تغییر، اولش سخت است،
وسط هایش حسابی به هم ریخته میشود،
اما آخرش، باشکوه و زیباست ...
در واقع
سرانجام هر تلاشی زیباست!
༻༻❤️༺༺
@sang_shishah
♦️کمربند اتومبیل را اگر نرم و آهسته کشیدی تا آخر می آید و حافظ و نگهبانت می شود
🔸اما اگر چکشی و شلاقی بکشی در جا قفل می کند
🔸می خواهی دیگران پا به پای تو بیایند نرم و نرمخو باش
@sang_shishah
6.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چقدر اینو قبول دارین؟....
دنیا چیزی جز پژواک نیست
یادمان باشد که زندگی انعکاس
رفتار ماست
پس حواسمان راجمع کنیم که
بهترین باشیم تابهترین را دریافت کنیم
نمیشودکه خوب نبوداماانتظار
خوبی داشت
صبر داشته باش و ببین
همان کسی که می خواست تو را زمین بزند،
زمین خورده!
همان کسی که می خواست حرمتِ تو را بشکند
تمامِ غرور و حرمتش شکسته!
همان کسی که قصدِ آزارِ تو را داشت
بی دفاع شده و آزار دیده!
کائنات ، دست بردار نیست؛
انتقامِ ما را ، از هم می گیرد...
روزی همه مان به هم ، بی حساب خواهیم شد...
@sang_shishah
طلا باش
تا اگر روزگار آبت کرد،
روز به روز
طرحهای زیباتری از تو ساخته شود
سنگ نباش
تا اگر زمانی خردت کرد
لگدکوب هر رهگذری شوی
@sang_shishah
═ೋ❅🖋🦋❅ೋ═
۩۞۩خــ͜دایا۩۞۩
💮آغــ͜ازی که تــ͜و
صاحبــ͜ش نبــ͜اشی
چه امیدیــ͜ت ، به پایانــ͜ش ؟
پــ͜س به نــ͜ام تو
آغــ͜از می کنــ͜م ...💮
🦋@sang_shishah
═ೋ❅🖋🦋❅ೋ═
فقط خداست که …
میشود با دهان بسته صدایش کرد…
میشود با پای شکسته هم به سراغش رفت…
تنها خریداریست که اجناس شکسته را بهتر برمیدارد…
تنهاکسی است که وقتی همه رفتند میماند…
وقتی همه پشت کردند آغوش میگشاید…
وقتی همه تنهایت گذاشتند محرمت میشود…
و تنها سلطانیست که …
دلش با بخشیدن آرام می گیرد، نه با تنبیه کردن…!
همیشه و همه جا …
🌸🍃🍂🍃
@sang_shishah
🔅 عملـيات والفـــجر ۱ بـود.
تا نزدیک خاکریز اول عراقی ها رفته بودیم. مدتی که گذشت، بچه ها خبر شهادت مرتضی را دادند. آنطرف ها، پشت خاکریز افتاده بود؛ سراسیمه سراغش رفتم.
🌷 صورتش رو به آسمان بود و لکه ی گُلی رنگِ خون؛ روی سینه اش به چشم میخورد. فرصت ایستادن نداشتم؛ میخواستم با او خداحافظی کنم؛ اما نمیدانستم چگونه.
🔹 دست به سینه ی او گذاشتم تا جای گلوله را پیدا کنم. تیر، مستقیم به قلبش خورده بود. در پیراهن زیرین، انگار چیزی در جیب داشت. دست کشیدم و آن را بیرون آوردم؛ کتابچه ی قرآنی بود که تیر، آن را هم سوراخ کرده بود.
🌷 لکه ی خون، مثل یک ستاره، روی جلدش نقش بسته بود. صفحه ی اولش را که آوردم آنجا هم ستاره ای سرخ رنگ بود. اسم مرتضی غفاری ساقه ای را میمانست که لکه ی خون، مثل یک گُل بر آن نشسته بود.
🌹 تیــر، قلب مرتضـی و قـرآن را به هم پیـوند داده و بــرده بود .
📚 تیـپ ۸۳
مجموعه خاطرات روحانیون رزمنده
#شهیدانه