✂️#برش_کتاب
🔰دعوت حوادث
📨 تمام توان و سعى من به اندازه خود من است، نه به اندازه راه و مقصد من.
📨 به خاطر همين، وقتى با تمام سعىِ خود و با همه ظرفيت خود حركت مى كنم.
📨 كسانى كه در حد اولياء حق ايثار كردند، مزد نخواستند، سپاس هم نخواستند، ولى مايى كه منتظريم تا صدامان بزنند، وضعيتمان مشخص است.
📨 ما دعوت حوادث را نمى فهميم.
📨 بعضى وقت ها كه با رفقا دور هم جمع هستيم، وقتى كسى را مى بينم كه پايش به استكانى و يا آشغالى مى خورد و بدون توجه عبور مى كند و آن را بر نمى دارد، اين معنا به ذهنم خطور مى كند كه وقتى امروز دعوت اين حوادث كوچك را نديده مى گيريم و اين استكان و يا آشغال را برنمى داريم، قطعاً در فرداى ديگر، دعوت حوادث بزرگ را هم نديده خواهيم گرفت.
📨 اگر فردا پيش ما صدها شكم را هم پاره كنند، بى تفاوت خواهيم بود، اگر هم دعوت حوادث را شنيديم و اقدامى كرديم، منتظريم تا مزدى و ترفيعى بدهند و يا لااقل سپاسى بكنند!
📨 آيا ما با كسانى كه بناى تبعيّت از آنها را داريم و سنگ ولايت آنها را به سينه مى زنيم، برابريم؟ آيا در مسير راه آنها هستيم؟
❛❛ عینصاد
📖 کتاب اخبات
👤علی صفایی حائری
#⃣ #بریده_کتاب #سیر_و_سلوک
@sangar_ketabesfahan
سنگر کتاب اصفهان
#معرفی_کتاب 📚قصه ننه علی 📌کتاب «قصه ننه علی» روایتی پر فراز و نشیب از زندگی دختری که مادر دو شهی
#بریده_کتاب
#قصه_ننه_علی
همه را به فحش کشید و برگشت خانه😣.
تازه دست و پای کبودم داشت خوب میشد که دوباره بساط دعواهای شبانه پهن شد.
شب و روزم را به هم دوخته بود. تا مدتها از ترس اذیتهایش جرئت نداشتم وضو بگیرم و نماز صبح بخوانم😭.
وقت و بیوقت با کمربند و چوب به جانم میافتاد. بچهها در خواب زهرهشان میترکید😔.
😭صدای اذان که از بلندگوی مسجد پخش میشد، بغض میکردم و پتو را روی سرم میکشیدم. بدون وضو ذکرهای نماز را زیر لب میگفتم و با خدا حرف میزدم:
🥺😭 «این نماز کم و ناقص رو خودت از زهرا قبول کن.» چارهای نداشتم جز اینکه دندان روی جگر بگذارم.
╔ᰔᩚ═❀🌸
@sangar_ketabesfahan
🌸❀═ᰔᩚ╝
📩بفرستید برای دوستان اهل کتابتون👈