~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
شیخ هادی هیچوقت بیکار نمیماند.
از لحظه لحظه ی وقتش استفاده میکرد.
در کارهای عمرانی خستگی را نمیفهمید.
مثل بولدوزر کار میکرد. وقتی کار عمرانی تمام میشد، به سراغ کارهای فرهنگی میرفت.
بعد به آشپز خانه جهت پخت غدا کمک میکرد و ...
با آن بدن نحیف اما همیشه اهل کار و فعالیت بود.
هیچگاه احساس خستگی نمیکرد چون خالصانه و فقط برای خدا کار میکرد.
📚کتاب پسرک فلافل فروش
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
روحالله روی حجاب خیلی حساس بود.
برای عفاف و حجاب ارزش زیادی قائل بود.
اگر توی خیابان خانم بدحجابی را میدید، خیلی بهم میریخت.
میگفت: غیرت من قبول نمیکنه چنین صحنههایی رو ببینم و تحمل کنم.
عاشق پوشش «چادر» بود.
روی آن خیلی هم حساس بود. به خانمش میگفت:
مراقب باش هیچ وقت چادرت خاکی نشه. ما از چادر خاکی خاطره خوبی نداریم.
#شهید_روحالله_قربانی🌱
~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
🍁مرتضی با اینکه به شدت شیطنت داشت، و گاهی مردم را در بچگی اذیت میکرد، اما آخر شوخیهایش هر طوری که بود از فرد مقابل حلالیت میطلبید و تا او را راضی نمیکرد، او را رها نمیکرد.
🍁البته نصیحت های مادر در مورد حق الناس نیز او را مجبور میکرد که جدی تر به این موضوع بپردازد و کم کم تا پا به عرصه جوانی گذاشت، شیطنت هایش را کنار گذاشت و مرد خدا شد.
✍🏻برگرفته از کتاب میثم نشر شهید هادی
#شهید_مرتضی_شکوری❤️
~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
🍁علیرضا از نماز خواندن خیلی لذت میبرد و برای آن وقت میگذاشت.. ظهر یکی از روزها که علیرضا میخواست نمازش را در خانه بخواند، مهمان داشتیم و خانه خیلی شلوغ بود. علیرضا به یکی از اتاقها رفت و در خلوت مشغول نماز شد.
طوری #نماز میخواند که انگار #خدا را میبیند و با او مشغول صحبت است. نماز ظهر و عصرش نیم ساعت طول کشید.
🍁بعدها وقتی صحبت نماز پیش میآمد، میگفت:
«اشکال ما این است که برای همه وقت میگذاریم به جز خدا. میخواهیم با سریع خواندن نماز زرنگی کنیم؛ اما نمیدانیم آن کسی که به وقت ما برکت میدهد خداست..
📚مسافر کربلا ص ۳۲
#شهید_علیرضا_کریمی🌱
~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
🍁بیشتـر وقت ها لباس پوشیدنش جوری بود که تیپ و ظاهرش مثل بچههایجنگ باشد... ولی آن روز شلوار کتان پوشیده بود و خیلی شیک شده بود. جلو رفتم و گفتم: سید! شما هم ؟! سید گفت :
به نظر تو از لحاظ شرعی اشکالی داره؟؟؟
🍁گفتم: نه! گشاده، هیچ علامتی هم نداره ، ولی برای شما خوب نیست. گفت: میدونم؛ ولی امروز رفته بودم با یه سری از جوون ها فوتبال بازی کنم! بعد هم باهاشون صحبت کردم و دعوتشون کردم به هیئت. بعد هم گفت: «وقتی با تیپ و ظاهری مثل خودشون باهاشون حرف میزنی بیشتر حرفت رو قبول میکنند.»
#شهیدسیدمجتبیعلمدار
~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
حمید نسبت به رعایت حق الناس خیلی حساس بود کتابی را که نخریده بود یا اجازه اختصاصی برای خواندنش نداشت، نمی خواند.
وقتی می رفتیم گلزار شهدا، فروشگاه محصولات فرهنگی اش را هم می رفتیم
بعد از عقدمان یک بار که به فروشگاه رفتیم،حمید کتابی را برداشت و از فروشنده پرسید: شما این کتاب را خوانده اید؟
میدانید موضوعش چیست؟
فروشنده گفت: از ظاهرش بر می آید که درباره اثبات قیامت باشد
مقدمه اش را بخوانید معلوم می شود
حمید جواب داد: من کتاب را زمانی می توانم بخوانم که هزینه آن را داده باشم
شاید ناشر یا نویسنده راضی نباشد
الان نمی توانم مقدمه اش را بخوانم
از قیافه فروشنده معلوم بود که بیشتر از من، از حرف حمید تعجب کرده است!
✍🏻به راویت همسر
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌱
#بشیم_مثل_شهدا