eitaa logo
💚قرآن الفجر
2.1هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
5.5هزار ویدیو
24 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 💚به #قرآن_الفجر خوش آمدید!🌹 ✔کپی مجاز است. ✅برای تبادل به آیدی زیر پیام دهيد👇 @alahomalabayk ✅خادم(مدیر) کانال👇 https://eitaa.com/RostamiMohammad
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔹ملا نصرالدین برای خرید پاپوش نو راهی شهر شد. در راسته ی کفش فروشان انواع مختلفی از کفش ها وجود داشت که او می توانست هر کدام را که می خواهد انتخاب کند. فروشنده حتی چند جفت هم از انبار آورد تا ملا آزادی بیشتری برای تهیه کفش دلخواهش داشته باشد. 🔹ملا یکی یکی کفش ها را امتحان کرد، اما هیچ کدام را باب میلش نیافت هر کدام را که می پوشید ایرادی بر آن وارد می کرد. بیش از ده جفت کفش دور و بر ملا چیده شده بود و فروشنده با صبر و حوصله ی هر چه تمام به کار خود ادامه می داد. 🔹ملا دیگر داشت از خریدن کفش ناامید می شد که ناگهان متوجه ی یک جفت کفش زیبا شد. آنها را پوشید. دید کفش ها درست اندازه ی پایش هستند. چند قدمی در مغازه راه رفت و احساس رضایت کرد. 🔹بالاخره تصمیم خود را گرفت. می دانست که باید این کفشها را بخرد. از فروشنده پرسید: «قیمت این یک جفت کفش چقدر است؟» 🔹فروشنده جواب داد: «این کفش ها، قیمتی ندارند.» ملا گفت: «چه طور چنین چیزی ممکن است. مرا مسخره می کنی؟» 🔹فروشنده گفت: «ابدا، این کفش ها واقعا قیمتی ندارند، چون کفش های خودت است که هنگام وارد شدن به مغازه به پا داشتی!» 👈 این داستان زندگی اکثر ما انسان هاست. همیشه نگاه مان به دنیای بیرون است. ایده آل ها و زیبایی ها را در دنیای بیرون جست وجو می کنیم. خوشبختی و آرامش را از دیگران می خواهیم. فکر می کنیم مرغ همسایه غاز است. ⚠خودکم بینی و اغلب خودنابینی باعث می شود که انسان خویشتن را به حساب نیاورد و هیچ شأنی برای خودش قائل نباشد. 🌴🌴🌴🌴🌴 👌حداقل برای☝️نفر بفرستید! 🌎کانال جهانی سمت خدا👇 eitaa.com/samtikhoda
▫️فرشته‌ای که سنگ شد⁉️ زیبای سرگذشت حجرالاسود✅ 📚 امالی شیخ طوسی، ص۴۷۶ 📚 علل الشرایع، ج۲ ، ص۴۲۹ 💙به سمت خدا ✨ http://eitaa.com/samtikhoda
2.29M
▫️فرشته‌ای که سنگ شد⁉️ زیبای سرگذشت حجرالاسود✅ 📚 امالی شیخ طوسی، ص۴۷۶ 📚 علل الشرایع، ج۲ ، ص۴۲۹ 💙به سمت خدا ✨ http://eitaa.com/samtikhoda
ان شاالله منم روزي همسر ملانصرالدين از او پرسيد: فردا چه مي‌کني؟‌ گفت: اگر هوا آفتابي باشد به مزرعه مي‌روم و اگر باراني باشد به کوهستان مي‌روم و علوفه جمع مي‌کنم. همسرش گفت: بگو ان شاالله. او گفت: ان شاالله ندارد فردا يا هوا آفتابي است يا باراني. ازقضا فردا در ميان راه راهزنان رسيدند و او را کتک زدند. ملانصرالدين نه به مزرعه رسيد و نه به کوهستان و مجبور شد به خانه بازگردد. وقتي به خانه رسيد، درب را به صدا آورد. همسرش گفت: کيست؟‌ او جواب داد: ان شاالله منم. ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ 👇 http://eitaa.com/samtikhoda