی موضع خود می ایستد.
سوال – لطفاً چند کتاب درخصوص رجعت معرفی بفرمایید.
کتاب بازگشت به دنیا در پایان تاریخ – از آقای خدامراد سلیمیان. کتاب ارزنده ای است که بسیارروان درخصوص رجعت نوشته شده است. از انتشارات بوستان کتاب. کتاب دوم: عصر شکوهمند رجعت است. از آقای محمد رضا اکبری. کتابی است که در آن روایاتی که درخصوص رجعت است به خوبی بررسی شده است. کتاب سوم: رجعت بازگشت بزرگ در هنگام ظهور است. از آقای حسین شهمیری. کتاب چهارم: زیبایی مرگ در کلام عارفان. از آقای محمد جواد شعبانی مفرد.
سوال – در خصوص زمان های توقف در زمان حشر توضیح بفرمایید.
پاسخ – در قرآن در سوره ی معارج خداوند متعال فرموده که ملائکه و روح که کارگزاران حکومت الهی هستند بالا می روند، گویی کار آنها تمام شده است. روز قیامت همان روز محشر است. این یک روز است اما روزی که به تعبیر قرآن به اندازه ی پنجاه هزار سال است. البته می تواند نسبت به افراد متفاوت باشد. در روایتی از امام صادق (ع) است که قیامت پنجاه موقف است که هرکدام هزار سال طول می کشد. در جلد هفت بحارالانوار روایت شده که امام صادق (ع) فرمود: خود شما در اینجا به حساب خود رسیدگی کنید، قبل از اینکه در قیامت از شما حساب بکشند. در قیامت هر موقف هزار سال است. مرحوم شیخ صدوق قرموده که در هرکدام از این توقف گاه ها یک تکلیفی از تکالیف بررسی می شود. یک موقف مربوط به نماز. یکی مربوط به ذکات است. یکی مربوط به ولایت است. یکی مربوط به صله ی رحم است. یکی مربوط به حق الناس است. که در روایت است اسم آن مرصاد است. مرصاد در آیه ی قرآن نیز آمده است. پیامبر فرمودند: در همین مرصاد که توقفگاهی است که حق الناس را بررسی می کنند، می دانید مفلس چه کسی است؟ اصحاب گفتند: مفلس کسی است که پولی نداشته و هزینه های زیادی بر روی دوش او است. پیامبر(ص) فرمودند: نه مفلس کسی است که با کوله باری از خیرات و حسنات وارد موقف مرصاد می شود. اما آنجا طلبکاران او را می آورند. چون حق الناس است و باید از آنها حلالیت بطلبد. در آنجا آنقدر باید از کیسه ی خیرات خود به این طلبکاران بدهد تا او را حلال کنند. همه چون نیاز دارند، به سادگی فرد را حلال نمی کنند. اگر این کیسه ی خیرات تمام شد، از گناهان فرد طلبکار برداشته و داخل کیسه ی او می گذارند. مفلس این فرد است که ابتدا با کیسه ای از حسنات وارد شده، اما الان کیسه ای پر از گناهان دارد. نباید گفت که این مسئله خلاف قرآن است. البته قرآن گفته است که کسی گناه دیگری را بردوش نمی کشد. پس چطور گناه دیگران را بر روی دوش ما می گذارند. این گناه دیگران، درواقع تاوان عمل خود ما است. ما که در دنیا ظلمی کرده ایم و حالا باید از آن افراد حلالیت بطلبیم. در دنیا می توانستیم با دو کلمه حلالیت بطلبیم. یا از اول مراقب بودیم که حقی از دیگران ضایع نمی کردیم. در قیامت باید حلالیت طلبید، اما کسی پول نیاز ندارد. حسنات هم که تمام شده است. بنابراین باید باری از دوش فرد طلبکار برداریم تا ما را حلال کند. وگرنه باید در این موقف هزار سال باقی بمانیم.
یک آیه ی دیگری در سوره ی حج است که گفته زمان روز قیامت هزار سال است. اما در سوره ی دیگری پنجاه هزار سال گفته است. البته اینها با هم منافات ندارد. چون آیه ی سوره ی حج تنها یک موقف را گفته است. گاهی می پرسند مگر سال از گردش زمین به دور خورشید بوجود نمی آید ؟ در قیامت به فرموده ی قرآن، خورشید و زمین وجود ندارد، پس این سال چگونه است. جواب در خود آیه آمده است. منظور پنجاه هزار سال، از سال هایی است که شما می شمارید. یعنی مقدار آن طولانی است و اگر شما بخواهید با مقیاس های دنیایی آن را اندازه بگیرید، به اندازه ی پنجاه هزار سال است. از پیامبر(ص) سوال کردند که این مدت خیلی طولانی است. با وجود پنجاه هزار سال دیگر رمقی نداریم که به بهشت برسیم. پیامبر(ص) فرمود: قسم به خدایی که جان من در دست او است. برای یک مومن از خواندن یک نماز واجب کمتر طول می کشد. مومن باید تا آنجا که می تواند نماز اول وقت بخواند. نماز خود را بی جهت قضا نکند. می تواند این پنجاه هزار سال را با نماز کوتاه کند. بنابراین برای شخص مومن سریع می گذرد. افرادی که اهل ولایت هستند، از ترس روز قیامت در امان خواهند بود. البته اهل ولایت باید تلاش کند. در جایی که مشکل پیدا کردند، ولایت از آنها دست گیری خواهد کرد.
هدایت شده از برنامه تلویزیونی سمت خدا
97-6-15-حجت الاسلام عالی.mp3
10.96M
🔊 فایل صوتی برنامه سمت خدا
👤 #حجت_الاسلام_عالی
📚 با موضوع : یاد مرگ
🗓 پنجشنبه پانزدهم شهریور ماه
🗂 حجم : ۱۰.۴ مگابایت
📝 متن کامل برنامه
➡️ https://eitaa.com/samtekhoda3_matn/1151
💠 @samtekhoda3
برنامه سمت خدا
موضوع برنامه : سیره تربیتی حضرت یوسف(ع) در قرآن کریم، شرح آیات 37 و 38
كارشناس : حجت الاسلام والمسلمين عابدینی
تاريخ پخش : 17-06-97
شریعتی: بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
یوسف ای گمشده در بی سر و سامانیها *** این غزل خوانیها، معرکه گردانیها
سر بازار شلوغ است تو تنها ماندی *** همه جمعند چه شهری، چه بیابانیها
چیزی از سوره یوسف به عزیزی نرسید *** بس که در حق تو کردند مسلمانیها
همه در دست ترنجی و از این میرنجی *** که به نام تو گرفتند چه مهمانیها
خواب دیدم که زلیخایم و عاشق شدهام *** ای که تعبیر تو پایان پریشانیها
عشق را عاقبت کار پشیمانی نیست *** این چه عشقی است که آورده پشیمانیها
این چه شمعی است که عالم همه پروانهی اوست *** این چه پروانه که کردَست پر افشانیها
یوسف گمشده دنبالهی این قصه کجاست؟ *** بشنو از نی که غریبند نیستانیها
بوی پیراهن خونین کسی میآید *** این خبر را برسانید به کنعانیها
«صلی الله علیک یاأبا عبدالله» سلام میکنم به روی ماهتون، به دلهای صاف و زلالتان، به سمت خدای امروز خیلی خوش آمدید. حال و هوای محرم از راه میرسد. ماه عزای سیدالشهداء، خیلیها از مدتها قبل خودشان را آماده کردند که سوار سفینة الحسین شوند. انشاءالله خداوند به همه ما کمک کند که بتوانیم از فرصتی که در پیش روی ما هست نهایت بهره و استفاده را ببریم. حاج آقای عابدینی سلام علیکم و رحمة الله، خیلی خوش آمدید.
حاج آقای عابدینی: سلام علیکم و رحمة الله، السلام علیک یا أباعبدالله. خدمت حضرتعالی و همه بینندگان و شنوندگان عزیز عرض سلام دارم. آخرین روزهای سال قمری هستیم که در این ماه همراه شده با آخرین روزهای ماه ذی الحجه که ماه ولایت بود و در محضر ولایت بودیم. انشاءالله اولین روزهای سال قمری با سفینة النجاة و کاروان امام حسین(ع) همراه و همسفر شویم.
شریعتی: امروز هم سرا پا گوش هستیم و بحث شما را خواهیم شنید.
حاج آقای عابدینی: (قرائت دعای سلامت امام زمان) با تمام وجودمان منتظر روزی هستیم که پرچم توحید در سراسر عالم به رهبری و ولایت امام زمان(عج) به پا شود و همه ما با تمام وجود به سمت خدای سبحان و اخلاق حمیده الهی و جامعه توحیدی حرکت کنیم و در رکاب حضرت باشیم و به بهترین افتخارات از جهت وجودی نائل شویم. انشاءالله انقلاب ما زمینهساز این حرکت باشد. در محضر سوره یوسف(س) هستیم و در محضر قرآن کریم هستیم. این نکات عظیمی که خدای سبحان با تمام لطافت در این آیات برای ما قرار داده تا بتوانیم بفهمیم و عامل به آنها باشیم. به آیه 37 و 38 سوره یوسف رسیدیم. گفتیم وقتی اینها از یوسف(س) تعبیر خواب خواستند، حضرت فرمودند: قبل از اینکه طعام شما بیاید من برای شما خواهم گفت طعام شما چیست و برای شما تعبیر خواب خواهم کرد تا این جریان طعام علامت این باشد که دانستن این و بیان اینکه معلوم نبوده علامت بر صدق تعبیر خواب هم باشد که بدانند یک امر یقینی است. این گذشت و بعد حضرت فرمودند: این تعبیر خوابی که برای شما بیان میکنم «مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي» است.
یک بیانی در روایات داریم که میفرمایند: معرفت و علم و نتایجی که برای انسان در کارهایش ایجاد میشود، صنع خداست، فعل خداست. من که معرفت نداشتم چگونه میتوانم ایجاد کنم. من میتوانم مقدماتش را که دارم بچینم اما ترتّب نتیجه و معرفت فعل من نیست چون من نداشتم. آن را خدا ایجاد میکند. اگر کسی این را باور کند که هر علمی که برایش ایجاد میشود، هر نتیجهای که در زندگی برایش پیش میآید از جانب خدا و اعطای اوست و مقدماتش را خدا توفیق داده که ایجاد کند. اما ترتّب نتیجه حتماً فعل خداست. ثمره و نتیجه کار از جانب خداست. اگر انسان این را ببیند هر جا که ثمره و نتیجهای بر مقدماتی که چیده ایجاد شود، آنجا این را پیک خدا میبیند و با آن یک جذبه برایش ایجاد میشود که خدا او را تحویل گرفته است و به او این را اعطا کرده است. در هر علمی که روز به روز برای ما ایجاد میشود، هرچه را نمیدانستیم عالم شدیم. هرکاری را که نداشتیم ایجاد کردیم. اگر بدانیم این نتیجه و ثمره که محقق شده فعل خداست. یعنی دائماً دارد به ما میدهد. با ما ارتباط دارد و نزدیک هست. حشر داریم. «ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي» اینها را خدا به من داده است. تا وقتی انسان احساس کند که اینها را خودش دارد. مثل قارون که «إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِي» (قصص/78) اینجا یعنی سقوط، یعنی این علم را در حد خودش دید نه در حد خدا. دو نکته اینجا هست، یکی اینکه کسی که علم را در حد خودش میبیند حد خودش حاکم بر علم میشود ولی کسی که علم را از جانب خدا میبیند، علمش هم حد ندارد. غیر از آنکه جذبه الهی و توجه و عنایت ربانی میبیند و با خدا انسش بیشتر میشود، علمش هم حد نخورده است. ما اگر علم را از خودمان ندیدیم و از جانب خدا دیدیم «مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي» من چه کاره هستم. وقتی او دارد میدهد تابع وجود خدا میشود. درست است که ممکن است من محدودش را بفهمم اما این علمی است که یقین دارم حد ندارد. یعنی این ظرفیت را دارد که اگر من از آن مقدمات درست استفاده کنم این وسیع و وسیعتر شود. این یک نگاه توحیدی است که چطور توحید را در سر تا سر زندگیمان توسعه بدهیم و در هر عملمان گسترش بدهیم.
معمولاً ما در نگاهمان خیلی موحد نیستیم. کارها را به خودمان میبینیم. فاعل و نتیجه را از خودمان میبینیم. چقدر نگاه زیباست، یک موحد دارد زندگی توحیدی را برای ما بیان میکند. «ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي» این را خدا به من تعلیم داده است. به ما میگویند: اینطور یاد بگیرید. اینکه خودش اینقدر خدای سبحان به او داده خودش را ذلیل و خاضع در مقابل خدا میبیند، هرچقدر خضوع و ذلت در مقابل خدا بیشتر شد عزت در مقابل دیگران دارد. ذلت عبودیت به عزت ربوبیت وصل میشود. یعنی خدای سبحان انسان را عزیز میکند. بر خلاف آنجایی که انسان این را محور در خودش بکند. کسی که مال را محصور در خودش کرد و علم را برای خودش دید. این چقدر نزد مردم پست میشود. کسی که نگاه اینچنین دارد خسیس میشود. لقمان یک وصیتی دارد خیلی زیباست، اگر کسی چیزی را مالک شد خودخواه میشود! اما اگر مالکیت را از خودش ندید و از خدا دید خودخواهی ندارد. هرچه بدهد بیشتر میشود، این را میداند و وعده الهی است. اگر کسی خودش را نسبت به چیزی مالک دید، خودخواه میشود. مال و زندگی هم همینطور است. همه اعمال انسان همینطور است.
یک نکته که در آیه شریفه اشاره کردیم این است که «إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ» بعد دارد «وَ اتَّبَعْتُ» گفتیم که ترک با تبعیت لازم و ملزوم هستند. ترک باید صورت بگیرد تا تبعیت معنا بدهد. این همان تولی و تبری است. تبری آن ترک است. تولی آن دوست داشتن و تبعیت است. یعنی انسان در هرجایی که میخواهد رشد بکند تولی و تبری منشأ رشد هستند. این دو باید با هم باشند. انسان نمیتواند بی محبت باشد، اگر محبتش را رها کرد، کنترل و مدیریت نکرد میرود آنجایی که باید برود. انسان یک موجود محبتی و نفرت و بغضی است. این هردو در وجود انسان کامل و شدید است. اگر اینها را مدیریت نکرد که محبتش کجا برود، اگر مدیریت نکرد بغضش کجا برود، اگر بغض به نقص تعلق نگرفت، ناخود آگاه بغض به طرف کمال میرود. اگر محبت به سمت کمال صورت نگرفت، محبت به سمت نقص میل پیدا میکند. کم کم به بدی علاقهمند میشود. پس باید تولی و تبری در وجود ما باشد. ما نمیتوانیم بی تفاوت رهایش کنیم. چون او خود به خود در وجود ما زبانه میکشد. هر علمی که کسب میکنیم، هر ارتباطی که میگیریم، دائر مدار یک محبت و یک بغض است. هر حرکتی دائر مدار کندن بغض، یک رسیدن است که محبت اس. محبتهای عملی و بغضهای عملی و محبتهای اخلاقی و بغضهای اخلاقی، محبتهای اعتقادی و بغضهای اعتقادی، همه اینها را دارد.
خدا حضرت آیت الله بهجت را رحمت کند. ایشان فرمود: اعمال ما خیلی شرایط برای قبول دارد. لذا خیلی به اعمالمان دل نبندیم. اما چیزی که میتواند به نجات انسان سرعت بدهد، محبتها و بغضهای درونی انسان است. هرچه اینها را درست به کار بگیریم شرایط قبولیاش سادهتر است. چون خیلی شدید و سریع است. خدا انسان را اینطور خلق کرده که مثل یک پر است، زود به این طرف و آن طرف پر میکشد.
در حدیث آمد که دل همچون پری است *** در بیابانی اسیر صَرصَری است
صرصر آن محبت است و این پر هم، دل است. صَرصر باد محبتی است که کشیده میشود، اسیر آن است و میبرد. اگر نتوانست محبتش را مدیریت کند اسیر محبت میشود و به جایی که نمیخواهد گاهی کشیده میشود. لذا یوسف(ع) اینجا «تَرَكْتُ ... وَ اتَّبَعْتُ» پس در عمل هم باید حبّ و بغضهای ما مدیریت شود تا بتوانیم این تولی و تبری را درست ایجاد کنیم. کسی نمیتواند بگوید: من رهایش کردم، تا رها بکنی نمیشود بگویی این بی تفاوت است. اصلاً امکان پذیر نیست. هرکسی که دارد بی تفاوتی نشان میدهد خودش یعنی حبّ و بغض را نشان میدهد. هیچکس نیست که خالی از حبّ و بغض باشد. حتی کسی که اصرار دارد من فقط محبت به همه چیز دارم. حتی کسی که دارد اصرار میکند من محبت دارم، اگر به شیء محبت میکند به ضد آن حتماً بغض دارد. و الا نمیشود دو تا را با هم جمع کرد، نمیشود هم سلامتی را خواست و هم بیماری را، هم راستی و هم دروغ را، اگر علاقهاش به صادق بودن واقعی باشد حتماً بغض دروغ را در وجودش دارد. نمیشود کسی بگوید من بغض ندارم و فقط محبت دارم. اصلاً راه ندارد چون آن شیء که به آن محبت داری حتماً باید ضد آن را داشته باشی. لذا هرچقدر محبت شدیدتر شود، بغض هم شدیدتر میشود. چون بغض یعنی ضد، محبت شدید به این شیء یعنی من ضد این را به همین شدت نمیخواهم. با نزیک شدن به محرم که مظهر حبّ و بغض کامل است، سلام و لعن، حق و باطل، ولایت و دوری، عدل و ظلم، اینها همه مظهریت تام دارد که در محرم ایجاد میشود و انسان تمرین محبت شدید به اهلبیت میکند. محبتت را به حقیقت مطلق که امام معصوم است برای رساندن به خدا متصل کنی و بغض در مقابل کسانی که در مقابل امام بودند. هرچقدر لعن و سلام شدیدتر شود، سرعت حرکت انسان بیشتر میشود. لذا ماه محرم ماه سیر و حرکت است، ماه سرعت حرکت است. چون محبت و بغضها به اوج خودش میرسد. لذا دلها با جریان کربلا به سرعت به کمال میرسد. چون اوج محبت و بغض در او تجلی پیدا میکند. اینها نظام تربیتی است و نباید دست کم بگیریم. اینها نظام تربیتی اسلام است که خدا ما را اینطور قرار داده است. دشمن فکر کرد با جریان امام حسین(ع) او را سرکوب کرده است. ندانست بنیانی را با کشتن امام حسین بنا کرد که این بنیان که شدت محبت و بغض است الی یوم القیامة کارسازی دارد. این مأموریت امام حسین(ع) بود که شدت محبت و بغض را آشکار کند تا این کارسازی از او بیاید. این هم یک نکته که برای ما باید در زندگی تأثیر گذار باشد.
نکته دیگر این است که «وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِي إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ» اینجا حضرت یوسف خودش را برای اولین بار معرفی میکند. نکته دیگر اینکه در قرآن دائماً تبعیت از آباء را تخطئه کرده است. چون وقتی انبیاء به رسالت مبعث میشدند اولین جمله که قومشان به اینها میگفتند این بود که میگفتند: ما از آباءمان تبعیت میکنیم و اگر حرف شما را نمیپذیریم، برای این است که آباء ما به غیر از این حرکت میکردند. لذا تعبیر قرآن این است که آیا از پدرانتان تبعیت میکنید، هرچند که پدران شما جاهل باشند. هرچند که پدران شما غیر عاقل باشند. پس اگر اینجا میفرماید: «وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِي إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ» با توجه به تحلیلها و تخطئههایی که قرآن در رابطه با تبعیت آبائی دارد، به چه معناست؟ این جریان آباء منحصر به پدر خاص نیست. آباء یعنی فرهنگ، آباء یعنی نظامی که بر یک جایی حاکم است. فرهنگی که بر جایی حاکم است. آیا قرآن مطلقاً تخطئه میکند یا مطلقاً میپذیرد؟ نه، میفرماید: معیار داریم. معیار حق است. اگر حقانیت و حق بودن معیار است، اگر سنت و فرهنگ و ملیتی بر غیر حق باشد، بر غیر حقیقت باشد، بر غیر الهیت باشد، مطرود است. جهل است، این ملعون است هرچه میخواهد باشد حتی اگر پدران من هستند ولی اگر حق بود، ترویجش میکند. نمیگوید: بی تفاوت هستیم نسبت به سنت آبائی اگر حق بود. میگوید: این انگیزه سازی میکند که ببینید آباء شما هم بود و این را قبول داشتند. تسهیل میکند در انجام که ببینید قبلاً هم محقق بوده پس ببینید استفاده صحیح از سنت آبائی، ملة یعنی دین، یعنی فرهنگ، دین، آئین، آنجا میفرماید: «تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ» فرهنگ قوم و دین قومم را ترک کردم. آن قومی که «لا یؤمنون بالله» پس ملاک توحید است نه آباء. ما به آباء و اجدادمان نمینازیم حتی اگر کافر باشند ولی اگر حق بودند به این مینازیم. لذا پیغمبر اکرم، یا امام حسین(ع)، امام سجاد(ع) در مجلس یزید آبائش را میشمارد که میگوید: آباء ما اینها هستند. اگر شما آبائی عظیمتر از اینها دارید، بیاورید مطرح کنید. اینجا «وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِي إِبْراهِيمَ» یک نکته دقیق است که مطلقاً فرهنگ و قومیت ملاک در اسلام نیست بلکه فرهنگ و قومیتی که بر حق باشد یا علائمی از حق درونش باشد، همان علائم را ترویج میکند. همانها را میگیرد و بزرگ میکند. ملاک توحید است.
تعبیر دیگری دارد که «ما كانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْءٍ» (یوسف/38) ما هیچ مرتبهی شرکی در وجود ما نیست و شأنیت آن هم وجود ندارد. این خیلی بیان عالی است که آباء انبیاء حتماً موحد بودند و قبلاً در جریان ابراهیم خلیل این بحث را مفصل داشتیم. نکته دیگر این است که یک موقع من هم موحد هستم اما «ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ» (یوسف/106) میشود ایمان و موحد بودن با شرک جمع شود؟ مگر میشود؟ ما موحد هستیم و اهل ایمان هستیم اما شرک خفی داریم. ادعا داریم موحد هستیم و لا اله الا الله میگوییم اما عملاً زندگی ما موحدانه نیست و خدا حاکم در وجود ما نیست. اینجا هست که آباء آنها نه تنها موحد بودند، «ما كانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْءٍ» در مرتبه موحد بودنشان هیچ مرتبه شرکی راه ندارد. خود اینکه مرتبه شرک نباشد، آیا همه در یک رتبه میشوند؟ نه، خود مراتب توحید بعد از اینکه شک منتفی میشود، الی ماشاءالله مراتب دارد. لذا نبی ختمی یک مرتبه از توحید را دارد، انبیاء دیگری مراتب دیگری دارند که پایینتر از آن است. یعنی در مراتب توحید هم مراتب بسیاری هست تازه آنجایی که شرک منتفی میشود و هیچ مرتبه شرکی نیست. آنجا هم مراتب است. غیر از آنهایی که شرک دارند مثل ما میتوانیم اهل توحید باشیم اما با شرک هم همراه باشد.