🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#شما_ایرانی_هستید...؟
🌷جمعیت زیادی در خیابان های مکه در حال تردد بود. من به همراه جمعی از دوستانم به هتل برمی گشتیم. در بین راه فردی جلویم را گرفت و پرسید: شما ایرانی هستید؟ گفتم: بله. گفت: بسیجی؟ نگاهی به چفیه ی دور گردنم انداختم و پاسخ دادم: بله، امرتان را بفرمایید.
🌷....مرد لبخندی زد و دستش را روی شانه ام گذاشت و گفت: من از مسلمانان کشور آلمان هستم. وقتی عازم عربستان بودم، چند نفر از دوستانم برای بدرقه آمده بودند. به آنان گفتم از من سوغاتی چی می خواهید؟ گفتند: وقتی به عربستان رفتی برو پیش زائران ایرانی. در میان آنها عده ای بسیجی و رزمنده هستند. آنها را پیدا کن، بهترین سوغاتی برای ماست.
🌷همان روز کلی از خاطرات جنگ برایش گفتم. هنگام خداحافظی نیز نشانی قرارگاه راهیان نور خوزستان را به او دادم. یک سال بعد آن مرد به همراه ٥٠ نفر از مسلمانان آلمان به خوزستان سفر کرد و خاک شلمچه را به عنوان تبرک برای سایر دوستان خود به آلمان برد.
📚 کتاب "خاک و خاطره"
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
💚 اللهم عجل لولیک الفرج💚
🔆 در محضر شهید
🖌 شهید محمد فرزانه ـ متولد ۱۳۴۱ آمل ـ شهادت ۱۳۶۵ شلمچه
📍 یکی از همرزمانش برایم تعریف کرد: دوستانش تشنه بودند، باتری بیسیم نیز تمام شده بود و نمیتوانست تماس بگیرد، نگاهی به بچهها انداخت، باید کاری میکرد.
❇ به آنها گفت: کمی تحمل کنید، میروم و برایتان آب میآورم. موتور را برداشت و دور شد، مدتی گذشت و او با یک ظرف آب بازگشت، چند نفر از دوستانش سیراب شدند، اما باز هم برخی تشنه بودند.
◀ باید دوباره میرفت، هنگام رفتن گفت: «تا لحظه آخر آب نخواهم خورد، میخواهم همانند مولایم حسین (ع) با لب تشنه شهید شوم. لبخندی زد و با ظرف خالی از جمع دوستان جدا شد.
#شهید_محمد_فرزانه
🌷سنگر عشق🌷
💖💐💕🔆 #داستــان_دنبــــاله_دار📚داستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_ بیست و سوم ب
💖💐💕🔆
#داستــان_دنبــــاله_دار📚داستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ بیست و چهارم
اون چندروز منو زینب همش میرفتیم حرم
فقط ی بار زینب بازار رفت برای خرید زغفران و انگشتر
اما من نرفتم
اون چندروز مشهدمون سریع گذشت
وقتی از مشهد برگشتیم رفتم اسممو کلاس
رزمی کاراته ثبت نام کردم
نماز خوندن شده بود غمم
واقعا بلد نبودم نماز بخونم 😫😫
دستام تو هم قلاب کرده بودم
خدایا من باید چیکارکنم
تانماز بخونم
خودت کمکم کن
تو همون حالت گریه، خوابم برد
خواب دیدم تو شلمچه ام 😭😭
یه جمع از برادران بسیجی اونجا بودن
یه آقای بهم نزدیک شد و گفت : سلام خواهرم
تو حسینه نماز جماعت هست
شما هم بیا
-آخه من نماز خوندن بلد نیستم
شما بیا یاد میگیری
-ببخشید حاج آقا شما کی هستی؟
من محمد ابراهیم همتم
به سمت حسینه رفتیم حاج ابراهیم ایستاد
ذکرای نماز بلند گفت منم میخوندم
تو خواب نماز خوندن یاد گرفتم
بعداز اتمام نماز حاج ابراهیم رو به سمتم کرد
و گفت :خانم معروفی من برادرتم
همیشه تا زمانی که چادر مادرم سرته
من برادرتم
هرجا کم آوردی بهم متوسل شو
صدام کن
حتما جوابتو میدم
یهو از خواب پریدم
اذان صبح بود
رفتم وضو گرفتم قامت بستم برای نماز صبح
بدون هیچ کم و کاستی تمام ذکرها یادم بود
بدین ترتیب نماز خوندن توسط حاج ابراهیم همت
یاد گرفتم
چندماهی از ماجرای نماز میگذشت
احساس میکردم
چشمم تار میبینه
از یه دکتر چشم وقت گرفتم
فردا نوبت دکترمه
✍️با ادامه داستان همراه ما باشید ..
#ادامه_دارد...
#نویسنده: بانو....ش
💖💐💕🔆
#داستــان_دنبــــاله_دار📚داستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ بیست و پنجم
زینب اصرار داشت همراه من بیاد دکتر
اما بالاخره من راضیش کردم تنها برم
بعداز ۷-۸نفر نوبتم شد
دکتر بعداز معاینه چشمم با دستگاه مخصوص
گفت چشمم ضعیف شده
به مدت طولانی نباید کتاب بخونم گریه کنم
وقتی بهش گفتم کاراته کار میکنم
گفت یه ضربه به چشمت بخوره
قرینه چشمت پاره میشه و کور میشی
ناراحت بودم خیلی شدید
مستقیم رفتم بهشت زهرا قطعه سرداران بی پلاک
سر مزار شهید گمنامی که همیشه پیشش میرفتم
بعداز یک ساعت رفتم مزاری ک به یاد شهید همت بود
تا عکسش دیدم
بازم اشکام جاری شد اون لحظه برام مهم نبود
ک چشمام اذیت بشن کلی گریه کردم
داداش کمکم کن
من از نابینا شدن میترسم
تا دم دمای غروب مزارشهدا بودم
روزها از پی هم میگذشتن و من به فعالیتم تو
بسیج و ادامه دادن ورزش کاراته بودم
تقریبا پنج ماهی از اون روزای ک دکتر گفت
با فشار ب چشمت یقینا نابینا میشی میگذره
فردا مسابقه دارم
حریفم یه دختر شیرازیه
بعد از اماده شدن وارد میدان شدیم
اول مسابقه بهش گفتم به چشمم ضربه نزن
اما .....
#ادامه_دارد ....
✍️با ادامه داستان همراه ما باشید ....
#نویسنده: بانو....ش
🔹الوعده وفا !
🔰خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی
زمانی که هواپیما به کوه های سیرچ برخورد کرد[حادثه شهدای غدیر] ، سردار بچه های سپاه را بسیج کرد برای جمع آوری اجساد.
من هم با سردار رفتم.
شرایط سختی بود! همه منقلب بودیم!
کوه پوشیده از برف بود. با هر سختی که بود، اجساد جمع آوری شد.
سردار گفت یک شهید بالای قله است؛ هر کس جسد شهید را به پایین کوه بیاورد، یک اسلحه شکاری از من هدیه میگیرد.
داوطلب شدم برای این کار؛ نه به خاطر اسلحه شکاری، که به خاطر خود سردار.
جنازه شهید را پایین آوردم.
چند روز بعد، حاجی با یک اسلحه شکاری و مجوز به خانه ما آمد و گفت: " الوعده وفا"
گفتم حاجی به خاطر خودت بود نه هدیه؛
و هنوز آن اسلحه را یادگاری نگه داشتهام.
👤راوی: آقای ارسلان مالکی نسب
#سردار_بی_مرز
💚 اللهم عجل لولیک الفرج💚
عجب ویروسی است این #کرونا
دیروز در شمال و نمک آبرود و ترکیه نبود
اما در جمکران بود.
چرا صاف رفته بود قم و جمکران درست در نیمه شعبان ؟؟
البته ظاهرا با ستاد کرونا و استانداری قم هماهنگ کرده بود .
⚠️یقیق باید حاصل کرد #کرونا جنگ شناختی ادراکی ترکیبی غرب و نفوذی هایش بر ضد اسلام اصیل است
عمیقا معتقدم غرب با 2 عنصر #کرونا و #نفوذ در حال استقرار کامل حکمرانی خود با فضای مجازی ذیل پروژه جهانی سازی در سطح دنیاست .
#التماس_تفکر
❌♦️❌
▪ شهید حاج قاسم سلیمانی
اغلب ما از یک حس مشترکی برخورداریم و آن،حس مغمومیت است. وقتی انسان چیزی را از دست می دهد، یا برای چیز ارزشمندی تلاش می کند اما قدرت وصول به آن را ندارد، احساس مغمومیت می کند. این مغمومیت نشاط آور است، پیروزی آور است، معنویت آور است... به من خیلی مراجعه می کنند. هرکسی دستش به من می رسد این را میگوید: دعا کن شهید بشوم...
من به آنها می گویم دعا کنید خداوند این حال را در شما حفظ کند. وای به روزی که انسان این حالت غم را، این حالت باختن را، این حس جاماندگی را در اثر دنیا از دست بدهد! او خاسر است...
🏴