eitaa logo
ســنگـــــــــ☆ و شیـشه
2.6هزار دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
2.6هزار ویدیو
6 فایل
بر آن هستیم مطالب مورد نیاز در زمینه های مختلف بیان شود شما هم میتوانید مطالب و کلیپ های زیبای خود را برای ما ارسال کنید تا با نام خودتان در کانال قرار داده بشود ارتباط با مدیر @hessam133
مشاهده در ایتا
دانلود
طلا باش تا اگر روزگار آبت کرد، روز به روز طرح‌های زیباتری از تو ساخته شود سنگ نباش تا اگر زمانی خردت کرد لگدکوب هر رهگذری شوی ‍ @sang_shishah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
═ೋ❅🖋🦋❅ೋ═ ۩۞۩خـ؁ـ͜دایا۩۞۩ 💮آغـ؁ـ͜ازی که تـ؁ـ͜و صاحبـ؁ـ͜ش نبـ؁ـ͜اشی چه امیدیـ؁ـ͜ت ، به پایانـ؁ـ͜ش ؟ پـ؁ـ͜س به نـ؁ـ͜ام تو آغـ؁ـ͜از می کنـ؁ـ͜م ...💮 🦋@sang_shishah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
═ೋ❅🖋🦋❅ೋ═ فقط خداست که … میشود با دهان بسته صدایش کرد… میشود با پای شکسته هم به سراغش رفت… تنها خریداریست که اجناس شکسته را بهتر برمیدارد… تنهاکسی است که وقتی همه رفتند میماند… وقتی همه پشت کردند آغوش میگشاید… وقتی همه تنهایت گذاشتند محرمت میشود… و تنها سلطانیست که … دلش با بخشیدن آرام می گیرد، نه با تنبیه کردن…! همیشه و همه جا … 🌸🍃🍂🍃 @sang_shishah
دل من را خدایی کن ♡رقیه♡ مرا هم کربلایی کن ♡رقیه♡ بحـق نام زیبای ♡عـمویت♡ برای من دعایی کن ♡رقیه♡ شهادت حضرت رقیه (س)♡ پیشگاه مقدس امام زمان (عج)🖤 و مسلمین جهان تسلیت باد🏴
4_5780472281822137538.mp3
6.09M
📝 عمه کجایی که می‌خوام بابامو... 👤 کربلایی‌جواد ◼️ ویژهٔ شهادت @sang_shishah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅 عملـيات والفـــجر ۱ بـود. تا نزدیک خاکریز اول عراقی ها رفته بودیم. مدتی که گذشت، بچه ها خبر شهادت مرتضی را دادند. آنطرف ها، پشت خاکریز افتاده بود؛ سراسیمه سراغش رفتم. 🌷 صورتش رو به آسمان بود و لکه ی گُلی رنگِ خون؛ روی سینه اش به چشم میخورد. فرصت ایستادن نداشتم؛ میخواستم با او خداحافظی کنم؛ اما نمیدانستم چگونه. 🔹 دست به سینه ی او گذاشتم تا جای گلوله را پیدا کنم. تیر، مستقیم به قلبش خورده بود. در پیراهن زیرین، انگار چیزی در جیب داشت. دست کشیدم و آن را بیرون آوردم؛ کتابچه ی قرآنی بود که تیر، آن را هم سوراخ کرده بود. 🌷 لکه ی خون، مثل یک ستاره، روی جلدش نقش بسته بود. صفحه ی اولش را که آوردم آنجا هم ستاره ای سرخ رنگ بود. اسم مرتضی غفاری ساقه ای را میمانست که لکه ی خون، مثل یک گُل بر آن نشسته بود. 🌹 تیــر، قلب مرتضـی و قـرآن را به هم پیـوند داده و بــرده بود . 📚 تیـپ ۸۳ مجموعه خاطرات روحانیون رزمنده
📝 .. و بنام آنکه مرگِ حتی یک پرنده، در زمانی است که از یاد او (تسبیح او) دور گردد و با سلام بر یکی از عاشقان او که در حریم عاشقان، دیدارش را می طلبد. ◽و اما بگذار از احوالاتم بگویم که جمعه به بهشت زهرا رفتیم. ترسم که از آنهمه نیروی جوان که در آن بهشت آباد در زیر خاک نهفته شده، روزی این خاک منفجر گردد. رفتیم و دیدیم که عاشق ترین ها چه کسانی بودند و چه بی ریا و چه زیبا به سوی محبوب شتافتند و دیدیم که در این راه یکی سر داده بود و دیگری از دست و پا گذشته بود و بی مهابا به سویش شتافته بودند و در آن حال گروهی بر گرد قبری حلقه زدند و سرود سردادند: «گلبرگ سرخ لاله ها، در کوچه های شهر ما، بوی شهادت میدهد.» 🔸آری در تهرانی هستیم که در آن، هر روز شاهد شهیدی از تبار حسین (ع) از سنگر مجلس، کمیته و حزب الله هستیم و این تنها حجله های آنها بر سر کوچه هاست که در انسان تکانی بوجود میآورد. ◽ولی همسرم! بجنگ که امروز وظیفه تو جنگیدن است و بدان آن زمان دلم برای تو تنگ میشود که روی از جنگ بر گردانی؛استغفر الله. وتا زمانی که در پی انجام وظیفه ات هستی ما راضی هستیم چرا که: یکی درد و یکی درمان پسندد یکی وصل و یکی هجران پسندد من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچـه را جـانــان پسندد 🔸رضای مهربانم! در ثبت لحظه ها بکوش و بدان که شما تاریخ فردا را می سازید. به امید آن روزی که شمشیر حق را در دست مهدی عج ببینیم و بتوانیم در رکابش از یارانش باشیم و خمینی را در کنار او نظاره گر باشیم. همسرت فهیمه ٦٠/١٠/٩ 📚 نامه های فهیمه/علیرضا کمری نامه های مرحومه فهیمه بابائیان پور به همسر شهیدش غلامرضا صادق زاده
👈 .. آزادی حـق انسان نیست! بلکه تکلیف اوست در برابر حقیـقت و عـدالت 🔹 و البته در این گفتار نیز مسامحه ای بسیار وجود دارد؛ چرا که آزادی در حقیقتِ خویش، مقابله ای با حقیـقت و عـدالت و یا تعــهد، ندارد. 🔸 و اگر حقیقتِ آزادی ظـهور می یافت همه دعواهــا از میـان برمی خاست. 🔹 این دعواهـا از سر جهــل نسبت به حقیقت آزادی است که «حـُـریّت» است. 🔅 «حــُریّت» شمسِ آسمان «عـدم تعـلق» است و آن آزادی که در جهان امروز میگویند، متناظرِ معکوسِ این عدم تعـلق است.
✳️ تانکـهای دشـمن، بند کرده بودند به لودری که سمت خاکریز ما کار میکرد. چند گلوله در کنار لودر به زمین نشست؛ اما راننده عین خیالش نبود. چهره اش گرچه خـاک گرفته بود اما از بشاش بودن صورتش کم نمیـکرد؛ فقـط لبـخـند میــزد. 🔹 داشتم با یکی از بچه ها صحبت میکردم که صدای انفجـاری، دیده ها را به سمت لودر چرخاند. لودر در دود و آتش گـم شده بود و اثـری از راننده به چـشم نمیخورد؛ گـویا لبخـند آخــر او را خـریده بـودند. 🌹 تیر مستقیم تانک، مأموریت خود را انجام داده بود. بچه ها کلاه آهنی راننده لودر را آن طرف رودخانه، در حالی که سوراخ سوراخ شده بود پیدا کردند و لـودر همچـنان می سـوخت. 📚 زنده بـاد کمـیل / محسن مطـلق