زکوی دوست ، بادی بر من افتاد
چه بادست این ، که رحمت ها بَروباد
به من آورد از آن دلبر ، پیامی
چنان شیرین ؛ که شوری در من افتاد
بدو گفتم ، اگر آنجا روی باز
دل غمگین ما را ، شادکن شاد
بگویش ، بی تو او را نیم جانیست
وگر در دست بودی ، می فرستاد
دلِ چون مومش از مِهرت ، جدا نیست
چو نقش از خاتَم و ، جوهر ز پولاد
که یادِ بی فراموشیست ، اینجا
وزآن جانب ؛ فراموشیست بی یاد
چو جانِ او. ، دلِ شهری خرابست
ز جورِ هجرت ای سلطانِ بی داد
نگویم کز پری زادی و ، لیکن
بدین خوبی ، نباشد آدمی زاد
مرا شیرینی تو کشته و ،تو
چو خسرو ، شادمان از مرگِ فرهاد...
#سیف_فرغانی
#شعر
تلگرام
💥https://t.me/aqil_rr🌟
ایتا
💥https://eitaa.com/joinchat/484770018Cb7ed18f103🌟
ایمیل🌟aqila.shohada@gmail.com💥
تماس با ادمین👨
09021007846☎
سفارش تبلیغات ارزان قیمت
@aqil_rr215📲