6.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صاحب اختیاریسن ...
سن ذخیره ی بنی هاشم سن
#السلام_علیڪ_یا_بقیة_الله❣️✨
#میلاد_امام_زمان(عج)🎉✨
#مبارک_باد🎊❣️✨
🍃🌸💐🌸🍃
🔅 #امام_سجاد علیه السلام فرمودند:
✍️ اَلْمُنْتَظِرُونَ لِظُهُورِهِ اَفْضَلُ اَهْلِ كُلِّ زَمانٍ
🔴 بهترين مردم هر زمان كسانى هستند كه منتظر ظهور حضرت مهدى عليه السلام هستند.
📚 بحارالأنوار، ج ۵۲، ص ۱۲۲
#حدیث
بقیه الله قرآن
🌹بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ۚ وَمَا أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظ ٍ🌹 هود 86
🍒خداوند برای شما باقی گذارده(از مال و ثروتی که به دست می آورید) اگر ایمان داشته باشیدبرایتان بهتراست،ومن نگهبان شما نیستم.🍒
دراین آیه *بقیت الله* به معنای درآمد وسودی است که ازیک سرمایه حلال برای انسان باقی می ماند.
💠اما در روایات به هروجود مبارکی که به اراده خداوندبرای بشریت باقی می ماند، *بقیت الله* گفته میشود
💠به امام عصر نیز *بقیت الله* می گویند چون آن وجود شریف به خواست خداوند برای هدایت مردم ذخیره و باقی نگهداشته شده است.
💠وقتی آن حضرت درمکه ظهور فرمایند،این آیه را تلاوت کرده و می فرمایند: من آن *بقیت الله* هستم.
💠 ای آفتاب زهرا عَجّل علی ظهورک
تنهای شهر و صحرا، عجّل علی ظهورک
بی تو غریب، قرآن، بی تو اسیر، عترت
بی تو علی است، تنها، عجّل علی ظهورک
نه طاقتی نه صبری، تا چند پشت ابری؟
ای مهر عالم آرا عجّل علی ظهورک
دنیا در انتظار است، خون قلب روزگار است
پا در رکاب بنما، عجّل علی ظهورک
حیدر کند دعایت، زهرا زند صدایت
الغوث یابن زهرا! عجّل علی ظهورک
🍃🌺💐🌺🍃
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#عهدى_كه_دختر_بلوچستانى_با_صاحبان_چزابه_بست....!
🌷کاروانی از خواهران دانشجوی زاهدان وارد مناطق عملیاتی خوزستان شده بود. من مأمور شدم تا آنها را در چند نقطه، به عنوان راوی همراهی کنم. ابتدا به دشت عباس رفتیم، بعد در تنگه ی چزابه توقف کردیم. کاروان حال و هوای عجیبی داشت. وقتی از حماسه ها و مظلومیت های شهدای چزابه برایشان تعریف می کردم، صدای گریه و زاریشان طوری بود که انگار با چشم خود شهادت عزیزانشان را می بینند.
🌷صحبت هایم که تمام شد، گوشه ای رفتم. حال و هوای آنها روی من هم تأثیر گذاشت. احساس می کردم من هم تازه به این سرزمین پا گذاشته ام، برایم تازگی داشت. در فکر بودم که یکی از خواهران دانشجو آمد و در حالی که سعی می کرد متوجه اشک هایش نشوم گفت: «حاج آقا من اشتباه کردم پایم را اینجا گذاشتم.»
🌷گفتم: «چطور؟ اتوبوس را اشتباه سوار شدید؟» با صدای لرزانش حرفم را برید و گفت: «آخر من ارمنی مذهب هستم.» تازه منظورش را فهمیدم. خندیدم، گفتم: «دخترم اشتباه می کنی. شهدا متعلق به همه هستند. این سرزمین هم برای تمام انسان های آزاده جا دارد.»
🌷دختر کمی مکث کرد و گفت: «من با راه و رسم شهدا خیلی فاصله دارم. دوست دارم شیعه شوم، اما می ترسم که خانواده من را بیرون کنند. برای همین من با شهدای چزابه عهد بستم که در دل به ولایت امیرمؤمنان علیه السلام ایمان بیاورم و اعمال شیعیان را مخفیانه انجام دهم. از آنها خواستم در این راه کمکم کنند.»
🌷نمی دانم حرف هایش را تمام کرد یا نه، گفتم: «دخترم توکلتان را از خداوند قطع نکنید. ان شاءالله شهدا نیز کمکتان خواهند کرد. سعی کنید همیشه به یاد شهدا باشید.» مدتی گذشت.... یک روز در اتاق خود مشغول کار بودم که نامه ای را برایم آوردند. وقتی آن را باز کردم، دیدم از همان دختر خانم بلوچستانی است. نوشته بود: «حاج آقا! به برکت شهدا، رفتار من باعث شد تا خانواده ام نیز شیعه شوند.»
#راوی: محمدامین پوررکنی
💚 اللهم عجل لولیک الفرج💚
❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ازدواج دو خواهر دوقلو با دو برادر دوقلو
هی بگین باجناق فامیل نمی شه
کلیپی جذاب و عالی
حال دلتون خوب می شه حتما ببینید
منزل اصلی
شبی داخل سنگر دور هم جمع بودیم و محفلی با صفا و معنوی داشتیم. در میان ما پیرمرد مؤمن و متدینی بود که چهره اش، حبیب بن مظاهر را به یاد می آورد. نماز را به امامت او خواندیم.
شب گذشت. فردا صبح حمید رضا گفت: «دیشب خواب دیدم که مرا به باغ سرسبزی با قصری بزرگ و چند طبقه دعوت می کنند. درختان باغ پر از میوه بود و شاخسارهای آن از بسیاری بار، خم شده بودند. من وارد آن قصر زیبا شدم.»
پیرمرد جمع ما که صدای حمید را شنید، خواب را چنین تعبیر کرد: «پسرجان! آقا حمید! پرونده ی اعمال تو کم کم دارد بسته می شود و آن میوه ها و درخت های سرسبز، اعمال تو هستند. تو چند صباحی بیشتر مهمان مانیستی.» آری، حمید فقط چند روز پس از آن خواب میهمان ما بود و در هجدهم فروردین به خانه ی اصلی اش شتافت.
راوی: همرزم شهید حمیدرضا نوبخت
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
دلنوشته😔
يادمـہ كوچيك كه بودم اگه نيم ساعت بابامو نمي ديدم ميزدم زير گريه...😭
اما حالا....مي بينم كـہ چقــــدر عوض شدم...😓
اون روزها براي چند دقيقه دور بودن از بابام "طاقت" نداشتم😩 اما حالا "از روزے كـہ به دنيا اومدم تا الان" ، 💫مهربان تر از پدرم 💫رو گم كرده ام ولے انگار نه انگار...😓
مــهـ❤️ــدي جان...
گويند امــامــ هر عصر، بـابـايِ مهـــربـان استــ....
اي مهربان تر از پدر...
در این ایام تولدت
میخواهم من هم متولد شوم
دیگر فراموشت نکنم
روزهایم را با یادت شروع و به پایان برسانم و
آن کنم که تو خواهی تا....
چشم جهان به دیدارت، بینا شود و به پایان رسد این یتیمی.
بابا جان بیش از همیشه دستم را بگیر!
❤️تولدت مبارک❤️
🌷#_حرفهای_منوخدا_#🌷
🌷سنگر عشق🌷
دلنوشته😔 يادمـہ كوچيك كه بودم اگه نيم ساعت بابامو نمي ديدم ميزدم زير گريه...😭 اما حالا....مي بينم
💖💐💕🔆
#داستــان_دنبــــاله_دار📚داستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ بیست ودوم
زینب :حنانه میای بریم مشهد ؟
-آره عزیزم
زینب
زینب:جانم
-میگم میشه قم هم بریم ؟
زینب :إه من فکر میکردم تو زیاد ائمه را نمیشناسی
-دقیقا درست فکر کردی
زینب:خوب پس تو چطور میدونی قم
زیارتگاه خاصی داره ؟
-دیشب خوابشو دیدم
زینب : ای جانم عزیزم
-کی میریم ؟
زینب:پس فردا ۶صبح
-زینب میای خونه من
قبل سفرمون از امام رضا(علیه السلام )و
حضرت معصومه(سلام الله علیها بگی
زینب:آره حتما عزیزم
زینب که اومد براش شربت بردم اونم شروع کرد
به توضیح دادن
زینب: حنانه جون امام رضا (علیه السلام ) را
تحت فشار قرار دادن و ایشونم برای حفظ جان
خاندان و بالاخص اسلام از مدینه تبعید میشن
مشهد ایران
و تو غربت با سم مسموم میشن
از اونجا که تو این خاندان محبت خواهر و
برادری ریشه دارد
حضرت معصومه(سلام الله علیها)به شوق دیدار
برادر به ایران میان
که بیمار میشن و در قم دفن میشن
حنانه خفقان عصر امام موسی کاظم(علیه السلام )
خیلی شدید بوده به طوری که کمتر فرزندان
دختر امام ازدواج کرده بودن
روز ولادت فاطمه معصومه(سلام الله علیها) روز دختره
حنانه
-جانم
زینب: میگم بیا عضو پایگاه بسیج بشو
-یعنی امثال منم میتونن عضو بشن
زینب: وا تو چته مگه، همه میتونن عضو بشن
فردای اونروز زینب منو برد پایگاه عضو کرد
بعد اون سفر شلمچه و تغییر عقایدم
خیلی تنها شده بودم
خانوادم ،دوستام تنهام گذاشتن
الان واقعا به دوستای امثال زینب احتیاج داشتم
شب چمدانم بستم البته خیلی
ذوق داشتم
آخه من همش یا ترکیه و دبی بودم
یا تو ایران کیش و شمال
#ادامه_دارد...
#نویسنده: بانو....ش