آن قسمت از قلبم که او را دوست داشت بخاطر غریبه شدنمان تا ابد مثل یک حفرهی تو خالی و غمگین باقی میماند.
واقعا دلم میخواست یک انسان بی درک و بی شعوری باشم و زندگی برای خودم انقد سخت نکنم.
الان خیلی خستم عزیزم، بذار یکم استراحت کنم، بعدا غصهی نبودنت رو میخورم.
تمام غصه های ماه گذشته رو گذاشتم برای امشب تو مسجد فقط بشینم گریه کنم.
خدانکنه با داداش دوستتون دشمن خونی بشید
بچه نصف قدمه برداشته به خواهرزادم گفته من خالتو خیلی دوست دارم :))))